eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.4هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 😴😐« شوق دیدار » برای والفجر مقدماتی جمع شده بودیم. در مسجد حجت جمع شده بودیم تا فردا صبح به طرف منطقه عملیاتی حرکت کنیم . سرمای ❄️🌥اسفند ماه به حدی بود که همه زیپ اورکت ها را تا بیخ گلو بالا کشیده بودند اما شور و نشاط بچه ها چنان جمع ما را گرم کرده بود که خواب به چشممان نمی آمد و تا پاسی از شب بیدار بودیم . برادر نادر دشتی پور دستور داد که چراغها 💡را خاموش کنند بلکه بچه ها بخوابند . سالن در تاریکی🌌 فرو رفت ؛ اما صدای خنده و شوخی 😍😆😂 بچه ها به اوج خود رسید . ساعت از یک و نیم شب گذشت و خبری از خواب نبود . دشتی پور دوباره وارد سالن شد و از همه خواست هرچه سریعتر به خواب برویم تا فردا برای آموزش آماده و سرحال باشیم. اما کو گوش شنوا👂❓ وقتی برای سومین بار وارد سالن شد و با ناراحتی 😠😡چراغها را روشن کرد به بچه ها گفت : حالا که نمی خوابید ... باید بروید سرتان را با آب سرد لوله بشورید ! 😱 بنده خدا فکر🤔🙄 می کرد با این کار بچه ها تنبیه 🤐😷خواهند شد و هر کدام در گوشه ای کز می کنند . ولی هیچ چیز و هیچ کسی حریف این بچه ها نمی شد ! بچه ها در حالی که سر خود را می شستند چنان قشقرقی به پا کرده بودند که صدای شوخی و خنده آنها گوش فلک را کر کرده بود 🙃😉 . برادر دشتی پور مبهوت در گوشه ای ایستاد و به کار آنها نگاه (👁👁) می کرد و مجبور شد تا صبح قید خواب را بزند.😩 راوی : عباس نصیری نخلهای صبور ؛ عبدالصاحب رومزی پور http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 جاده ای بسوی بهشت 0⃣1⃣ گروهان ابوالفضل(ع) در کربلای پنج! ┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄ می‌خواستم یه خورده بخوابم که سر و کله نظافت‌چی پیدا می‌شد و جاروش رو به تخت و در و دیوار می‌زد و خواب چشمم رو می‌پروند، هنوز او نرفته بود آزمایش‌گاهی‌ها میومدن و خونم رو می‌مکیدن و می‌بردن برای آزمایش، اونا که می‌رفتن صبحونه‌ای میومد و یه تکه نون و یه ذره پنیر می‌ذاشت که اگه کلاغ می‌خواست اونو بخوره با یه نوک زدن کارش رو تموم می‌کرد. می‌خواستم بگم اینو برای هرکی آووردین کمشه اما روم نمی‌شد، هنوز صبحونه نخورده بودیم که پرستارای جدید میومدن و بخش رو تحویل می‌گرفتن، اونا که می‌رفتن نوبت به اومدن دکترا و معاینه اونا می‌رسید، دکتر پوست و چشم و داخلی به نوبت میومدن و معاینه می‌کردن و می‌رفتن، بعدشم که باید به حموم می‌رفتیم و جای زخم‌ها رو می‌شستیم و به دنبالش درد و سوزش بود تا پرستار بیاد و اون پماد بی‌خاصیت رو روش بماله. خلاصه باز خوابی در کار نبود و در کل شبانه روز دو ساعت خواب نداشتیم، از اون طرفم به خاطر اینکه دست راستم از بالای آرنج تا نوک انگشتانم غرق پماد بود موقع خوابیدن یا باید کامل روی کمر می‌خوابیدم و دستم رو کنارم می‌ذاشتم که خیلی اذیت می‌شدم یا برای خوابیدن روی پهلوی چپم، باید میز غذاخوری رو زیر دستم می‌ذاشتم تا تخت و لباسم آلوده و کثیف نشه که همین خودش مشکل‌ساز بود، روی دست راستم که نمی‌تونستم بخوابم. یه روز رفتم روی وزنه و خودم رو وزن کردم، توی همین مدت کم یازده کیلو کم کرده بودم و حسابی لاغر شده بودم. یه روز دیگه هم برای دوش گرفتن و شستن زخم دستم رفته بودم که چشمم به وان توی حموم افتاد، منم ندید بدید گفتم بذار امروز برم تو وان ببینم چه جوریه، وان رو پر آب گرم کردم و رفتم توش، راستش خیلی حال می‌داد و عالی بود، وقتی تو آب بودم پوست دست راستم از بالای آرنج تا مچ دستم مثل پوست سیب‌زمینی آب‌پز بلند می‌شد و منم بی‌خیال همه رو می‌کندم، اما چشمتون روز بد نبینه همین‌که از آب اومدم بیرون دستم چنان دچار درد شد که نفسم داشت بند میومد، با هزار مکافات فقط شلوارم رو پوشیدم و روی یه تخت که اونجا بود دراز کشیدم و با صدای بلند فریاد زدم پرستار پرستار، تا بالاخره یکیشون صدامو شنید و اومد گفت چی شده؟ گفتم به‌دادم برس که دارم از درد دست می‌میرم، دیگه سریع رفت یه مُسکن قوی آورد و تزریق کرد و بعدش پماد رو زخم دستم مالید، نمی‌دونم شاید حدود یه ساعتی همونجا خوابیده بودم تا بعد که کمی آروم شدم و به اتاقم اومدم. وقتی اومدم ایوب گفت کجا بودی؟ گفتم بلایی سرم اومد که نگو و نپرس و ماجرا رو براش شرح دادم، خلاصه وان آب گرم تو دهنم زهرمار شد، گفتم حموم کردن توی وان به من نیومده و دیگه هم تا اونجا بودم سراغش نرفتم. چندتا ارتشی که تو بخش بودن یکیشون که تو اتاق دیگه بود علاوه بر شیمیایی یه خورده موجی هم بود که بعضی وقتا یه کارایی می‌کرد که باعث خندیدن ما می‌شد، یه شب از تو اتاقش بلند صدا می‌زد پرستار، بعد رفیقش که تو اتاق ما بود می‌گفت بله، اون می‌گفت بیا کارِت دارم، این رفیقش می‌گفت نمیام، دوباره او می‌گفت بهت میگم بیا کارِت دارم، این رفیقش می‌گفت نمیام دارم پسته می‌خورم، اونم عصبانی می‌شد و بدوبیراه می‌گفت، بعد که می‌فهمید رفیقش بوده میومد با مُشت به جونش میوفتاد، یا بعضی روزا میومد می‌گفت می‌خوام مرخص بشم و بعد همه چیزاش رو بین بقیه تقسیم می‌کرد، مسواکش رو به یکی می‌داد و حوله‌اش رو به کسی دیگه می‌داد، این رفیقش که تو اتاق ما بود با چندتا از دخترای دانشجو سر شوخی رو باز کرده بود، گاهی شبا میومدن باهم بگو و بخند می‌کردن، یه بار نیمه‌های شب بود که بساط شوخی‌شون رو راه انداختن و با صدای بلند می‌خندیدن، دیگه من نتونستم تحمل کنم و سرشون داد زدم، آخه مزاحم خوابمون بودن به جای خود، خجالت نمی‌کشیدن جلوی ما که ناسلامتی پاسدار بودیم و این کارا رو نمی‌پسندیدیم این کارا رو می‌کردن، فرداش اومده بودن می‌گفتن فقط تقی‌زاده تو این بخش آروم بود که اینم دیشب صداش دراومد، گفتم آخه نصف شب موقع شوخی‌کردن و بلند خندیدنه؟ خلاصه اوضاعی داشتیم با اینا با وجودی که سعی می‌کردم که روحیه بچه‌ها رو حفظ کنم اما یه شب تلفنی به یکی از بچه‌ها شد که... ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ حسن تقی زاده بهبهانی ادامه در قسمت بعد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🔴 پیاده‌روی در میدان مین خاطرات سردار رئوفی •┈••✾🔘✾••┈• ... بين پاسگاه چم‏‌سری و پيچ‏‌انگيزه عراقی‌ها پاسگاهی به نام شرهانی داشتند و كارهای مهندسی می‌كردند تا جاده العماره - طيب را به پاسگاه شرهانی وصل كنند. يك عده از وزارت نفت آمده بودند، به عنوان اينكه چاه بزنند و نفت استخراج كنند. از كناره رودخانه چيخواب به جاده دهلران و نزديكی‌های عين‏‌خوش جاده می‌زدند. يك روز پيش آنان رفتيم. يكدفعه يك ماشين عراقی آمد و پرسيد: شما چكار می‌كنيد؟  گفتيم: اينجا مرز ماست.  گفتند: اينجا به شما مربوط نيست، از اينجا برويد.  عراقی‌ها تا پنجاه متری خط مرزی كار مهندسی می‌كردند و ما هم كار می‌كرديم، به عنوان اينكه برای چاه نفت جاده احداث كنيم. يادم هست به يكی گفتم: اگر در اين مقطع از انقلاب به دنبال نفت هستند، بايد به اينها مدال لياقت داد. اينكه در اين نقطه دنبال نفت می‌گردند و دارند چاه می‌زنند، خيلی عجيب است. او می گفت: وقتی عمليات محرم تمام شد، يك روز غلامعلی رشيد به من گفت: دنبال چی می‌گردی؟  گفتم: دنبال جاده‏‌ای كه گفته بودم اگر كسی در اينجا دنبال نفت بگردد، بايد به او مدال لياقت داد. پرسيد: مگر اينجا بود؟ گفتم: بله، اينجا بود. بر اساس شواهدی كه در ذهنم بود، جاده‏‌ای يافتم كه عراقی‌ها آسفالت كرده و از عماره تا پاسگاه شرهانی آمده بودند. از آنجا به جاده سراسری ما وصل شده بود. به رشيد گفتم: اين همان جاده است. بزودی در کانال حماسه جنوب لینک عضویت در ایتا👇 http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🔻 لطفا در گروههای خود نشر دهید👆 و بر مخاطبان کانالهای ارزشی بیفزایید.
🍂 🔻زوایایی از «عملیات مرصاد» سردار «ناصر شعبانی» ┄┅═✼✿‍✵✦✵✿‍✼═┅┄ متأسفانه یک گروه ایرانی، درحالی که ما با ارتش بعث عراق می‌جنگیدیم و آن هم شهر‌های ما را بمباران می‌کرد و بمب‌های شیمیایی بر سر رزمندگان ما می‌ریخت، با صدام همکاری کردند؛ این در حالی است که در تاریخ ۲۴۰۰ ساله ایران، همچین چیزی وجود ندارد که یک عده ایرانی بروند و با دشمن ایران همراه شوند؛ اما منافقین این کار را کردند؛ مثلا در بازجویی از اسیران ایرانی همکاری می‌کردند یا این که اسناد این مملکت را از کشور خارج می‌کردند. سال ۱۳۶۷ در پنجم مرداد، ما در عملیات «مرصاد»، حمله منافقین که سه روز قبل از آن آغاز شده بود را با شکست مواجه کردیم و خیلی از آن‌ها کشته شدند و عده‌ای به داخل خاک عراق فرار کردند و برخی هم دستگیر شدند. ۱۴۰ خودرو را از منافقین غنیمت گرفته بودیم که دو خودرو حامل اسناد و مدارک آن‌ها بود؛ در میان آن مدارک، دو نوار وجود داشت که در آن دو خلبان عراقی به دو نفر از منافقین به نام «ابریشم چی» و «حاتمی» گفته بودند که شما هرجا گیر کردید، مختصات بدهید تا ما آن جا را بمباران کنیم. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 شکست در والفجر یک، صلح‌طلب‌شدن صدام بررسی دلیل ناکامی‌ها/۸ ┄┅┅❀🔴❀┅┅┄ 🔻زمین رملی قتلگاه فکه و شهدایی که پس از سال‌ها، تفحص و شناسایی شدند. وقتی همت، سعید قاسمی را با وسایل و تدارکات ضروری از پادگان دوکوهه به یک‌مدرسه متروکه در شهر سرپل‌ذهاب فرستاد تا شناسایی‌های مناطق غرب را هدایت کند، با معضل فقدان شدید کادرهای عملیاتی روبرو بود که برای رفع این مشکل، با گردآوری کادرهای عملیاتی لشکر ۲۷ در پادگان دوکوهه و برگزاری سلسله‌نشست‌های تحلیلی تلاش کرد روحیه تهاجمی لطمه‌خورده این کادرها را ترمیم و تجربیات فرماندهی خود و عبرت‌های والفجر مقدماتی و والفجر یک را به آن‌ها منتقل کند. او در پی جایگزینی ضربتی کادرهای بااستعداد و نخبه در رده‌های دسته، گروهان و گردان بود. شهید همت در یکی از همین‌جلسات که روز سه‌شنبه ۳۰ فروردین ۶۲ برگزار و فیلمبرداری‌اش توسط ابراهیم حاتمی‌کیا انجام شده، خطاب به کادرها گفت کارش را از رده تک‌تیرانداز و مسئول دسته شروع کرده است. او با انتقاد از شیوه جنگ در عملیات‌های والفجر مقدماتی و یک گفت این شیوه جنگیدن با دشمن، درست نیست؛ آن‌هم دشمنی که تاکتیکی شده و عیناً دارد روش‌های پیشرفته رزم زمینی دانشکده‌های جنگ را برای ما روی تپه ۱۴۳ فکه شمالی اجرا می‌کند. همت در سخنان خود، توجه مخاطبانش را به این نکته جلب کرد که دشمن با مدرن‌ترین متدهای تاکتیکی نبرد می‌جنگد پس نباید با دیوار گوشتی با او روبرو شد. او گفت سخنش با فرماندهان ارشد سپاه این است که نمی‌تواند این مسائل و مسئولیت ناشی از آن‌ها را بپذیرد. شهید همت این مساله را به اطلاع نیروهایش رساند که برای بهبود وضعیت، معیارهایی برای واحد پرسنلی لشکر ۲۷ تعیین شده تا سابقه و تجربه نیروها مشخص شود. تهیه شناسنامه عملیاتی از نیروها برای مشخص‌شدن کیفیت‌شان و کار کردن با آن‌ها براساس همین‌کیفیت، مساله‌ای بود که او در این سخنرانی‌ها آن را مطرح و بر آن تاکید کرده است. او خطاب به فرماندهان و کادرهای لشکر ۲۷ گفت باید کادرسازی کنند. در مراکز آموزشی مانند پادگان امام علی و پادگان امام حسین تهران دو دوره کلاس آموزشی فرماندهی گردان برگزار شده که بازده خوبی داشته‌اند و در نتیجه آن‌ها حدود ۳۰۰ تا ۴۰۰ فرمانده گردان تربیت شده‌اند. او به مخاطبان خود گفت می‌توان دوره به دوره و رده به رده در همین دوکوهه کلاس برگزار کرد و فرمانده گروهان تربیت کرد اما متاسفانه این کار انجام نمی‌شود. وقتی هم یکی از حاضران گفت چنین‌کاری نیاز به پیگیری دارد، همت عدم این پیگیری را متوجه سپاه منطقه ۱۰ تهران دانست. در ادامه این اتفاقات، همت خود در روزهای اردیبهشت ۶۲ کادرهای فرماندهی لشکر ۲۷ را در پادگان دوکوهه گردآوری و برای آن‌ها دوره ۲۰ روزه آموزشی برگزار کرد. برگزاری برخی از جلسات این دوره‌ها، گاهی به عهده علی فضلی که آن زمان معاون لشکر ۲۷ بود، گذاشته می‌شد. پس از این دوره آموزشی و اتمام مباحث نظری، مانوری هم در منطقه چناره خرم‌آباد انجام شد و در حاشیه آن، حوادث عملیات بیت‌المقدس و چگونگی مانور و نحوه درگیری گردان‌های لشکر ۲۷ در آن عملیات توسط اکبر حاجی‌پور تشریح شد. ┄┅┅❀❀┅┅┄ انتقال، با لینک مشترک مجاز است http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
رملهای فکه
مے شـود ڪمــے مـا را هم دعــا ڪنیـد دلمان عجیب زخمے ست جا نمے شویم ، نـہ در زمین ، نــہ در زمان ،خستہ ایم ... 🌷 http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🔴 پیاده‌روی در میدان مین خاطرات سردار رئوفی •┈••✾🔘✾••┈• ما خيلی راحت وارد جبهه نمی‌شديم، يعنی چند نقطه که ايست بازرسی دژبانی ارتشی‌ها بود مجبور بوديم آنها را دور بزنيم، تا وارد جبهه بشويم. يعنی از جاده‌های فرعی برويم؛ چون که وقتی از جاده اصلی می‌رفتيم ما را برمی گردانند. برگ مجوز ورود به جبهه را بايد از ارتش می‌گرفتيم، يعنی برگه‌های تردد و عبور و مرور را ارتش به ما می‌داد. يک روز می‌دادند يک روز هم نمی‌دادند، هر موقع که می‌رفتيم با دردسر وارد جبهه می‌شديم. يادم هست در يکی از روزها که با سردار رحيم صفوی و حسن باقری قصد داشتيم وارد محور کرخه بشويم جلوی ما را گرفتند (من به عنوان مسئول محور، هميشه در حال تردد بودم) در آن روز نزديک بود کار به درگيری بکشد و در آخر با هر دردسری بود رفتيم. ورود و حضور ما در جبهه در آن منطقه بسيار مشکل بود و هميشه يکی از مشکلات ما در جبهه اين بود که چگونه تردد کنيم و در جبهه حضور داشته باشيم. گاهی اوقات وقتی ما دو ماشين بوديم تردید داشتيم که ما را در جبهه راه بدهند! در اين منطقه هر وقت بنی صدر جهت بازديد وارد جبهه مي‌شد سراغ سنگرهايی که ارتشی‌ها بودند می‌رفت و با آنها احوال پرسی می‌کرد. ولی در سنگرهایی که برای سپاهی‌ها بود، نميی‌رفت. از فرداشب در کانال حماسه جنوب لینک عضویت در ایتا👇 http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂