حماسه جنوب،شهدا🚩
🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊
نام و نام خانوادگی :
#شهید_سید_ضیاءالدین_سیدصدر🕊🌹
تاریخ تولد :1343
تاریخ شهادت :1363/12/23
محل تولد : اهواز
محل شهادت :جزیره مجنون
عملیات منجر به شهادت : #بدر
🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊
در حسـرت فتـح آسمانها ماندیم
پابنـد زمین شدیم و اینجا ماندیم
"از آخـر مجلس شهدا" رفتنـد و
مائیم که دسته جمع، تنها ماندیم
@defae_moghadas2
🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊
🍂
🔻 تبحر در میدان تیر
با آن که یک دست خود را در راه خدا داده بود، اما هرگز از این نظر احساس ضعفی در دل نداشت. با همان یک دست خود، تمامی توان خویش را در راه مبارزه در میدان نبرد به کار می گرفت و براستی که در وجود خود حماسه ها داشت.
به پشت پادگان کرخه رفته بودیم تا گردان آموزش های لازم را جهت شرکت در عملیاتی در همان منطقه، به بچه ها بدهد.
پس از اتمام آموزش ها، گردان را به میدان تیر بردند تا بچه ها هر کدام با سلاح خود تیراندازی کنند. حاج اسماعیل که آن وقت ها تازه از سفر مکه آمده بود، در صف آرپی جی زن ها قرار گرفت. برای آرپی جی زن ها شیاری در دامنه کوهی که مقابل بچه ها بود، مشخص شد. تمام بچه ها شلیک کردند ولی فقط یکی از آنها توانست به هدف بزند.
حاج اسماعیل نفر آخر بود. با یک دست شلیک کرد و درست شیار کوه را مورد هدف قرار داد. صدای تکبیر بچه ها فضا را پر کرد. این حاج اسماعیل بود که با یک دست و با این که مدتها تمرین نکرده بود و تازه از سفر حج آمده بود، بهتر از بقیه بچه ها آرپی جی خود را به هدف زد.
(مهدی زهره بخش)
@defae_moghadas2
❣
حماسه جنوب،شهدا🚩
✨🔵🔵🍃🔵🔵✨🔵🔵🍃
#شهید_حسن رکابی
💠 من شهید می شوم !
🔰 بعد از عبور معجزه آسا از محاصره سوسنگرد به هویزه آمدیم . من بودم و حسن مستقیماً رفتیم پیش اصغر گندمکار که فرمانده سپاه هویزه بود. جریان حمله عراقیها و محاصره سوسنگرد را به او گفتیم .
🔰اصغر از کل جریان مطلع بود. با چهره مهربان و در عین حال جدیش به همه آماده باش داد و گفت همه مسلح شوید و وسائل خودتان را همراه داشته باشید . در کانال کوچکی که روبروی مقرمان کنده شده بود سنگر گرفتیم . تا شب در آنجا ماندیم ولی خبری نشد. من و حسن طبق معمول کنار همدیگه نشسته بودیم.
🔰 حسن کاملاً سکوت کرده بود و به نظر می آمد در حال و هوای خاصی است. مثل کسی می ماند که به تفکر عمیقی فرو رفته . بر خلاف همیشه که با من حرف می زد، ساکت بود . گاهی به چهره او خیره می شدم و گاهی هم سرم را بر می گرداندم . در خود فرو رفته بودم و فکر می کردم که چه خواهد شد ؟ یک دفعه حسن صدایم کرد و با خوشحالی گفت : «عباس! من شهید می شم ! وِه ، یا الله، من شهید می شوم ! » با تعجب به چهره اش که کاملاً بشاش شده بود خیره شدم.
🔰 واقعش گفته اش را خیلی جدی نگرفتم . این هم از شیطنت و کم ایمانی من بود. حسن در جریان محاصره سوسنگرد شهید نشد. پس از محاصره که موفق شدیم به اهواز برگردیم به او گفتم چطور شد که شهید نشدی ؟ او نگاهی به دور دست کرد و آهی کشید و هیچ نگفت. در قضایای هویزه هم همراه نیروهای حسین علم الهدی بود . اما به آنها نرسید و از آنها جا ماند. این مسئله او را خیلی ناراحت کرده بود . از حسن رکابی شاداب و بشاش دیگر خبری نبود . دیگر کمتر شوخی می کرد.
🔰 تا اینکه در انبار مهمات در حالیکه در آن دوران مظلومیت و تنهائی، کمترین تجهیزات را داشتیم روی پروژه موشکی کار می کرد که در اثر انفجار بمب زیر پایش به شهادت رسید و مرا در حسرت دیدن یکبار دیگر رویش باقی گذارد.
یادش گرامی باد 🙏
راوی : عباس علی عظیمی
حماسه جنوب - شهدا
@defae_moghadas2
✨🔵🔵🍃🔵🔵✨🔵🔵🍃
#شهید_مرتضی_آوینی:
❣چه روزگار شگفتی! بگذار اغیار هرگز در نیابند ڪه این همه در ڪام ما چه شیرین است. بگذار اغیار هرگز در نیابند ڪه این قلبهاے ما از چه اشتیاق و شور و نشاطی مالامال است و سر ما در هواے کدامین #یار خود را از پا نمیشناسد . . .
💢وداع مهدی تیموری رزمنده ی گردان ۱۵۵حضرت علی اصغر(ع)از تیپ ۳۲انصار الحسین(ع)پیش از رفتن به عملیات عاشورا در منطقه ی میمک.
#عکاس:امیر روشنایی.
حماسه جنوب،شهدا🚩
🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊
نام و نام خانوادگی: #شهید_مسعود_تقوی_زاده🕊🌹
نام پدر:ابوالقاسم
تاریخ تولد:۱۳۴۷/۱۰/۰۱
محل تولد:دزفول
تاریخ شهادت : ۱۳۶۳/۱۲/23
محل شهادت:شرق دجله
عملیات : #بدر
🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊
گزیده ای از وصیتنامه:📜
#شهید_مسعود_تقوی_زاده🕊🌹
💠قدر این انقلاب اسلامی را بدانید و خدا را شکر کنید از اینکه ما را در چنین زمانی آفریده .
💠و نماز را هم بخصوص نماز جمعه را از یاد نبرید و همیشه در نمازهایتان امام واین انقلاب را دعا کنید .
💠واینکه به خانواده های شهدا روحیه بدهید تا صبور باشند ،
و به آنها بگوئید که بچه هایشان زنده اند و آنجائیکه رفته اند از این جهان مادی خیلی بهتر است .
💠و دیگر چیزی را که که باید بگویم این است که گول این منافقین را نخورید .
@defae_moghadas2
🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊
🍃🌸
🔴 #شهید_منصور_معمارزاده 🕊🌹
💥از بستان تا سبحانیه را جنگیده بودیم. سلاح مان اندک، نیروها و تجهیزات، اندک، و خستگی چیره شده بود. پشت خاکریزِ کوتاهی پناه گرفته و به سمت یگانهای زرهی عراق، شلیک میکردیم. آنچه در توان داشتیم را در جهت نجات سوسنگرد از سقوط، به کار گرفته بودیم. منصور با آرپیجی چند دستگاه از نفربرها و تانکهای عراقی را هدف قرار داد، که خودش مورد اصابت دشمن قرار گرفت.
💥خودم را به پیکر او رساندم. غرق در خون بود. با او حرف میزدم و پاسخی نمیگرفتم. اشک میریختم و بیتابی میکردم. نمیتوانستم حتی برای لحظهای از او دور باشم. امیر امینی رسید. مرا از پیکر منصور جدا کرد و گفت: ‘به خودت بیا؛ دشمن در حال پیشروی است. رزم، ادامه دارد. عشق به منصور، در ادامه راه اوست. برخیز و به جنگیدن ادامه بده.’
💥حق با او بود. امکان توقف نبرد وجود نداشت. میبایست وداع میکردم. برخاستم و اسلحهام را در دست گرفتم. پشت خاکریز رفتم و به سمت دشمن در حال پیشروی، شلیک کردم. اما در آن لحظه، هیچ چیز نمیدیدم و نمیشنیدم. فقط دشت سبحانیه را میدیدم که از نقطه نقطة آن نغمه غم فراق منصور به گوش می رسید .
🔺کتاب دین _ #شهید_امیر_علم🕊🌹
کانال حماسه جنوب، شهدا
@defae_moghadas2
❣