eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.4هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 حسین: با تقدیم سلام و عرض ادب ، خدمت همه بزرگواران ، سید عزیز و ارزشمند آزاده مقاوم ، مجاهد ، ایثارگر ، جناب آقای سالاری ، خاطرات شما بسیار عالی بود ، خداوند تبارک وتعالی حق شما و سایر همرزمان عزیز و گرامیتان بر ما حلال کند ، شب های زمستانی با خاطرات زیبای شما شیرین بود ، هم از قلم شیوای [نویسنده] تشکر میکنم ، هم از شما برادر بزرگوار ، خاطره شما مرا یاد آخرین عملیات در منطقه جنوب می اندازد ، عملیات بیت المقدس ۷ یا به تعبیری عملیات عطش ، من توفیق حضور در جمع رزمندگان اسلام در آن عملیات رو داشتم ، با اصابت گلوله مستقیم تانک های دشمن به سنگر ما ، من و یک نفر از همرزمان که مشغول آرپی جی زدن بودن بودیم از خاکریز دژ کله گاوی پرتاب شدیم ، البته به طرز معجزه آسایی در اون لحظه ترکش نخوردیم ولی موج انفجار کار خودش رو کرد و ما بشدت بی حال ودر وضعیت بی هوشی قرار گرفته بودیم ، در همون حوالی در سنگری نصف و نیمه افتادیم چند مجروح دیگر هم به جمع ما اضافه شدند ، در همین حال چند نفر از همرزمان به ما رسیدند و گفتند سریع باید از این جا دور بشیم ، گفتیم ما خسته ایم خوابمون میاد ، یکی از بچه گفت بلند شو تنبل وگرنه فردا باید تو عراق رژه بری ، نمی بینی عراقی ها رو ، در حال محاصره شدن بودیم که با همت این برادران از مهلکه نجات پیدا کردیم ،،، وگرنه حالا من هم باید خاطرات اسارت رو می‌نوشتم ،،،، 🔻 یا مهدی: سلام با خاطرات سید حسین‌ این‌ چند روز زندگی کردیم خدا حفظشون کنه ان شاالله از این دست خاطرات بیشتر بزارید جزاک الله خیرا 🔻 عابدی: سلام .من هرشب خاطرات رزمنده سرباز سیدحسین سالاری رابا اشتیاق کامل می خواندم .باتوجه به اینکه بنده هم در آن سال به عنوان سرباز ارتش در منطقه عملیاتی دهلران بودم تا مرز اسارت هم رفتم برای همین برای من تاحدودی تجدید خاطره شد .انشالله خداوند به ما کمک کند بیشتر قدردان جانفشانیهای جانبازان ،آزادگان و رزمندگان دوران دفاع مقدس باشیم 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 جاده ای بسوی بهشت 8⃣ گروهان ابوالفضل(ع) در کربلای پنج! ┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄ از خیر دست راستم گذشتم و دست چپم رو بالای سرم بردم اما به جای خوردن به بدنه هواپیما به یه مجروح دیگه بالا سرم خورد، گفتم ای بابا پس هواپیما کو؟! دستم رو پایین بردم دستم به مجروح دیگه‌ای خورد، گفتم پس چرا منو گذاشتن تو پرانتز، این هواپیماست یا آسایشگاه رزمنده‌ها که تخت‌های سه طبقه داخلش زدن، بعد دستم رو سمت چپ بردم که باز دستم خورد به یه مجروح دیگه، دست راستم رو که نمی‌تونستم تکون بدم گفتم لابد سمت راستمم یه مجروح دیگه گذاشتن، از پرانتز گذشته انگاری محاصره شدم، کسی رو هم نمی‌شناختم که لااقل از محاصره نجاتم بده، بعد فهمیدم اصلاً این هواپیما مسافربری نبوده و هواپیمای باری ارتشه که حالا برای حمل مجروح طبقه‌بندی کردن تا مجروح بیش‌تری رو بتونن باهاش حمل کنند، انگاری به من نیومده بود که بفهمم هواپیما چه شکلیه. هرچند که این هواپیما مسافربری نبود و باری بود، می‌خواستم بعد به بقیه که سوار هواپیما نشدن پُز بدم و بگم هواپیما چه شکلیه اما حیف که خودمم نفهمیدم، از خیرشناسایی هواپیما گذشتم، دیگه نمی‌دونم خوابم برد یا باز بی‌هوش شدم، تا اینکه با لرزش شدید هواپیما که روی زمین نشست بیدار شدم، توی فرودگاه مهرآباد تهران فرود اومده بودیم، وقتی ما رو از هواپیما پیاده کردن هوا خیلی سرد بود، چشمم که نمی‌دید اما انگاری ما رو با گاری‌های حمل بار به محل سالن‌ها انتقال می‌دادن، اونجا مجروحین رو به بیمارستان‌های مختلفی منتقل می‌کردن، من و تعدادی دیگه از بچه‌ها رو کف اتوبوس گذاشتن و به بیمارستان شهید چمران فرستادن، وقتی رسیدیم منو زیر دوش بردند و هرچند چشمم نمی‌دید اما داشتن با تیغ تاول‌ها رو پاره می‌کردن و پوست اضافه‌شون رو می‌بریدن، صدای بیرون ریختن آب تاول‌ها رو می‌شنیدم که یهو شُره می‌کرد، تا زیر آب بودم هنوز زیاد دردش رو احساس نمی‌کردم، اما به محض بیرون اومدن اون‌قدر دست و صورتم دچار درد و سوزش شد که تمام بدنم به لرزه افتاده بود و توان ایستادن روی پاهام رو نداشتم و سریع من رو روی تخت خوابوندن و مُسکنی قوی تزریق کردن و پمادی دست ساز که تا روز آخری که بستری بودیم فایده چندانی برای بهبودی زخم‌ها نداشت و تنها خاصیتش آروم کردن سوزش جای تاول‌ها بود که روی زخم‌ها می‌مالیدن. البته وضعیت بچه‌ها همه همین‌طور بود، فکر کنم باز بی‌هوش شده بودم یا در اثر مسکن تزریقی به خواب رفته بودم، یادم نیست تا کی خواب یا بی‌هوش بودم، دیگه کار هر روزشون شستن جای زخم تاول‌ها بود و درد کشیدن هر روز ما بعداز شستن، چند روز اول حالم خیلی بد بود، چهار پنج روزی گذشته بود که چشم چپم که آسیب کمتری دیده بود کمی باز شد و تونستم دور و اطرافم رو ببینم، اما چشم راستم هنوز بسته بود و ورم داشت، توی اتاقی که من بودم چهار تخت دیگه هم بود که هنوز نمی‌دونستم کیا هستن، یه مقدار توانایی که پیاده کردم دیگه خودم هر روز می‌رفتم دوش می‌گرفتم و جای زخم‌ها رو می‌شستم، روز پنجم بود که برادر و شوهر خواهرم رو توی اتاقی که بستری بودم دیدم، اونا کنار تخت منم اومدن اما من رو نشناختن، تا اینکه خودم صداشون زدم، وضعیت بد منو که دیدن چشمشون پر از اشک شد و غمگین شدن، گفتم نگران نباشین چیزیم نیست خوب میشم، اونا به خاطر برادرم عبدالحمید به بیمارستان چمران اومده بودن، چون بهشون گفته بودن که عبدالحمید در این بیمارستان بستریه و از بودن من خبر نداشتن، خودشون همین طور گشت زده بودن و به اتاق من اومدن، من هنوز توان بلند شدن از تختم رو نداشتم، شوهر خواهرم گفت: به خاطری که مادر از نگرونی دربیاد بیا تا ببرمت مرکز تلفن با مادرت صحبت کن، به زحمت روی ویلچر نشستم و به خاطر مادرم رفتم و باهاش صحبت کردم، موقعی که می‌رفتیم تلفن بزنیم شوهر خواهرم اتاق icu رو نشونم داد و گفت: عبدالحمید اینجا بستریه، می‌خوای بری ببینیش؟ من که حال درستی نداشتم و از حال روز برادرم هم بی‌خبر بودم گفتم نه بعداً خودم میام می‌بینمش، رفتیم تلفن زدیم و هرچند با سرفه‌های بلند و طولانی با مادرم صحبت کردم و به اتاقم برگشتم، ظاهراً وضعیت وخیم برادرم عبدالحمید رو به شوهر خواهر و برادرم گفته بودن و بهشون تاکید کرده بودن که موندن شما اینجا بی‌فایده است و به شهرتون برگردین که او امروز یا فردا شهید می‌شه، چون همون روز اومدن خداحافظی کردن و به بهبهان برگشتن، البته اونا از وضع برادرم چیزی بهم نگفتن، چند روز بعد که من کمی حالم بهتر شد و توان راه رفتن پیدا کردم به سراغ بخش icu رفتم که برادرم رو ببینم اما وقتی خواستم وارد اونجا بشم، مانع شدن و گفتن.... ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ حسن تقی زاده بهبهانی ادامه در قسمت بعد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 «ملاصالح» در ارتش آمریکا / ۴ ┄┅═✼✿‍✵✦✵✿‍✼═┅┄ جالب‌ترین قسمت ماجرا را می‌توان از زبان سپهبد راعد حمدانی فرمانده گارد ریاست جمهوری عراق در مصاحبه‌هایش در دو کتاب مرجع تاریخ شفاهی ارتش آمریکا پیدا نمود که به جریانات پس از آزادی ملاصالح اشاره می‌کند. «در اواخر سال ۱۹۸۵ عراق و ایران تعدادی از اسیران جنگی‌شان را با هم تبادل کردند. عراق در تبلیغاتش می‌خواست نشان دهد که خمینی در جنگ از کودکان استفاده می‌کند. به همین خاطر، صدام در جلوی دوربین رسانه‌ها با ۲۰ اسیر جنگی نوجوان ایرانی دیدار کرد. در آن زمان یکی از نظامیان اسیر ایرانی را برای ترجمه نزد صدام آوردند. اما استخبارات عراق تازه پس از تبادل اسیران بود که فهمید مترجم مزبور از مهره‌های اطلاعاتی ایران بوده و با فریب ضد اطلاعات ما خود را از افسران ارتش ایران معرفی کرده است. وفیق سامرایی به افسر اطلاعاتی اسیر ایرانی اجازه داد همراه با تعدادی از اسیران بیمار به کشورش بازگردد. زیرا قصد داشت از او به مثابه عنصر اطلاعاتی برای عراق استفاده کند. صدام برای جبران این خطای فاحش، سامرایی را از شاخه ایران در استخبارات عراق به اطلاعات لشکر هفتم در فاو منتقل کرد. سرهنگ ایوب به جای سامرایی و محمود شاهین که رییس اطلاعات نیروی زمینی بود منصوب شد، اما وقتی اطلاعاتش در مورد فاو غلط از آب در آمد، صدام او را برکنار و بار دیگر وفیق سامرایی را به جایگاه پیشین بازگرداند.» ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🔻 آغاز خودباوری با مرور جنگ های پرتعدادی که ایرانیان طی پانصد سال اخیر تجربه کرده اند، نگاهمان در هنگامه سوم خرداد ۱۳۶۱، کرختی و ملال را ترک می گوید و به وادی امید می رود. در عملیات بزرگ بیت المقدس، نیروهای رزمی مردمی ایران، تجربه بی سابقه ای را پشت‌سر نهادند. سوم خرداد را بعضی محققان علم سیاست( مثلا فرهنگ رجایی در کتاب معرکه جهان بینی ها) آغاز خودباوری ایرانیان از پی صدها سال خمودگی سیاسی نام نهاده‌اند. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 شکست در والفجر یک، صلح‌طلب‌شدن صدام بررسی دلیل ناکامی‌ها/۶ ┄┅┅❀🔴❀┅┅┄ 🔻 در آستانه زمستان ۶۱ با تصویب شورای عالی دفاع، اصل فرماندهی مورد توجه سران کشور قرار گرفت و امام خمینی (ره) فرمان تعیین رئیس شورای عالی دفاع را به‌عنوان مسئول ارشد سیستم دفاعی کشور صادر کرد که آیت‌الله خامنه‌ای برای این‌سِمت انتخاب شد و تصمیم گرفت فرماندهی عملیات بزرگ زمستانی ایران (والفجر مقدماتی) در جنوب فکه_شرق میسان را به فرماندهی کل سپاه واگذار کنند. در ادامه هم، باحضور یکی از عناصر نفوذی منافقین در واحد اطلاعات و عملیات سپاه ۱۱ که به‌عنوان بسیجی در این واحد خدمت می‌کرد، اطلاعات محرمانه زیادی از نیروهای ایرانی عمل‌کننده در والفجر مقدماتی به‌دست فرماندهان سپاه چهارم عراق رسید و رزمندگان زیادی در والفجر مقدماتی در قتلگاه فکه به شهادت رسیدند. آن عنصر نفوذی پیش از شروع عملیات مورد اشاره، خود را از محور طاووسیه به عراق رساند و پناهنده شد. احمد استادباقر یکی از سرتیم‌های اطلاعات عملیات لشکر ۲۷ هم در خاطرات خود که در کتاب «خاطرات شناسایی منطقه قصر شیرین و ذهاب» چاپ شده‌اند و در فصل پنجم کتاب «کوهستان آتش» به آن‌ها اشاره شده، گفته در جریان شناسایی پاسگاه طاووسیه در منطقه والفجر مقدماتی، یکی از بچه‌ها گم شد. آن شخص محسن سرواهرابی عنصر نفوذی مجاهدین خلق بود که اطلاعات باارزشی را به ارتش عراق رساند و عملیات را لو داد. در نتیجه چنین‌اتفاقاتی بود که محسن رضایی فرمانده وقت سپاه، به فرماندهان لشکرهای سپاه دستور داد نباید از عناصر غیرسپاهی در واحد اطلاعات عملیات استفاده کنند. همین‌مساله هم باعث دلخوری یکی از نیروهای مهم اطلاعات عملیات لشکر ۲۷ به‌نام مجید زادبود شد که یک بسیجی بود و علاقه‌ای به فعالیت در قالب کادر سپاه نداشت. به‌هرحال با شکست عملیات والفجر مقدماتی، نظر آیت‌الله خامنه‌ای و دیگر اعضای شورای عالی دفاع همچنان بر اصل وحدت فرماندهی بود اما برای عملیات بعدی، یعنی والفجر ۱، محوریت فرماندهی به نیروی زمینی ارتش واگذار شد که این عملیات هم به ناکامی انجامید. پس از ناکامی در والفجر ۱، امام خمینی دستور داد ماموریت فرماندهی ادامه سری‌عملیات‌های والفجر به آیت‌الله هاشمی رفسنجانی واگذار شود. به این ترتیب از اردیبهشت تا بهمن‌ماه ۶۲ با رعایت همان‌اصل وحدت فرماندهی، عملیات‌های والفجر ۲، والفجر۳ و والفجر۴ در کوهستان‌های غرب و شمال غرب کشور در دستور کار قرار گرفتند. اما بحران انتخاب بهترین شیوه مدیریت عالی دفاع در جبهه ایران علیه عراق، تا ۳۰ بهمن ۶۲ یعنی سه‌روز پیش از اجرای عملیات خیبر ادامه داشت که در نهایت در همان‌روز با دستور امام خمینی، آیت‌الله هاشمی رفسنجانی به‌طور رسمی به‌سمت فرمانده عالی جنگ منصوب شد. اما مشکلی که تا پیش از این انتصاب وجود داشت، گسترش ناگهانی ظرفیت کمّی سازمان رزم سپاه بود که خود را از آذرماه سال ۶۱ به بعد، به‌ویژه با تشکیل سپاه‌های سوم صاحب‌الزمان، هفتم فجر و یازدهم قدر نشان داد. شهید همت که در برهه اجرای عملیات والفجر مقدماتی فرمانده سپاه ۱۱ قدر بود، پس از پایان این عملیات سخنرانی جالبی داشته که دربخشی از آن گفته پس از گفتگوی محسن رضایی با میرحسین موسوی خامنه نخست‌وزیر وقت و مطلع‌شدن موسوی از این‌که سپاه در آن ‌مقطع ۱۲ لشکر رزمی دارد، تازه موضع دولتمردان کشور نسبت به سپاه نرم شده و برای اولین‌بار از زمان شروع جنگ، بودجه نظامی سپاه به سطح بودجه مصوب ارتش رسیده است. به این ترتیب، با دستور محسن رضایی، از اواخر بهمن ۶۱، مقرر شد فرماندهان سپاه‌های سه‌گانه سوم صاحب‌الزمان، هفتم فجر و یازدهم قدر، فرماندهی لشکرهای اصلی این سپاه‌ها یعنی لشکر ۲۷، لشکر ۱۴ و لشکر ۸ را هم به‌طور همزمان به عهده داشته باشند. این تدبیر در عملیات والفجر ۱ به کار گرفته شد و در نهایت اوایل اردیبهشت ۶۲ بود که با دستور رضایی، این‌سه‌سپاه در سازمان رزم نیروی زمینی سپاه ادغام شده و فرماندهانشان نیز به سمت پیشین خود یعنی فرماندهی لشکرهای ۲۷ محمدرسول‌الله، ۱۴ امام حسین و ۸ نجف اشرف برگشتند. ┄┅┅❀❀┅┅┄ انتقال، با لینک مشترک مجاز است http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 قتلگاه فکه تصاویر کمتر دیده شده از پیکرهای تفحص شده شهیدان عملیات والفجر مقدماتی در گودال قتلگاه ۱۷ بهمن ۱۳٦۱ - سالروز عملیات والفجر مقدماتی http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf http://eitaa.com/DefaeMoqaddas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻سلام و عرض ارادت خدمت همراهان کانال حماسه جنوب طبق قرار، بر آن‌ شدیم تا پرسش های شما دوستان را با آقای سید حسین سالاری مطرح کنیم و پاسخ های این برادر آزاده را در کانال قرار دهیم. تا الان تعدادی از سوالات را پاسخ گفتند که تقدیم می کنیم. 👋👇
AUD-20220206-WA0056.
2.57M
با سلام خدمت شما و تشکر بابت اجازه نشر خاطرات، بعنوان سوال اول بفرمائید ۱. بعد از آزادی نسبت به ادامه تحصیل چه اقدامی نمودید؟ 🍂