🍂
🔻#کتاب
"365 روز با شهدا"
گزیدههای موضوعی اخلاقی و معرفتی از وصیتهای شهیدان
«365 روز با شهدا» عنوان اثری از سوی موسسه فرهنگی هنری فطرس ملک ری است. پژوهشگران اثر توصیه کردهاند که این کتاب به صورت روزانه مطالعه شود.
«365 روز با شهدا» عنوان کتابی است که به گزیدههای موضوعی اخلاقی و معرفتی از وصیتهای شهیدان میپردازد.
بر طبق آنچه در مقدمه کتاب آمده است، این وصایا در نتیجه تحقیق و جستوجو در گفتارهای سه هزار و 500 شهید انقلاب و دفاع مقدس تهیه شده است و پژوهشگران اثر بر مطالعه روزانه این وصایا از سوی مخاطبان تاکید کردهاند.
کتاب «365 روز با شهدا» با توصیهای از امام خمینی (ره) آغاز میشود. در این پیام آمده است: «این وصیتنامههایی که این عزیزان مینویسند مطالعه کنید. پنجاه سال عبادت کردید، و خدا قبول کند، یک روز هم یکی از این وصیتنامهها را بگیرید و مطالعه کنید و تفکر کنید.»
در میان صفحههای کتاب عکسهای حسین حیدری از جبهههای دفاع مقدس و از آرشیو انجمن عکاسان انقلاب و دفاع مقدس ارایه شده است. وصیتنامههای کتاب شماره گذاری و به تناسب موضوع آن عنوانبندی شده است. همچنین نام هر شهید با رنگ متفاوت در ذیل عنوان وصیتنامه او آمده است.
در وصیتنامه شماره 282 کتاب که به شهید حمیدرضا زرچینی اختصاص یافته است میخوانیم: «برادران و خواهرانی که عاشق این مکتب هستید! خود را با کتابهای اسلامی که صدها فقیه و فیلسوف و عالم زحمت کشیدهاند، انس دهید و با آنها دست دوستی دهید.»
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 #اینجا_صدایی_نیست9⃣7⃣
خاطرات رضا پورعطا
از تفحص شهدای والفجر مقدماتی
عمق کانال پر بود از خاک و خاشاک، به راحتی قوس کم عمق کانال را طی کرده به آن سمت که انبوهی از سیم خاردارهای زنگار گرفته روی هم تلنبار شده بود رسيدم.
ناگهان چشمم به سیم چینی افتاد که هنوز روی سیم ها آویزان بود. با دیدن سیم چین فرسوده و زنگار گرفته، لبخندی زدم و یاد فریادهای جنون آمیز آن شب افتادم که چگونه عصبانی و سراسیمه سر بچه ها فریاد می کشیدم: بابا... یه سیم چین به من بدید... تا این لعنتی ها رو از جلوم بردارم.
نمیدانم چه کسی سیم چین را در کف دستم انداخت. وقتی سیم چین در دستم قرار گرفت، انگار همه دنیا را به من دادند. اما خیلی زود شادی من تبدیل به غم شد. سیم چین قدرت چیدن سیم ها را نداشت و مجبور شدم آنها را با دستهای ریش ريش ام بلند کنم و زیر آنها بخزم
چند لحظه در سکوت دشت به تار عنکبوت آویزان از سیم خاردارها خیره شدم. بعد چند قدم جلو رفتم و مقابل سیم چین زانو زدم و مدتها خیره به آن نگاه کردم.
ده سال از آن شب می گذشت و این سیم چین، دست نخورده، مثل یک نشانه و شاهد با من درددل می کرد. از غربت و تنهایی بچه ها، از خاک و باد و سیل و باران، و از بی وفایی یاران و دوستان گفت. آن را با احترام از روی سیم ها جدا کردم و در آغوش گرفتم. مطمئن بودم این سیم چین متبرک به نفس شهداست.
على جوکار خودش را به من رساند و گفت این چیه رضا؟
نگاه خیسم را به او دوختم و گفتم: این شاهد مظلومیت بچه هاست... اون شب آن قدر عصبانی و به هم ریخته بودم که یادم نمیاد کی این رو اینجا آویزون کردم. دقیقا همون لحظه ای که تیربارچی منو دید و هدف گرفت. سپس به یکی از مین های والمرا اشاره کردم و گفتم: این همون جاییه که روی مین افتادم و حمید ریاضی فریاد کشید رضا شهید شد.
علی با دقت به حرف هایم گوش می داد. آهی از ته دل کشیدم و دست به زانو بلند شدم. نگاهی به گستره دشت انداختم و گفتم: بعدش هم که تا صبح زیر سیم ها گیر افتادم. سپس از روی کنجکاوی نگاهی به اطراف انداختم و در پی یکی از شهدا گشتم.
علی گفت: دنبال چی می گردی؟ گفتم: شهید طهماسبی! همانی که دو تا نارنجک زیر کمرش جاسازی کرده بود. علی با تعجب پرسید: نارنجک!؟ برا چی این کارو کرد؟ کرد؟
بدون توجه به پرسش علی، شروع به جستجو کردم. تا چشم کار می کرد دشت پر بود از استخوان های سفیدرنگ. استخوان هایی که مثل قارچ از دل زمین بیرون زده بودند. چشم اندازی روحانی و آسمانی. اینجا انتهای آن شب جهنمی بود. آخر خط، استخوان هایی نزدیک انبوه سیم خاردارها توجهم را جلب کرد. یادم آمد وقتی از زیر سیمها بیرون خزیدم، اولین شهیدی که دیدم سعید دبیر فدعمی بود. نگاهی به استخوان های او انداختم و در فکر فرو رفتم. همان حالتی را داشت که آن موقع دیده بودم. دقیقا صورتش روی زمین روبه روی چهره من افتاده بود. هنوز آثار باقی مانده از کلاه کاموایی روی جمجمه اش دیده می شد. کلاهی که موهای طلایی اش را پوشانده بود. موهای جلو سرش از کلاه بیرون بود. روی پیشانی اش ریخته بود و در نسیم نوازشگر دشت تکان می خورد.
با افسوسی از ته دل گفتم: اینم آقا سعیده. کمی آن طرف تر از سعید دبیر فدعمی، حسن نریموسی افتاده بود. او را هم از آثار سوختگی استخوان هایش شناختم. آن شب بدجوری با آر.پی.جی سوخته بود. سی و چندمین شهیدی بود که شناسایی می کردم. بچه ها برای یافتن پلاک سعید فدعمی و حسن نریموسی شروع کردند به زیر و رو کردن خاک ها، اما نمی دانم چه رازی بود که نه پلاک فدعمی نه حسن نریموسی پیدا نمیشد. بچه ها ناامید از تلاش دست کشیدند.....
همراه باشید
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 #نکات_تاریخی_جنگ
سردار رحیم صفوی:
یادم هست بنی صدر که رئیس جمهور و فرمانده کل قوا و بسیار متکبر و مغرور بود، به سپاه اهمیت نمیداد. حضرت آقا دست من را میگرفت و به جلسه عالی دفاع میبردند تا مطالبمان را در آنجا تشریح کنیم. آن زمان اوضاع فرماندهی جنگ و ریاست جمهوری به خاطر حضور بنی صدر به هم ریخته بود و نقش مؤثر رهبر انقلاب کمک زیادی به تلاشهای رزمندگان میکرد.
تأثیر حضور بسیجیوار رهبر معظم انقلاب به عنوان نماینده امام(ره) که مسائل را درست به امام (ره) منتقل میکردند، برای نیروهای ارتش و سپاه تأثیر چند لشکر را داشت. فرماندهی و راهاندازی ستاد جنگهای نامنظم نقش دیگر ایشان در دفاع مقدس بود. نقش ایشان در شورای عالی دفاع و قدرت تصمیمگیری برای مقاطع سرنوشت ساز جنگ چشمگیر بود. در محاصره سوسنگرد که 500 نفر در محاصره قرار گرفته بودند، حضرت آقا در شورای عالی دفاع با بنی صدر توافق کرده بود که یک تیپ از لشکر 92 برای انجام عملیات برود. اما زمانی که میبایست عملیات شروع شود بنی صدر توافق را لغو کرد. حضرت آقا هم نامهای به مرحوم سرهنگ قاسمی نوشت و شهید چمران نیز زیر آن را یادداشت کرد. ضمناً تلفنی با بیت امام( آقای اشراقی) صحبت کردند و دستور مستقیم را از حضرت امام (ره) گرفتند. با این حکم در 26 آبان سوسنگرد از محاصره نجات پیدا کرد.
@defae_moghadas
🍂
○ یکی از بسیجیان پابه رکاب و همیشه در صحنه خدمت گذاری به مردم و محرومین، برادر عزیز جناب جواد موگویی است. گوشی و دوربین بدست به هر گوشه ای که کمبودی حس می کند، براه می افتد و گزارش می فرستد. چه سیل باشد، چه زلزله و چه اربعین.
او سفر خود را از میرجاوه شروع کرده تا به اربعین برسد، که نرسید، اینک در راه مهران است و گزارش یازدهم که مصادف است با رسیدن به تنگه چارزبر، همانجایی که منافقین به جزای اعمالشان رسیدند. این قسمت به پاس زحمات ایشان، تقدیم می شود.