🍂 خورشید مجنون ۲۶
حاج عباس هواشمی
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
پس از آن، آقای رفسنجانی شروع به صحبت کرد. صحبت ایشان بیان واقعیتها و حقایق بود. ایشان فرمود: "ما از ابتدا مظلوم بودیم. دنیا میداند عراقی ها جنگ را بر ما تحمیل کردند و ما فقط دفاع کردیم. چیزی از انقلاب ما نگذشته بود که با ما وارد جنگ شدند. ما در طول جنگ نارسایی داشتیم و تنها بودیم، اما همۀ دنیا به بعثی ها کمک می کردند. ما مجبور بودیم با خون رزمندگانمان این کشور اسلامی را حفظ کنیم. آنها دنبال ساقط کردن این کشور و این انقلاب بودند. من میدانم، مگر می شود در جایی مثل هور و جزایر، بدون عقبه ایستاد و مقاومت کرد. ما متکی به دو سه جاده بودیم. هر کدام از آنها با یک بمباران بسته میشد. ما مظلوم میجنگیدیم و تکلیف داشتیم حتی با دست خالی در برابر مستکبران و جهان خواران بایستیم."
در این چند سال جنگ، چند بار آقای هاشمی رفسنجانی را دیده بودم. بارها در جلساتی که ایشان حضور داشت حضور داشتم، اما تا آن روز ایشان را این طور ندیده بودم. ایشان مرد بزرگی بود و انصافا از جنگ و امور مربوط به جنگ خیلی میدانست و به خوبی تحلیل میکرد. اطلاعاتی که داشت همیشه به روز بود و زمانی که در نماز جمعه تهران خطبه میخواند و در میان خطبه ها مطالبی از اوضاع دنیا میگفت رادیوهای بیگانه بعد از آن، صحبتهای ایشان را تفسیر و تحلیل میکردند. ایشان در هرجا که لازم بود از خود قاطعیت نشان می داد، اما آن روز طور دیگری بود. ایشان همه کاره حضرت امام در جنگ بود. حضرت امام (ره) به ایشان اطمینان زیادی داشتند. فرماندهان بدون استثنا از ایشان حساب میبردند. آن روز وقتی ایشان را با این وضعیت دیدم قلبم به درد آمد. پس از این صحبت ها آقای هاشمی رفسنجانی سفارشهایی در رابطه با وضعیت جدید داشت و از جمع خواست محکم پای کار باشند و این را هم اضافه کرد که: «ممکن است فشار وارد بر ما بیشتر از این هم بشود!
•┈••✾❀🏵❀✾••┈•
ادامه دارد
از کتاب قرارگاه سری نصرت
#قرارگاه_نصرت #شهید_هاشمی
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
╭─┅🌿◇🌺◇◇🌺◇🌿┅─╮
🍂 روزشمار سالهای دفاع مقدس
دوشنبــــــــــــــــــه
۲۸ تیــــــــــــر ۱۳۶۱
۲۷ رمضـــــان ۱۴۰۲
19 ژوئــــیه 1982
┄❅✾❅┄
در چنین روزی 👇
🔸از اولين ساعات امروز عراق پاتكهای سنگينی را با دو تيپ زرهی و يك تيـپ مكـانيزه در مناطق مختلف عملياتی انجام داد كه با توجه به آمـادگی و مقاومـت نيروهـای خـودی، ايـن پاتكها به شكست انجاميد. از جمله مهمترين اين پاتـكهـا، پاتـك سـاعت ۴:۳۰ بامـداد در محور عملياتی تيپ ۱۷ قم با چهار گردان تانك و پياده بود كه پس از چندين ساعت مقاومت نيروهای خودی، دشمن بـا تحمـل ۵۰۰ كشـته و زخمـی و از دسـت دادن ۱۰ تانـك ناچـارا عقبنشينی كرد.
🔸 امروز در منطقه دهلران ۱۵۰ تن از نيروهای دشمن قصد نفوذ به مواضع خودی را داشـتندكه با هوشياری رزمندگان اين اقدام آنها ناكام ماند.
🔸 شهرهای ايلام و خرمآباد را امروز در چند نوبـت جنگنـدههـای عراقـی بمبـاران كردنـد. در این بمباران مناطق مسكونی ايلام ۶ تن شهيد و ۵۸ تن مجروح شدند و ۲۵ منـزل مسـكونی نیز ویران گردیدند.
🔸 در ادامه كمكهای دولتهای عربی منطقه به حكومت عراق، ديروز و امروز ۴۸ تريلر حامل مهمات و ملزومات نظامی از منطقه مرزی "عبدلی" كويت وارد عراق شدند.
🔸 به گزارش خبرگزاری فرانسه "طه ياسين رمضان" عضو شورای فرماندهی انقلـاب عـراق، از مواضع ابرقدرتها در جنگ ايران و عراق، انتقاد كرد. وی كه در يك مصاحبه سخن میگفته، با منفی خواندن روش برخورد دو ابرقدرت در جنگ، مدعی شده است: «آمريكـا مـيدانـد كـه اسرائيل به ايران اسلحه ميفروشد و شوروی هم از اينكه سوريه و ليبی قسمتی از سلاحهـای ساخت شوروی خود را به ايران واگذار ميكنند، بي اطلاع نيست.»
#روزشمار
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
╰─┅🍂◇•🌺•◇•🌺◇🍂┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 افشاگری رهبرمعظمانقلاب از علت اصلی مجبور شدن حضرت امام(ره) به پذیرش #قطعنامه و نوشیدن جام زهر
خرداد ۱۳۶۷: قبول قطعنامه توسط امام، بخاطر هجوم دشمن و تهدید آمریکا و ترس نبود؛ امام مجبور به پذیرش شد بخاطر مشکلاتی که مسئولین وقت در مقابل روی امام گذاشتند و اینطور نشان دادند که کشور نمیکشد و نمیتواند...
تحمیل قطعنامه۵۹۸ به امامی که تا چندروز قبل میفرمود «امروز بدون شک سرنوشت همه امتها و کشورهای اسلامی به سرنوشت ما در جنگ گره خورده است.» و معتقد بود که «تب جنگ در کشور ما جز به سقوط صدام فرو نخواهد نشست و انشاءالله تا رسیدن به این هدف فاصله چندانی نمانده است»، موجب فروپاشی انسجام و سستی نیروها شد و صدام چندروز بعد از طریق منافقین دست به یک حملهی گستردهتری زد و نیروهای خودش را نیز مجددا به جبهه جنوب گسیل داد!
که نتیجهی آن اسارت حدود ۲۰هزار رزمندهی ایرانی بود؛ درواقع طبق آمار در ۸سال جنگ فقط ۱۲هزار اسیر ایرانی داشتیم که به یکباره و در عرض چندروز به ۳۲هزار نفر افزایش یافت!
به بیان دیگر، پیش از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ تعداد اسرای عراقی حدود ۲۰هزار نفر بیشتر از تعداد اسرای ایرانی بود که عراق با حمله به جنوب کشور توانست تعداد اسراء را برابر سازد و قدرت چانهزنی خود را در مذاکرات بالاتر ببرد!
این اتفاق تلخی بود که هاشمیرفسنجانی بارها بخاطرش به خود بالیده!!!
🖋محمد جوانی
منابع:
۲۷تیرماه، سالروز پذيرش قطعنامه از سوی ایران، ۲۹تیرماه سالروز صدور نامه تاریخی جامزهر از سوی حضرت امام(ره)
❅✾❅
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 تفکر واداده غربی
تفکر مقاوم انقلابی
┄❅✾❅┄
🔸 این کلیپ مربوط به اوائل حمله داعش به پشتیبانی آمریکا به سوریه است.
در آن زمان همه دنیا از جمله غربگرایان ایران با ترس و ابهت دادن به هیمنه آمریکا می گفتند دیگر کار تمام است. بترسید از مشکلات بعدی که کشور بعدی ما هستیم.
🔹 گذر زمان روشنگر حقانیت است و قاضی تاریخ والعاقبه للمتقین
┄ ┄❅✾❅┄┄
#کلیپ
#قطعنامه
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
8cb6f37c1be59f5e69864f5d4efd96d7.mp3
16.09M
🍂 من به عشق تو اسیر این جاده شدم
با نوای
حاج حسین سیب سرخی
شب دوم محرم
من به عشق تو اسیر این جاده شدم
با چه احترامی امروز پیاده شدم
ببین غم داره از جا قلبم و میکنه
کاش میشد بریم دلم خیلی شور میزنه
پنجاه ساله ازت دوری نکردم
بوی جدایی میاد دورت بگردم
ببر ما رو از اینجا
جون مادرت زهرا
نزار بمونه تنها
خواهرت تو این صحرا
به سقا بگو که مشک ها بی آب نمونه
به سقا بگو که بچه ها تشنه شونه
یه فکری بکن که قافله خسته شده
یه کاری بکن رقیه بی خواب نمونه
آشفته ام بابت تعبیر خوابم
خیلی دلواپس طفل ربابم
حق بده که حیرون شم
حال من پریشون شه
نذار اینجا تنهاشم
حق بده دلم خونشه
•┈••✾○✾••┈•
#محرم
#توسل
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 مردی که خواب نمیدید/ ۸۴
خاطرات مهندس اسداله خالدی
نوشته داود بختیاری
┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄
کسی از داخل دانشکده اذان داده بود. شروع کردم به نماز خواندن. سر خواب گیج ام کرده بود. صورتم را نگاهداشتم به طرف باد. سرما چشمهایم را سوزاند. آب رد کشید رو گونه هایم. با پشت دست پاکشان کردم. سینه خیز تا دیوار دانشکده رفتم. دو نفر از بچه های مسجد پشت به دیوار خوابگاه داده بودند و آسمان را نگاه میکردند. انگار سرپا خوابیده بودند. سرچرخاندم به طرف علی اکبر و حسن. درازکش خیابان را نگاه میکردند. سرفه کردم و زیر لبی گفتم:
- انگار مردش نیستند از سوراخ شان بزنند بیرون.
هیچ کدام جوابم را ندادند. دو به شک خیز برداشتم به طرفشان.
- خوابیده اید؟
- آره ... با چشمهای باز
- چای میخورید درست کنم؟
- آی گفتی ... تو این هوا میچسبد.
لیوان های چای را به ته نرسانده بودیم که گلوله تو دل آسمان روشن ترکید. بعد یک دسته مرد هوارکشان دویدند به طرف دانشکده. به علی اکبر و حسن نگاه کردم. دهان باز کردم چیزی بگویم که هر دو گفتند:
- ما میرویم تو دانشکده. در جوابشان سر تکان دادم و سینه خیز کشیدم به طرف لبه پشت بام. مردها پراکنده شده بودند. میدویدند تا نزدیکی دانشکده و بعد برمی گشتند. سر جایشان هول و دستپاچه به نظر میرسیدند. از طرف انبارها صدای چند تک تیر بلند شد. بعد رگبار گلوله ژ-۳ . چشمم افتاد به نامجو. به طرف در ورودی میدوید. قبراق و سرحال، انگار نه انگار که بیشتر از بیست و چهار ساعت بود که نخوابیده. چند دقیقه بعد صدای علی اصغر را شنیدم. آمده بود پشت دیوار دانشکده. خبردار ایستاد، سلام نظامی داد. بنا کرد به تعریف کردن.
- چند نفر را دستگیر کرده بودند و جلو حمله به انبارها را هم گرفته بودند. نامجو و بچه های مسجد حتی خراشی برنداشته بودند. با رفتن علی اصغر نفس راحتی کشیدم. به پشت دراز شدم رو آسفالت پشت بام. یاد روزی افتادم که امام (ره) آمد. قرار بود از سر خیابان میامی بگذرند و از آنجا به طرف میدان راه آهن و بعد بهشت زهرا بروند. دلشوره از بعد از نماز صبح تو جانم افتاده بود. همه اش منتظر حادثه ای بودم. با اسلحه ام تو خیابان میامی راه افتادم. نگاهم به همه جا بود. پشت بامها، پنجره ها، حتی بالای درختهای لخت. از ترور زیاد شنیده بودم. ترس داشتم چنین حادثه ای برای امام (ره) بیفتد. او یک فرد معمولی نبود. نگهبانی از جان او در آن بلبشو کار آسانی نبود. خیلیها قصد جانش را کرده بودند. ترور امام (ره) یعنی مرگ جمهوری اسلامی در ایران. تصور این موضوع هم برایم وحشت آور بود. بالاخره اتومبیل بلیزر امام (ره) از سر خیابان میامی گذشت. چند صد متری را به دنبال ماشین دویدم بعد ایستادم تا در میان جمعیت فرو رفت.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#مردی_که_خواب_نمیدید
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 اعزام به جبهه ۲
با نوای گرم نوحه خوان
اصفهان و بچههای حاج حسین
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #روایت_فتح
#نماهنگ #اعزام
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ کانال حماسه جنوب ◇◇
🍂 زمینخواری رضاشاه ۴
زهرا سعیدی
┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🔸 روند زمینخواری در دوره محمدرضا پهلوی
محمدرضاشاه بعد از به قدرت رسیدن، تمام املاک و زمینهایی را که توسط پدرش به او واگذار شده بود را پس داد. اما این روند موقت بود و تقریبا تا ۱۳۲۷ ادامه یافت. در سال ۱۳۲۷ محمدرضا پهلوی مورد یک سوقصد نافرجام قرار گرفت. این اتفاق باعث شد او به بهانه این اقدام، دامنه اختیارات خود را افزایش دهد. درواقع این ترور سرآغاز قدرتطلبی محمدرضا و غصب زمینهای دولتی بود. بخش مهمی از زمینهایی که به محمدرضا پهلوی تعلق داشتند، زمینهای مرغوب و آباد در سراسر کشور بودند. البته در ابتدا و تا قبل از سال ۱۳۲۷ این زمینها از طریق مأموران حکومتی اداره میشدند و در واقع جز املاک خالصه بهشمار میآمدند.
املاک خالصه شامل اراضی و دهات متعلق به دولت بود که به وسیله مأموران و مباشران حکومت و در بسیاری از موارد نیز به طور اجارهای بهرهبرداری میشد. در دوره سلطنت پهلوی دوم، دولت اراضی وسیع و مراتع و املاک زیادی که در سراسر کشور پراکنده بود در اختیار داشت و از اجاره این املاک و محصولات آنها درآمد زیادی بهدست میآورد. در مقاطعی حتی دولت به دلیل تأمین بودجه، غیر قانونی املاک دولتی را میفروخت». آمار دقیقی از این املاک در دست نیست، اما تعداد این نوع املاک را در سال ۱۳۲۷ حدود ۱۳۷۳ و در جای دیگری دوهزار ده برآورد کردهاند که این تعداد حدود ۵/ ۳ درصد کل دهات ایران را در برمیگرفت. از این تعداد دهات خالصه ۵۰ درصد در استان خوزستان و بقیه در استانهای مختلف پراکنده بودند. وضع مالکیت خالصه با مختصر تغییراتی تا سال ۱۳۴۱ همچنان باقی ماند».
◇ نشر همگانی در راستای جهاد تبیین◇
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
ادامه دارد
#روشنگری
#فساد_دربار
#رضا_شاه
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 رضاخان، تریاک و شراب فرانسوی
🔹در مورد تریاکی بودن و مشروبخواری رضاخان نوشتهاند: رضاخان شراب فرانسوی را دوست دارد و گهگاه تریاک میکشد.
🔸 جان گونتر در داخل آسیا، خبرنگار و سیاح معروف آمریکایی، ص533
◇ نشر همگانی در راستای جهاد تبیین◇
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
#روشنگری
#فساد_دربار
#رضا_شاه
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 مدافعان خرمشهر
حاج محسن نوذریان
◇𖣔○𖣔◇
رفتیم مسجد جامع و شنیدیم لحاف و تشکهای پنبهای خرمشهریهایی که شب روی پشت بام میخوابیدند مثل انبار مهمات میسوخت. شب دوم صداها به ما نزدیک بود. آنقدر نزدیک که سر و صدای مرغها و خروسها را هم درآورده بود. دیگر دستمان آمده بود که عراقیها شب آتش میریزند و پیشروی میکنند و روز عقب مینشینند و دور دست ما میافتد. با این همه حتی در طول روز هم اسلحهی امیک بهدست، آماده باش بودیم. سلاحها را بدون خشاب به ما داده بودند و تیرها را توی جیبمان ریخته بودیم. بیشتر مردم اسلحههایشان را از سپاه خرمشهر گرفته بودند که امیک و ژ۳ بود. چند تا برنو هم از ژاندارمری به دست مردم افتاده بود. بعضی کلاش داشتند که حین درگیری به غنیمت گرفته بودند و تعدادشان زیاد نبود. روزها توی مسجد وقت میگذراندیم و شبها آماده بودیم تا جواب گلوله عراقیها را بدهیم. روی اسماعیل (فرجوانی) حساب باز کرده بودم. هرچند او را به عنوان سرگروه انتخاب نکرده بودیم ولی همه تابعش بودیم. هر فکری که میکردیم و هر تصمیمی که میگرفتیم در نهایت نظر او را منطقی میدیدیم و حرف او را گوش میکردیم. اسماعیل کاریزمایی داشت که آدم را در خودش ذوب میکرد. اصلاً اسماعیل طوری بود که همه جا زود سرآمد جمع میشد.
🔹 برگرفته از کتاب "بی آرام"
─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─
#بی_آرام
#خرمشهر
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 خورشید مجنون ۲۷
حاج عباس هواشمی
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
بعد از جلسه بعضی از برادران به خصوص فرماندهان تیپ و لشکرها با یک حالتی به من گفتند صحبتهای امروز شما بیشتر روضه خوانی بود تا گزارش. اشک همه را درآوردی.
از جلسه که بیرون آمدیم. علی شمخانی گفت: "می خواهم به خانواده علی هاشمی سربزنم؛ شما هم بیا"
- نمی توانم بیایم! خجالت میکشم.
- من حال تو را میدانم. این را هم میدانم که علیرغم کار زیادی که در منطقه داری، خودت هم از طریق زمین و هم از طریق هوا دنبال علی بوده ای.
سپس به اتفاق چند نفر از برادران از جمله احمدپور، که در آن زمان مسئول کل پشتیبانی بود و عده ای دیگر از پادگان گلف، به منزل پدر علی هاشمی رفتیم. داخل منزل که شدیم صدای گریه و زاری زنها بلند شد. نمی توانستم سرم را بالا بگیریم. داخل اتاق پذیرایی نشستیم. پدر علی هاشمی سعی میکرد خودش را کنترل کند. کمی نشستیم. همه ساکت بودیم. مادر علی با صدای بلند گفت: «حاج عباس پس علی چه شد؟ علی کجاست؟ مگر نه اینکه علی با شما بود؟ پس چرا او را تنها گذاشتید؟»
آهسته گریه میکردم. یک باره علی شمخانی زد زیر گریه. آن هم با صدای بلند. ندیده بودم علی شمخانی این طور گریه کند؛ حتی زمانی که برادرانش حمید و محمد شهید شده بودند. دیگران به خصوص احمد پور میخواستند علی را ساکت کنند، اما نمیشد. همه گریه میکردند. این وضعیت چند دقیقه ای طول کشید. بعد همه ساکت شدند. بعد از کمی سکوت علی شمخانی رو کرد به پدر علی هاشمی و گفت علی هاشمی فقط فرزند شما نبود، برادر من هم بود و من هم از این غم میسوزم. من هم مثل شما ناراحتم. دوستان علی همه ناراحت و نگران اند. اطمینان دارم که دوستان او در تلاش اند تا از وضع علی اطلاعی به دست بیاورند. حاج عباس علیرغم همه گرفتاری هایی که در این روزها دارد، ضمن اینکه عده ای را برای پیدا کردن علی بسیج کرده است، خودش هم دنبال علی میگردد. ایشان پریشب با دو گروه تا نزدیکی قرارگاه رفته است و دیروز صبح هم با هلی کوپتر منطقه را گشت زده.
اطمینان دارم حاج عباس برای پیدا کردن علی هر کاری بتواند میکند.» من تمام مدت ساکت بودم و گریه و غمی که در دل داشتم مجال صحبت را از من گرفته بود. بعد از حدود یک ساعت بلند شدیم و از آنجا بیرون آمدیم.
•┈••✾❀🏵❀✾••┈•
ادامه دارد
از کتاب قرارگاه سری نصرت
#قرارگاه_نصرت #شهید_هاشمی
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
1714469a9a0a76c62ab17a28b765bc2a.mp3
8.86M
🍂 من که چیزی از زندگی
دلم نمیخواد
🔸 با نوای
حاج حسین سیب سرخی
شب سوم محرم
•┈••✾○✾••┈•
من که چیزی از زندگی دلم نمیخواد
آخه دیگه از عمر من نمونده زیاد
کاشکی مهمونم امشب از سفر برسه
آب و جارو کردم خرابه رو تا بیاد
مهمونم تا سحر می مونه پیشم
با این لباسا ولی شرمنده میشم
نفسهام پر از خونه موهامم پریشونه
نمیدونی چه سخته زندگی تو ویرونه
حسین جانم حسین جانم حسین جانم
دخترم دلم تنگ شده برای صدات
با گریه نگام میکنی فدای نگات
اومدم دیگه با خودم تو رو ببرم
آخ بمیره بابا برای زخم چشات
بغضت تا میشکنه من اشک میریزم
امشب از اینجا میریم با هم عزیزم
دلت واسه من خونه واسه تو دلم سوخته
حسین جانم حسین جانم حسین جانم
•┈••✾○✾••┈•
#محرم
#توسل
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 مردی که خواب نمیدید/ ۸۵
خاطرات مهندس اسداله خالدی
نوشته داود بختیاری
┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄
از دورها، سرودی که از رادیو پخش میشد همراه با بادی سوزدار به گوش میرسید. پشت از آسفالت کندم. سرما تخته اش کرده بود. نگاه کردم به آسمان. خورشید بیجان بهمن ماه وسط آن پخش شده بود. علی اصغر را صدا زدم جوابم را ندادند. علی اکبر و حسن را فریاد زدم آنها هم جوابم را ندادند. یکی از افسرها که از توی محوطه نگاهم میکرد. با خنده گفت:
- گورشان را گم کردند ... همسایه .
- مطمئن هستی؟.
- مطمئن مطمئن دانشکده تو دست خودمان است. من هم خندیدم افسر هم دهان کوچک اش را به خنده کش داد. تفنگام را دوشفنگ کردم و از جا کنده شدم. سرم گیج میزد. چشمهایم تار میدید. پاهایم رو زمین بند نبود. از پله ها پایین رفتم و خودم را رساندم به اتاقام، افتادم رو تخت و همان لحظه خوابم برد.
••••
تاکسی تا به جلو ساختمان راه آهن برسد نصف جان شدم. میترسیدم دیر رسیده باشم. ساک را رو شانه ام انداختم و جمعیت جلو ساختمان را شکافتم. به چند نفر تنه زدم و با چند نفر سینه به سینه شدم. نگاه همه بهت آلود بود.
- لشکر ۲۷ رسول الله ... واحد بهداری ...
مردی که جلو در ایستاده بود فقط شانه بالا انداخت و مثل بقیه بهت زده نگاهم کرد. دست گذاشتم رو شانههای گوشت آلودش و گفتم:
- پیداشان میکنم ... فقط خدا کند نرفته باشند. به ناچار از وسط خانواده ای که سربازشان را دوره کرده بودند گذشتم. فریادشان بلند شد. از میان صداها کسی گفت:
- پیرمرد بود ...
برنگشتم نگاهشان کنم. با اضطراب جاهایی را که فکر میکردم بچه های لشکر باشند نگاه میکردم. مردمک چشمم انگار که لق شده باشد به همه طرف میچرخید. ترس تلخ و سمج یکسر بر دلم پنچه میکشید.
- "یا رسول الله..."
زن و مردی که تند از کنارم میگذشتند ایستادند و نگاهم کردند. به دامادها تازه عروس می ماندند. یکهو هق هق گریه زن بلند شد. مرد روبه رویش ایستاد و دستهایش را گرفت.
- خواهش می.کنم...
ساک را رو شانهام جابه جا کردم و گفتم
- گریه مال زن است .... بگذار گریه کند.
گذاشتم.
به یاد زنم افتادم. حتی موقع راه افتادن ندیده بودمش. دو شب قبل وقتی ساکم را میبستم گفته بود راضی نیست. جوابش را نداده بودم. حوصله الم شنگه و جر و بحث نداشتم. نیمه های شب که از خواب پریدم دیدم که همین دم است که خفه شوم. هراسان دویدم طرف پنجره و بازش کردم. سکوت را باید کنار میگذاشتم. چرا جوابش را نداده بودم؟ چرا حرفها را تلنبار میکرد تو دلم؟ یعنی از او میترسیدم؟ من داش "اسدالله خالدی؟" نه ملاحظه اش را میکردم. نمیخواستم جلو دخترها خراب شویم. دخترها نباید چیزی از اختلاف ما میفهمیدند. یکهو یاد کاظمی افتادم، مسئول بسیج صنایع دفاع. گفتم شاید برای بدرقه بچهها آمده باشد. یک ماه و نیم را با او گذرانده بودم. دوست شده بودیم. البته موقع استراحت خیلی چیزها از او یاد گرفته بودم . بهتریناش باز و بسته کردن ژ-۳ با چشم بسته در چند ثانیه بود. وقتی به هدیه و هانیه گفتم با ناباوری نگاهم کردند. ولی به رویم نیاوردند. دخترها پدرهایشان را مثل قهرمان میبینند. پدرها آنها را فرشته های زمینی میدانند.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#مردی_که_خواب_نمیدید
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 اعزام به جبهه ۳
با نوای گرم نوحه خوان
حاج حسین خرازی
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #روایت_فتح
#نماهنگ
هر شب یک کلیپ دیدنی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ کانال حماسه جنوب ◇◇