حماسه جنوب،شهدا🚩
🍂 🔻 کربلای ۴ یاد همه شهدا بخیر؛ ساعت حدود سه یا چهار شب بود. خیلی خسته بودم، وارد سنگر ۱۰۶ شدم
🍂
#شهید_سعید_سرخانی
سعید سرخانی از نیروهای ورزیده و با اخلاق ما بود. در کربلای چهار، بعد از ورود به معبر زخمی شده بود و با با کمی فاصله از سنگر ۱۰۶ عراق افتاده بود. به او گفتم بیا روی پشتم تا تو رو ببرم بالا، لباس هایمان گِلی بود و لیز. بازحمت او را کشیدم روی کمرم، جوانی قدرتمند و قوی بود، شدت درد باعث شد تا آخ برزبانش جاری شود، با دست راستش روی سینه ام محکم فشار می آورد و خودش را نگهداشته بود، چهار دست و پا تا زیر سنگر ۱۰۶ او را حمل کردم و بعد از آن او را ندیدم.
او بعدا در سنگر ۱۰۶ به شهادت رسید و روحش در جوار سیدالشهدا آرام گرفت.
جوانی محجوبی بود و در خانه های کنار اروند که با او روبرو شدم، از او حلالیت طلبیدم.
هر وقت بیاد شهید سعید سرخانی می افتم ، فشار دستش را روی سینه ام احساس می کنم ... و چه درد شیرینی!
سید صدر
@defae_moghadas2
🍂
🍂
🔹بسیجیان کوچک
علی ماپار و
بسیجی مسیحی،
حسین شهادت پیشه
🔻حدودا ۲۵ بهمن ماه ۱۳۶۲ بود که سپاه اهواز جهت عملیات خیبر فراخوان داد . بعد از جمع شدن نیروها در سپاه اهواز کاروان را به پادگان مصطفی خمینی( ره ) اندیمشک حرکت دادند .
آخرین روزی که توی پادگان بودیم فرمانده سپاه اهواز برادر عباس صمدی جهت بازدید به اونجا آمدند . آنروز گردان توی محوطه صبحگاه به خط شد و برادر عباس صمدی بعد از کمی صحبت درباره عملیات خیبر که در پیش بود تذکرات لازم را به نیروها دادند .
اون موقع نیروها زیر نظر گردان قدس که فرمانده اش برادر علی رضا اسکندری بود رفت . یک آرم کبوتر و قدس هم روی جیب بچه ها زده شد که بچه ها اون موقع به اون آرم به شوخی می گفتند : آرم کفتر بازی .
بعد از اتمام صحبت های فرمانده عباس صمدی من انتهای گردان ایستاده بودم متوجه شدم جلوی گردان کمی شلوغ است و چند تا از بچه ها دارند جر و بحث و گریه می کنند . رفتم جلو دیدم دو تا از بسیجی های کوچولو که کارت شناسایی شان را برادر عباس صمدی گرفته بود داشتند گریه می کردند .
یکی از اونها علی ماپار بود که با گریه و قلدری کارتش را پس گرفت و خندان سر جایش نشست . نفر دومی یک بسیجی با موهای صاف زرد کمی متمایل به خرمایی بود و شبیه بچه اروپاییها بود .
ایشون هم خیلی گریه می کرد و کارتش را برادر عباس صمدی نمی داد . برادر صمدی به ایشون گفتند : باید برگردی و بری خانه .
این بسیجی کوچولو به برادر صمدی گفت : اگه کارتم را پس ندهید برمی گردم به دین خودم . برادر صمدی همینطور مانده بود که منظور او چیه ؟ با کمی مکث به ایشون گفتند : مگه دین خودت چیه ؟ گفت من مسیحی هستم بخاطر علاقه به بسیجیان و جنگ آمده ام مسلمان شده ام . برادر صمدی با تعجب کارت ایشون را هم پس دادند .
بعدا حسین شهادت پیشه این بسیجی کوچولوی مسیحی در تبلیغات گردان مشغول فعالیت شد .
صبح ها توی گردان بچه ها را با بلند گو برای نماز صبح بیدار می کرد و اذان را هم می گفت . کلا بچه شاد و سر حال و خندانی بود و همه او را دوست داشتند .
حسین برای عملیات خیبر تا خط مقدم جبهه طلائیه آمده بود . ای کاش سپاه او را پیدا می کرد و از ایشون دلجویی و مشکلاتش را حل می کرد .
حسین نام و نام خانوادگی قبلی خود را با نام مستعار حسین شهادت پیشه تغییر داده بود . نام پدر حسین پینو ئل بود و اهل تهران بودند .
علی ماپار هم بعنوان کمک بیسیم چی مشغول خدمت شد . علی بعد ازعملیات کربلا ۵ جایش همانند شهید اسماعیل فرجوانی و شهید علی بهزادی و شهید عبدالله محمدی و شهید صادق نوری برای همیشه در گردان خالی ماند .
علی خیلی با حجب و حیا بود . ایشون وقتی در ماموریت قبلیش در پاسگاه زید مجروح می شود توی بیمارستان وقتی خانم پرستار آمده بود پانسمان ایشون را عوض کند به خاطر نامحرم بودن به ایشون اجازه پانسمان نداده بود .
خداوند هم در این دنیا و هم در آن دنیا حسین شهادت پیشه را خشنود کند و خداوند رحمت کند علی ماپار را و خداوند رحمت کند شهدای گردان قدس و کربلا و نور را .
#برای_شادی روح امام شهدا و شهدا فاتحه مع صلوات 🌷
بهرام یاراحمدی
@defae_moghadas2
🍂
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
🍂
🔻 منبع روحیه
در عملیات رمضان، در شرایط بدی قرار گرفته بودیم. تک و تنها وسط عراقی ها مانده بودیم که خمپاره ای وسط جمع چند نفریمان خورد.
در آن تاریکی شب، وسط میدان مین و در میان شهدا و ناله مجروحین،
محمدرضا آزادی (بیسیم چی ما) لحظه به لحظه اوضاع را گزارش می کرد و می گفت:
- اینجا همه چی روبراهه،
دشمن در حال عقب نشینیه،
ما هیچ مشکلی نداریم و در حال مقاومتیم و...
و این در حالی بود که از او خون می رفت، ولی غیرتش اجازه گفتن از شکست نداشت.
مجید نصاری
@defae_moghadas
🍂
حماسه جنوب،شهدا🚩
🍂
🔮 ""حسینیه سه ستاره""
در محله ما حسینیه ای بود ؛ بنام حسینیه «ایزد خواستیها »که بچه های نابی داشت و با شروع جنگ بیشتر فعال شده بود . هنوز سه چهار هفته از شروع جنگ نگذشته بود که چند برادر از طرف ستاد فرمانده جنگهای نا منظم به فرماندهی شهید #چمران به حسینیه ما آمدند . آنها به ما گفتند :
ما یک محلی می خواهیم برای آموزش حدود سیصد نفر نیرو ...حقیقتش حسینیه شما را در نظر گرفتیم ...بچه ها بعد آموزش به جبهه اعزام می شن ...
شب با بچه های حسینیه جلسه ای گذاشتیم که در مقابل این درخواست چه تصمیمی بگیریم و چطور از این دوستان در حسینیه به نحو احسن استقبال کنیم . نتیجه شور و مصلحتها این شد که به هر کدام از بچه هامسئولیتی دادیم . دونفر جوان کم سن و سال هم مسئولیت تدارکات غذا وپشتیبانی را به عهده گرفتند.
شهر حالت جنگی 💥داشت . بیشتر مردم از شهر خارج شده بودند . کسب و کار کساد شده بود . اما هنوز تعدادی از مردم در شهر حضور داشتند و مایحتاج اولیه خود را به سختی تهیه می کردند .
ما می دانستیم در این شرایط ؛ واقعا چه کار سختی بعهده آن دو برادر تدارکاتی گذاشته ایم . اما آن دو برادر با #عزمی راسخ اول صبح به درب مغازه های محل و خانه ها رفتند و اعلام کردند :
" قرار است چند نیروی رزمنده از تهران به حسینیه ما بیان ... لطفا اگر می تونید تعدادی پتو ، بالشت ، مقداری غذا و پول به ما کمک کنید ??
این دو جوان سه چهار روز کارشان همین بود . آنقدر در این کار جدیت داشتند که می گفتند :
" با گدایی هم که شده ؛ وسایل مورد نیازپذیرایی را برای مهمانها آماده می کنیم "
وقتی نیروهای داوطلب تهرانی آمدند؛ تقریبا همه چیز برای پذیرایی مهیا بود . ما مات و مبهوت به همت این دو جوان و ایثار مردم و کسبه محل نگاه می کردیم . مهمانها حتی مشکل حمام هم نداشتند . یک گرمابه عمومی در محل بود که با صاحبش هماهنگی لازم شده بود .
حقیقتا کار #فرهنگی بسیار چشمگیری در طی یکی دو روز طرح و برنامه ریزی شد که حتی مسئولین ستاد را سخت متعجب کرد .
✳️آن دو بزرگوار کسی نبود الا :
🌷شهید علی بهزادی
🌷شهید عباس یارعلی
💠شادی روح شهید علی بهزادی وعباس یارعلی صلوات 💠
راوی : مهدی کاکا حاجی
گردان کربلا
@defae_moghadas2
🍂
🍂
#شهید_محمد_رضا_آزادی
محمد رضا روحیه عجیبی داشت. از کلامش میشد فهمید که چقدر روی شرایط دوران خودش مسلط بوده و هر حرکتش یک پیامی بدنبال داشت. همه حرکاتش هم دارای یک سادگی و افتادگی بود. به شکلی که اگه نمی شناختیش فکر می کردی بار اولیه که به جبهه میاد.
توی پادگان شهید مصطفی خمینی اندیمشک بودیم. مسابقه دو استقامت بین نیروهای لشکر گذاشته بودن. چیزی حدود هشت کیلومتر باید طی می شد. همه خسته شده بودند و نیاز به یک شیرین کاری داشتن تا دوباره سرحال بیان.
لشکر برای احتیاط یک آمبولانس همراه بچهها فرستاده بود تا اگر اتفاقی افتاد کمک کنه. در یک لحظه دیدیم محمد رضا به زمین افتاد و شروع به نفس زدن کرد. امدادگرها با عجله و با یک برانکارد به طرفش دویدن و ایشون رو خواباندند و مسافتی تا آمبولانس طی کردن. همین که خواستن سوار آمبولانس کنن، جستی زد و تشکر کرد و گفت چیزیم نبود می خواستم کمی سواری بخورم و بلافاصه مسیر رو ادامه داد و همه بچه ها رو به خنده و شوخی واداشت .
بعد از تموم شدن مسابقه با حالتی کنارمون اومد و گفت، " حاضرم جونم رو بدم و بسیجی صدام بزنن"
الآن بعد از سالها می فهمیم بسیجی مورد نظر شهید آزادی، فقط یک واژه نبوده بلکه یک جریان جامعه ساز و جهانی بوده که مربوط به مقطعی خاص نمی شده.
روحش شاد
راوی :جهانی مقدم
@defae_moghadas2
🍂
از سمت راست شهید حمید دست نشان نفر وسط آزاده سرافراز حاج مهدی کرباسی و آخرین نفر حاج فتاح اهوازیان
یادشان بخیر
دلاوران تدارکات و پشتیبانی
یاد مهدی بخیر همیشه وقتی بیاد ایشان با آن قد کوچکش در خط مقدم شرهانی می افتم یاد آن دیگ برنجی می افتم که چگونه آنرا بین گردان تقسیم می کرد بدون آنکه کم بیارد.
یادشون بخیر
نوشته یکی از رزمندگان
@defae_moghadas2
🍂
🔻 شهید ابراهیم فرجوانی
✍ بعد از ورود امام خمینی ، ابراهیم علاقه عجیبی به ایشان پیدا کرده بود . صبح که بیدار میشد ، به عکس امام ، سلام می کرد و میگفت :"امام خوبم ،سلام !خسته نباشید !... التماس دعا !... دیشب امام زمان "عج" را ملاقات کردید؟ "
✍ هنگامی که سخنرانی و تصویر امام از تلویزیون پخش میشد، اگر پشت به تلویزیون یا سرگرم کار دیگری بود ، تمام قامت می چرخید و می گفت :"ببخشید !معذرت می خوام ..." و دست خود را بر سینه می گذاشت و عرض ادب می کرد.
#راوی_مادرشهید
@defae_moghadas2
❣