eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.4هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
یک شب قبل از عملیات، وقتی از ساحل ایران مسجد فاو را می دیدیم، مطمئن بودیم فردا نماز را آنجا خواهیم خواند و سجده شکر را همانجا بجای می‌آوریم
چقدر غرورانگیزست، آن بعدازظهری که در نخلستانهای خسروآباد به‌صف شدیم تا سوار بر امواج اروند، خود را به ساحل فاو برسانیم و جشن پیروزی بگیریم
مجروح دادیم و زخم خوردیم و ایستادم ، ولی پا پس نگذاشتیم
.... و دشمن را مقهور اراده خود کردیم همان زمانی‌که دشمن، مغرور بود و به سلاح خود می‌نازید ولی ایمان نداشت و در جنگ ایمان و اراده سرافکنده ، همه چیز را باخت.
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
4_5929024441697698729.mp3
7.7M
🍂 🔻 نواهای ماندگار حاج صادق آهنگران نوحه زیبای 🔴 تخریب چی برگرد کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 گزیده‌ای از کتاب "دِین" پاسی از شب گذشت....و آنها...همچنان...زیر پل بودند......!!! رضا سرش را پایین انداخته بود و تکیه اش را به دیواره‌ی سیمانی پل زده بود،و با خاک‌های زیر پل شکل‌هایی می‌کشید. در فکری عمیق فرو رفته بود.... . یکباره رو کرد به مهدی و گفت:""اینطوری موفق نمیشیم!! نه- اینطوری موفق نمیشیم!! خودت رو آماده کن باید بریم اهواز! حسین علم الهدی تعدادی نیرو به اضافه ی برو بچه های مسجد ، آماده کرده..بریم وضعیت رو توضیح بدیم و آنها رو بیاریم..تا بشه کاری کرد...." و تصمیم گرفتند فردای آن شب برای درخواست کمک از سپاه خوزستان و انعکاس وضعیت بحرانی خرمشهر به اهواز بروند و برگردند. مهدی و رضا خودشان را هر طور بود به اهواز رساندند و به سپاه رفتند . آنجا حسین علم الهدی و عباس صمدی را دیدند. به حسین گفتند : عراق با نیرو و تجهیزات زیادی به خرمشهر حمله کرده و نیروهای مقابل او آنقدر کم هستند که سقوط خرمشهر قطعیه . نیروهای مردمی هم که اونجا مونده ان سلاح و مهمات کافی در اختیار ندارن. مهدی از روی نقشه وضعیت حمله عراقی ها به خرمشهر را برای حسین توضیح داد. حسین ابتدا گفت : باشه ، بریم خرمشهر . بذارید موضوع رو به عباس صمدی هم بگم . حسین پس از شنیدن حرفهای مهدی و رضا چند لحظه ای نزد عباس صمدی رفت و برگشت و گفت: بچه ها موضوع را که به عباس گفتم اشک در چشماش جمع شد و گفت: مهدی و رضا نمی دونن ، به اونا بگو اهواز در حال سقوطه و در این شرایط نمی تونیم اهواز رو رها کنیم و به خرمشهر بریم. فرماندهان نظامی خرمشهر را از دست رفته حساب کرده ان و در حال چاره اندیشی برای نجات اهواز و کل خوزستان هستن . هیچکدام نمی دانستند که واقعه مهمی در پیش است که سرنوشت اهواز و خوزستان را تغییر می دهد . @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 بعضی عکس‌ها !! گاهی با عکسی از هزاران عکس جبهه روبرو می‌شویم که برای اهلش، گفتنی‌ها دارد از ناگفته‌ها!! هر چند تنها چند رزمنده باشند و تلّه خاکی و چند گونی در زمینه آن اینجا شرهانی‌ست... تپه‌هایی بکر و دشتی پهناور، با چشم‌اندازی از انفجار و دود و پیکرهایی بی‌جان در زمینی سرد و انسان‌هایی از جنس نور و واژه‌هایی چون کانال.... غناسه.... پیشانی... نارنجک..... و آواهایی از همان‌جنس که ورد هر روز زبان‌شان بود - عباس ترکش خورد.... - ممد با نارنجک تفنگی..... - غلام در آتش تهیه دیشب... - جنازه حسین در پشت سنگر.... - پیشانی معتمد با تیر غناسه ..... از همه دنیای خود رها شده بودند تا خود را سپر بلای باورشان کنند.... چقدر این عکس زنده است و دل‌ربا!! یک‌رنگی و صفا... با چهره‌هایی مصمّم... در سخت‌ترین شرایط ممکن.... چه‌می‌دانستند.... !! چند صباحی خواهد گذشت و کسانی خواهند آمد که همه را فدای دنیای خود کنند و از نام‌تان پلکانی برای امیال‌شان @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 الله اکبر یکی از افسران عراقی اسیر شده می‌گفت: آن الله اکبری که شما می‌گفتید با آن دویدنتان گفتیم لابد نیروی انبوهی از ارتفاع به پایین می‌آید بهمین خاطر خود را باخته و تسلیم شدیم. @defae_moghadas 🍂