هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
4_5929024441697698729.mp3
7.7M
🍂
🔻 نواهای ماندگار
حاج صادق آهنگران
نوحه زیبای
🔴 تخریب چی برگرد
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 گزیدهای از کتاب "دِین"
پاسی از شب گذشت....و آنها...همچنان...زیر پل بودند......!!!
رضا سرش را پایین انداخته بود و تکیه اش را به دیوارهی سیمانی پل زده بود،و با خاکهای زیر پل شکلهایی میکشید.
در فکری عمیق فرو رفته بود.... .
یکباره رو کرد به مهدی و گفت:""اینطوری موفق نمیشیم!! نه- اینطوری موفق نمیشیم!! خودت رو آماده کن باید بریم اهواز! حسین علم الهدی تعدادی نیرو به اضافه ی برو بچه های مسجد ، آماده کرده..بریم وضعیت رو توضیح بدیم و آنها رو بیاریم..تا بشه کاری کرد...."
و تصمیم گرفتند فردای آن شب برای درخواست کمک از سپاه خوزستان و انعکاس وضعیت بحرانی خرمشهر به اهواز بروند و برگردند. مهدی و رضا خودشان را هر طور بود به اهواز رساندند و به سپاه رفتند . آنجا حسین علم الهدی و عباس صمدی را دیدند. به حسین گفتند : عراق با نیرو و تجهیزات زیادی به خرمشهر حمله کرده و نیروهای مقابل او آنقدر کم هستند که سقوط خرمشهر قطعیه . نیروهای مردمی هم که اونجا مونده ان سلاح و مهمات کافی در اختیار ندارن. مهدی از روی نقشه وضعیت حمله عراقی ها به خرمشهر را برای حسین توضیح داد. حسین ابتدا گفت : باشه ، بریم خرمشهر . بذارید موضوع رو به عباس صمدی هم بگم . حسین پس از شنیدن حرفهای مهدی و رضا چند لحظه ای نزد عباس صمدی رفت و برگشت و گفت: بچه ها موضوع را که به عباس گفتم اشک در چشماش جمع شد و گفت: مهدی و رضا نمی دونن ، به اونا بگو اهواز در حال سقوطه و در این شرایط نمی تونیم اهواز رو رها کنیم و به خرمشهر بریم. فرماندهان نظامی خرمشهر را از دست رفته حساب کرده ان و در حال چاره اندیشی برای نجات اهواز و کل خوزستان هستن .
هیچکدام نمی دانستند که واقعه مهمی در پیش است که سرنوشت اهواز و خوزستان را تغییر می دهد .
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 #یادشبخیر
بعضی عکسها !!
گاهی با عکسی از هزاران عکس جبهه روبرو میشویم که برای اهلش، گفتنیها دارد از ناگفتهها!!
هر چند تنها چند رزمنده باشند و
تلّه خاکی و چند گونی در زمینه آن
اینجا شرهانیست...
تپههایی بکر
و دشتی پهناور، با چشماندازی از
انفجار و دود و
پیکرهایی بیجان در زمینی سرد
و انسانهایی از جنس نور
و واژههایی چون
کانال....
غناسه....
پیشانی...
نارنجک.....
و آواهایی از همانجنس
که ورد هر روز زبانشان بود
- عباس ترکش خورد....
- ممد با نارنجک تفنگی.....
- غلام در آتش تهیه دیشب...
- جنازه حسین در پشت سنگر....
- پیشانی معتمد با تیر غناسه .....
از همه دنیای خود رها شده بودند تا خود را سپر بلای باورشان کنند....
چقدر این عکس زنده است و دلربا!!
یکرنگی و صفا... با چهرههایی مصمّم... در سختترین شرایط ممکن....
چهمیدانستند.... !!
چند صباحی خواهد گذشت
و کسانی خواهند آمد که
همه را فدای دنیای خود کنند و
از نامتان پلکانی برای امیالشان
#جهانیمقدم
@defae_moghadas
🍂