🍂
🔻 مردی که خواب نمیدید/ ۵۶
خاطرات مهندس اسداله خالدی
نوشته داود بختیاری
┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄
شمارش معکوس لذت خاصی را تو وجود جوانم میریخت. کار بزرگی را میخواستیم انجام دهیم. نابودی جایی که از بیخ و بن حرام بود.
آرامش بزرگی در انتظار است و بعد شاید زندان
- زندان؟!
- آره زندان ... بعد از یک عملیات بزرگ تعدادی دستگیر میشوند.
- ما را که شناسایی نکرده اند؟
- شاید بکنند. البته اینها همه اش یک حدس است.
- چه اهمیتی دارد؟ مأموریت مهمی در پیش داریم ... ولی هنوز کسی نمیتواند تصور کند چه پیش خواهد آمد.
- به خدا توکل میکنم. این بهترین کار است.
چیزی که هنوز از آن سر در نیاوردم پیدا شدن سروکله مأمور امنیتی تو محل کارم در میدان کندی بود. چند روزی بیشتر نبود که به ساختمان جدید اداره منتقل شده بودم. بی گمان ساختمان جدید برای داش اسدالله یا آقای مهندس خوش یمن نبود. چنان غرق در افکارم پشت میز نو و خوش رنگام فرورفته بودم که صدای باز شدن در و قدمهای پس و پیش کارمند بخش را نشنیده بودم. با دیدنش رو صندلی راست نشستم. ترس را میشد تو چهره مچاله شده مرد دید. بی سلام گردن دراز کرد و بیخ گوشم خفه گفت:
- آقای مهندس خالدی ... یک مقام امنیتی شما را میخواهد. با آن که مرد بیمقدمه حرف از مقام امنیتی زده بود؛ بی حرکت خشک و سرد زل زدم به صورت مرد. مرد قدمی به عقب برداشت و سر چرخاند به طرف در نیمه باز اتاق. سعی کردم از لای در بیرون را نگاه کنم. جز ردیفی از صندلیهای چرمی سیاه رنگ چیزی دیده نمی شد. میگوید با شما کار دارد. فقط با شما تنها نیست. کارت شناساییاش را دیدم. با شنیدن کارت شناسایی آب دهانم را قورت دادم و دوباره به در نیمه باز نگاه کردم. ترسیده بودم. چشمانم داشت از حدقه میزد بیرون. میتوانستم پشت در را ببینم صدای قدم زدن دو نفر که انگار در جهت مخالف هم راه میرفتند به گوش میرسید.
مانند آدمهای انتظار کشیده کلافه بودند. زیرلبی گفتم این مقام امنیتی با ما چه کار دارد. کشاورز را چه به نظام و امنیت؟!
نگاه کردم به بیرون ساختمان. کسی نبود. انتظار داشتم یک دسته نظامی سر تا پا مسلح را ببینم. از پشت میز بیرون آمده بودم که در چارتاق باز شد. دو مرد چهارشانه با کت و شلوارهای خاکستری تو چهار چوب در ایستاده بودند. تو دست یکی از آنها بیسیمی تو چشم میزد. دهان باز کردم چیزی بگویم که کارت شناساییشان را جلو چشمانم گرفتند.
- همراه ما بیایید به چند تا سوال جواب میدهید و برمیگردید.
- من که کاری نکردم.
- این را تو سازمان بگویید ... راه بیفتید!
موقع سؤال و جواب تا آمدم چیز دیگری بگویم دو طرفام ایستادند و مثل دو تا دیوار بتونی چسبیدند به من. میانشان گم شده بودم.
مردی که بیسیم به دست داشت این را گفت. چنان محکم که بی حرف به راه افتادم.
جلو در فولکس نویی انتظار ما را میکشید. هر سه با هم مثل چند قلوهای چسبیده به هم سوار شدیم. صدای خش خش بیسیم تو فضای بسته ماشین پیچید. زل زدم به آن مرد. بیسیم را جلو دهان گوشتی اش گرفته بود.
- گرفتیمش ... گرفتیمش ...
چنان این کلمه را تکرار میکرد که انگار قاتل گرفته بود. سر چرخاندم به طرف مرد دیگری که کنارم نشسته بود. نیشش تا بناگوش باز بود. نگاه کردم به چشمهای ریز راننده که از تو آیینه برق میزد. بی حالت بود. بیشتر به مردهای میماند تا آدم زنده. صدای گوشخراش بیسیم دوباره شنیده شد....
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#مردی_که_خواب_نمیدید
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 نماهنگ شهید چمران
دانشمند عارف
🔹 در کلام حضرت امام خامنهای
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #چمران
#نماهنگ
هر شب با یک کلیپ دیدنی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂 در جبهه دشمن چه میگذرد
صمد نظری 7⃣
عضو رها شده سازمان منافقین
┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🔸 این وضعیت در شرایطی اتفاق افتاد که نیروهای مخالف عراقی از همه طرف به شهرهای عراق حمله کرده بودند و سازمان اجباراً تمامی زندانیان خود را به قرارگاه اشرف منتقل کرده بود.
در این دوران هر شب حدود ۱۵ الی ۲۰ نفر از سازمان جدا و به این محل آورده می شدند و همچنان بر تعداد نفرات افزوده می شد. سازمان در این مقطع کسانی را که از او می بریدند «کوفی» خطاب می کرد و پس از ضرب و شتم شدید، آنها را به این محل می فرستاد. از جمله این نفرات «کریم حقی» بود. وی از بچه های فعال و خوب قدیمی و از محافظین رجوی بود که در جریان انقلاب ایدئولوژیک به همراه همسرش مسئله دار شده و در جریان کُردکُشی که سازمان آن را «عملیات مروارید» می خواند، از سازمان جدا شد.
روزی که کریم را از جبهه شهر کفری به زندان دبس آوردند هنوز لباس نظامی تنش بود و همه بچه ها با تعجب به سمت او رفتند تا با وی هم صحبت شوند. ناگهان یکی از نفرات همراه او که فرمانده یکی از گردان های لشگر او بود، در میان جمع کشیده محکمی به زیر گوش او نواخت و با توهین و تندی به او گفت برو کوفی! سپس لباس های کهنه ای به او داد تا لباس های فرم ارتش را از وی بازپس گیرد.
خاطرم هست که چند تن از افراد مجروح و دست و پا شکسته را در اتاق هم کف دانشکده بدون هیچ گونه امکانات رفاهی و دارویی با یک پتوی کثیف مستقر کرده بودند. در میان مجروحین یکی از بچه های قدیمی بود که جمجمه سرش را که شکسته بود میل گرفته بودند و شدیداً درد داشت، به طوری که بعضاً از درد حالت تهوع می گرفت ولی کسی نبود به دادش برسد. وضعیت بهداشتی این زندان هم بسیار غیر انسانی بود. در این محل به دلیل کثرت نفرات و کمبود دستشویی و حمام بعضاً مدت ها برای رفع حاجت می بایست منتظر می ماندی. همین وضع در مورد حمام ها نیز صادق بود که بچه ها معمولاً مدت ها در انتظار استحمام بودند و باید با آب سرد حمام می کردند.
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
ادامه دارد…
#دشمن_شناسی
#منافقین
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 #نکات_تاریخی
🔻 مرجان، خوانندگی و بازیگری پیش از انقلاب که در فرقه تبهکار رجوی رفته و مجبور به ارائه آثاری سفارشی شده بود سه سال قبل طی یک جراحی نه چندان سخت درگذشت.
اما اینکه آیا بهطور طبیعی و یا عمدی درگذشت هنوز جای سوال دارد.
اگر بدنبال علت و انگیزه قتل او باشیم کافی ست به نقش او در نهادینه شدن مطالبه گرانه در بین هواداران فرقه اشاره کرد. در مرداد سال ۱۳۹۸ و تنها ۱۰ ماه پیش از قتل مرجان بود که او در یک گردهمایی فرقه در بین حاضرین شعاری مطالبه گرانه سر داد و دیگران نیز همراهی کردند. چرا که نه تنها از دیدگاه مرجان که از نظر سایرین نیز غیبت مسعود رجوی باید پایان یابد. چون همه توجیحات و عللی که برای غیبت او ارائه شده بود حالا دیگر با وجود امنیت حاکم بر مساحت چند هکتاری اشرف ۳ بی معناست و اگر خطری باشد مریم رجوی را نیز در این سالها تهدید می کرد. اما در همه سال های غیبت مسعود شاهد بودیم هیچ اتفاقی برای مریم نیفتاد.
مرجان در آن گردهمایی این شعار را سر داد و سایرین نیز تکرار و در دیگر گردهمایی ها نیز نهادینه و مطالبه شد:
“شیر همیشه بیدار، رسیده وقت دیدار”
بدیهی است فرقه رجوی و سرکردگان جنایتکارش هیچ تمایلی به پرسش و پاسخ درباره مکان و وضعیت مسعود رجوی ندارند و آنان که این شعار را سرمی دهند پا را از گلیم شان درازتر و خط قرمزهای فرقه را رد کرده اند و چون مرجان پایه گذار آن بود باید حذف و سزای زبان درازی اش را می دید تا دیگران نیز حساب کار دستشان بیاید.
#دشمن_شناسی
#منافقین
@defae_moghadas
🍂
╭─┅🌿◇🌺◇◇🌺◇🌿┅─╮
🍂 روزشمار سالهای دفاع مقدس
شنبــــــــــــــــــــــه
۱۳۶۱ خـــــــرداد ۳۱
۱۴۰۲ شعبـــــــان ۲۸
1982 ژوئــــــن 21
┄❅✾❅┄
در چنین روزی 👇
🔸 امام خمینـى در جمع ائمه جماعات و وعــاظ تهــران و قم گفتند حمله رژیم صهیونیســتىبه لبنان دام آمریکا بــراى ایران است و باید از راه شکســت عراق بــه نجات لبنان برویم. ایشـان در رد واکنـش بـه سـخنان روز گذشـته صـدام نیـز گفتنـد جنـگ بـا عـراق تـا هنـگام تحقـقخواستههاى ایران ادامه خواهد یافت.
🔸 فرماندهان ارشد سپاه پاسداران در جلسهاى به بررسى طرح عملیات در منطقه شرقبصـره پرداختنـد. در ایـن جلسـه، معـاون عملیاتى فرمانده کل سپاه بـا بیان اینکـه هیئـت صلـح سازمان کنفرانـس اسلامى اطـلاع داده کـه کشـورهاى عربـى غرامت خسارات وارده بـر ایران را مىپردازند، گفت آنچه براى شــوراىعالى دفاع و امام خمینــى مهــم اســت، مسئله رژیم بعـث عراق و صدام اسـت و گرفتن خسارت مهم نیست.
🔸یکى از فرماندهان سپاه پاسداران کـه از سفر سوریه بازگشـته اسـت گفـت نیروهـاى اعزامىایران بـه ایـن کشـور در بلاتکلیفـى بـه سـر مىبرنـد.
#روزشمار
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
╰─┅🍂◇•🌺•◇•🌺◇🍂┅─╯
🍂
🔻 مردی که خواب نمیدید/ ۵۷
خاطرات مهندس اسداله خالدی
نوشته داود بختیاری
┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄
- ببریدش به خانه اش ... خانه باید بازرسی شود. همان جا هم بازجویی
کنید.
با شنیدن آن حرف سرجایم خشکم زد. نگران زن و بچه ام بودم. اگر پدرزن و مادرزنم من را در آن حال میدیدند سکته میکردند. خداخدا کردم زنم شیفت باشد. فکرم کار نمیکرد. شیفتهای کاری زنم را گم کرده بودم. حتما به خاطر هول از دستگیری و آبروریزیای که تو در و همسایه برای خانواده زنم پیش میآمد. یکی از مردها فریاد میزد
- سرت را بگیر پایین. جنب نخور ... مشت گنده و سیاه مرد بالا رفته بود که سرم را تا زانوهایم پایین کشیدم. خنده بلند مرد حرصام را در آورده بود. خندهاش چندش آور بود. مانده بودم به چه میخندد.
فکرهای عجیب غریب تو سرم هجوم آورده بود. سعی کردم بیرون را نگاه کنم. هیکل پت و پهن مرد جلو نگاهم را میگرفت. نگاه کردم به راننده، چنان با آرامش و دقت میراند که انگار صد دفعه راه خانه ما را رفته و برگشته بود. به یاد کتابهایی که تو اتاقام بود افتادم. بهانه خوبی برای دستگیریام بودند. از هر حزب و فرقهای کتاب داشتم. برای آشنایی و اطلاعاتام میخواندمشان. موقع بحث به کارم می آمد. اصلا لازم بود. راه خانه به نظرم کش آمده بود. بیتاب بودم زودتر وضعیت ام معلوم شود. میدانستم تا به محله مختاری برسیم خبر دستگیری ام همه جا پخش خواهد شد. با صدای خش خش بیسیم بی اختیار سر بلند کردم. یکی از مردها گردنم را گرفت و فشار داد پایین.
- فضولی موقوف ... از بس فضولی کرده ای عادتت شده ...
گردنم از فشار انگشتان قطور مرد به درد افتاده بود و ذوق ذوق میکرد. برای آن که جلو خودم را بگیرم و مشتی حواله مرد نکنم؛ دستهایم را لای زانوهایم گذاشتم و با تمام قدرت فشردمشان. درد تا کتف هایم رد کشید. خیابان و کوچههای اطراف خلوت بود. آفتاب پهن شده بود. رو خانهها تک و توک زن و مردی به چشم میخورد. هیچ کدام آشنا نبودند. ته دلم کمی آرام شد. یکی از مردها هلام داد به طرف در خانه. شانهام کوبیده شد به در آهنی. انگشت مرد رفت طرف زنگ کنار در. هول گفتم،
- کلید دارم ... الان بازش میکنم.
خانه چنان ساکت بود که آدم را میترساند. با یک نظر خانه را زیرورو
کردم. کسی نبود. نفس بلندی کشیدم.
- کدام یکی از اتاقها مال خودت است. زود زود باش، ظهر شد لعنتی ..
پا تند کردم به طرف اتاقام. یکی از مردها جلوتر از من دوید و در اتاق را چارتاق باز کرد. در یک چشم برهم زدن وسایل اتاق قاتی هم شدند. چیزی که بیشتر از همه تو ذوق میزد و سند جرم من بود؛ چمدانهای کتاب بودند.
- همین ها را میخوانی که کله ات پر باد شده .... همین چرندیات ... فکر کردی برات نان و آب میشوند ...
حرفهای مامورها مثل قطار جهنم تمامی نداشت. سرم به درد افتاده بود. یک چشمم به کتابها بود و چشم دیگرم به حیاط خانه که پر شده بود از آفتاب تند و تیز ظهر. خش خش بیسیم اعصابم را به هم ریخته بود. به سرم زده بود از دست مرد بقاپم و پرتش کنم تو حیاط.
- خل شدی؟! خروس جنگی بازی درآوردی بیشتر حالت را می گیرند. اینها مامور ساواک هستند .... نه برگ چغندر می گویی نه امتحان کن ... مجانی مجانی است.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#مردی_که_خواب_نمیدید
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 توسل رزمندگان
به سیدالشهدا علیه السلام
در جبههها
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #توسل
#نماهنگ #زیر_خاکی
هر شب با یک کلیپ دیدنی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂 در جبهه دشمن چه میگذرد
صمد نظری 8⃣
عضو رها شده سازمان منافقین
┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🔸 زندان های جداشدگان:
مکان هایی که سازمان از آن ها به عنوان زندان برای نیروهای جداشده خود استفاده می کرد به قرار زیر بود:
– زندان کنار آرامگاه (مهمان سرای مزار)
– زندان بنگالستان واقع در کنار اتوبان
– زندان دانشکده عارفی و ساختمان رادیو – عارفی اصطلاحی بود که در سازمان بجای کلمه عراقی استفاده می شد.
– مقرهای لشگر ۱۵ و ۹۳
زندان اسکان مجموعه های A,F,G که مختص زن ها و خانواده های جداشده بود.
– زندان کنار تصفیه خانه که زندان رسمی سازمان است.
در سال ۷۰ تعدادی از خبرنگاران خارجی را به این زندان آوردند تا چند اسیر ایرانی را که در جنگ های مرزی شهر خانقین دستگیر شده بودند به آن ها نشان دهند و مسیرهای ورودی مجموعه های اسکان و اسکان H را بستند تا خبرنگاران خدای نکرده هوس نکنند به آن طرف ها سری بزنند که رسوایی بزرگی پیش خواهد آمد!
زندان اسکان مجموعه H که قبلاً مجموعه آخر اسکان قرارگاه اشرف بود و در سال ۷۰ به صورت قلعه ای نظامی با دیوارهای بلند پیش ساخته بتونی به ارتفاع ۵ متر محصور شد.
به علت بلند بودن دیوار زندان H و سیم های خاردار چند لایه و برج های دیده بانی بلند و سیم های خاردار اطراف آن این محل شبیه قلعه نظامی خاصی شده بود که از بیرون چنین به نظر می رسید که پایگاه یا تأسیسات مهم اتمی و استراتژیکی در این محل نگهداری می شود، به همین دلیل در زمستان سال ۷۰ تعدادی از بازرسان بین المللی سلاح اتمی که از منطقه خالص بازدید می کردند متوجه زندان H می شوند و برای بازرسی آن از ارتفاع پایین با هلی کوپتر (سفید UN) چند بار روی آن گشت می زنند و متوجه زندانیان می شوند و سپس آنجا را ترک می کنند. همین موضوع در مورد زندان رسمی کنار تصفیه خانه آب نیز در سال ۷۱ اتفاق افتاده بود و هلیکوپتر آن قدر در ارتفاع پایین روی زندان گشت زد که یکبار نزدیک بود با تیر یکی از دکل های برق تصادف کند.
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
ادامه دارد…
#دشمن_شناسی
#منافقین
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂