نیروهای اطلاعات عملیات قبل از عملیات بیت المقدس جهت شناسایی محور دب حردان عزیمت کردن ازچپ به راست برادر جانباز حاج عبدالزهرا عبدالسیدی شهید آزاده جانباز حاج بهزاد قائدی شهید مجاهد عراقی ابوناصر شهید بهزاد قائدی چندروز بعد از این عکس در همین محور بر روی مین ضد نفر در حین شناسایی مواضع عراقی ها رفت و به اسارت دشمن درآمد ایشان بااصابت وانفجار مین یکی از پاهای خود را از دست داد این شهید بزرگواز قهرمانان آسیا در رشته بوکس نفر سوم در ارتشهای جهان بود ودارای کلکسیونی از مدال افتخار بود شهید بهزاد قائدی مسئول اطلاعات محور دب حردان بود وجمعی تیپ 43 بیت المقدس خوزستان بود
@defae_moghadas2
دنیای ارتباطات ما نهایت با بیست کیلومتر برقرار بود . تازه اون هم از خلاصه ترین جملات که بصورت کد و رمز در آمده بود .
برای مثال وقتی می گفتیم ما در موقعیت چهارصد و دو هستیم یعنی شهید دادیم و عدد چهارصد و بیست یعنی آمبولانس نیاز داریم .
اینقدر خلاصه وکافی برای گفتگو بودیم منظور اینکه با همین کم گویی همدیگه رو می فهمیدیم و باهم در آرامش بودیم .
نمیدونم چرا در دنیایی ارتباطی امروزین ما که نه در فاصله محدودیم و نه در حجم بیان مطالب ، همدیگه رو پیدا نمیکنیم و به وحدت و آرامش در پس آن نمی رسیم .
#واقعا_چرا
راوی :حاج کاظم
⚜🔅⚜
🔅⚜
⚜
چــــراغ
از خنده ات گيرم
كه راهِ صبح بگشايم ..
#سلام ✋
#صبح_تون_متبرک_به_نگاه_شهدا🥀
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
خراسان میدهد بوی مدینه
خراسان کوه غم دارد به سینه
خراسان را سراسر غم گرفته
در و دیوار آن ماتم گرفته
شهادت امام رضا ( علیه السلام ) تسلیت
@defae_moghadas
🍂
وضو در فراتـــــــ ..
نماز در ڪربلا
اما ..
ڪدامیڪ بہ اندازه سرے ڪہ
اربابـــــ بہ دامان بگذارد،
لذتــــــ دارد ..؟؟
ڪہ ڪربلائــے، بسیار
و حسینــے، اندڪ !
#صبحتون_شهدایی🌷
🍂
🔻 کربلای ۴
یاد همه شهدا بخیر؛ ساعت حدود سه یا چهار شب بود. خیلی خسته بودم، وارد سنگر ۱۰۶ شدم از بین مجروحان که کف سنگر دراز کش بودند در آن تاریکی از لابلای آنها گذشتم و از کنار جسم رنجور و مجروح شهید نادری که رد شدم، صدای ناله اش بلند شد و علی بهزادی که در کنار نادری روی زمین بود خطاب به من گفت احتیاط کن.
به ته سنگر رفتم دیدم سعید سرخانی به دیوار سنگر تکیه زده بود. کنارش نشستم و ساعتی سر بر کتف او گذاشتم و خوابیدم. یک دفعه از خواب بیدار شدم و از سعید عذر خواهی کردم ولی فرمانده شهید گروهان نجف اشرف به من گفت با کی حرف میزنی؟ گفتم با سعید؛ گفت سعید شهید شده، در تاریکی سنگر نور باریکی وارد سنگر شده بود و تا انتهای سنگر را روشن کرده بود.
باور نمی کردم. آخه همینطور که سعید به دیوار سنگر تکیه زده بود چشمان قشنگش باز بود و خنده ملیحی بر لب داشت، که به چهره اش زیبایی خاصی بخشیده بود.
روح تمامی شهدای کربلای چهار و گردان کربلا شاد
علی اصغر مولوی
@defae_moghadas2
🌸