🔻 ستاد گردان / ۱۵
خاطرات دکتر محسن پویا
از عملیات فتح المبین
تدوین: غلامرضا جهانی مقدم
⊰•┈┈┈┈┈⊰•
🔹 در شب اوّل عملیّات، از چند محور به نیروهای عراقی حمله شدهبود. علاوه بر محور ما، یگانهای دیگر سپاه هم از محورهای دیگر وارد عمل شدهبودند. با توجّه به موفّقیت یگانهایی که عقبۀ نیروهای عراقی را فتح کردهبودند، نیروهای عراقی راهی جز عقبنشینی از مقابل محور ما نداشتند. شاید در برنامهریزیِ عملیّات، اهداف محورهای دیگر به شکلی تعریف شدهبود که اگر در یک محور مشکلی بوجود آمد، محورهای دیگر بتوانند مأموریّت خودشان را مطمئنتر انجام بدهند. وجود ما در این محور، این امکان را از دشمن گرفتهبود که نیروهایش را از این منطقه به جبهههای دیگری ببرد. پس از چند روز درگیری در دو جناح، نیروهای عراقی در شرایطی قرار گرفتهبودند که اگر از جلوِ ما عقبنشینی نمیکردند، مطمئنّاً از دو طرف، قیچی میشدند و از پشت، ضربه میخوردند. لذا آنها برای جلوگیری از قرار گرفتن در محاصره [کامل]، همۀ نیروهایشان را عقب کشاندند.
فردای روز عقب نشینی، نزدیک غروب بود که از طرف فرماندهی تیپ اعلان کردند، نیروهای گردان را سریع جلو بکشید. در زمان بسیار کوتاهی همۀ گردان برای حرکت آماده شد. میبایست از همان مسیر شب اوّل عملیّات، حرکت میکردیم. هنوز وضعیّت عقبنشینی دشمن مشخّص نبود. منطقه، تپهماهوری بود و امکان داشت بعضی از نیروهای عراقی هنوز بین تپهها ماندهباشند. باید از عقبنشینی عراقیها مطمئن میشدیم و منطقه پاکسازی میشد. البتّه نیروهای اطّلاعات عملیّاتِ تیپ، زودتر از ما رفته و تقریباً مطمئن بودند که عراقیها عقب نشستهاند. ولی نیروها با این آمادگی که ممکن است در طول مسیر باز نیرویی از دشمن باقی ماندهباشد، به صورت عملیّاتی، با اسلحه و تجهیزات و با حفظ تأمین، جلو رفتند. باید از جناحین و اطراف هم مراقبت میکردند تا در کمین و تلۀ دشمن قرار نگیرند. مقرر شدهبود که این پیشروی تا نقطۀ سایت هوایی ادامه دادهشود.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#تاریخ_شفاهی
#ستاد_گردان
#کتاب
----------------------
▪︎ آيدی و تلفن سفارش كتاب
@patogh061
06132238000
09168000353
----------------------
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
#گزیده_کتاب
«عصرهای کریسکان»
┄═❁❁═┄
با پررویی وارد خانه شد. کلت سعید را گذاشته بودم لای متکای بچه. همین که وارد خانه شد متکا را از پنجره اتاق انداختم توی حیاط پدرشوهرم و او متوجه نشد. تمام اثاثیه منزل را بهم ریخت و آلبوم عکس شوهرم را ورق زد. عکس سعید و بچههای سپاه را درآورد و خواست با خودش ببرد که جلویش را گرفتم و نگذاشتم. گفتم: «اگه تو نظامی هستی چطور بدون مجوز وارد منزل من شدی؟ لعنت به اون دولت و نظامی که مأمورانش بدون مجوز وارد خونه مردم بشن. الان زنگ میزنم سپاه تا ببینم با چه مجوزی وارد خونه یه زن نامحرم شدی.»
کلی به نظام و سپاه و ارتش و مملکت بد و بیراه گفتم. باورش شد طرفدار نظام نیستم. خندهاش گرفت و گفت: «بابا شما که از خودمانین. ضد انقلابین!»
در این موقع سفره پهن بود و مختصر نان و ماستی داشتیم. سقف خانه چکه میکرد و سطل و کاسه و بشقاب روی فرشها چیده بودم تا آبها جمع شود. شُرشُر روی فرشها آب میچکید. همین که اوضاع آشفته ما را دید، خندید و گفت: «بابا شما اگه طرفدار دولت بودین که این وضعتان نبود.»
پشیمان شد و رفت. از طرف حزب دموکرات آمده بود وضع ما را بررسی کند و ببیند چه امکاناتی داریم و آیا عکس مسئولین نظام را به دیوار خانهمان نصب کردهایم یا اسلحه و وسایل دولتی در خانهمان پیدا میشود، وابسته به نظام هستیم یا نه.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کتاب
#عصرهای_کریسکان
خاطرات امیر سعیدزاده از رزمندگان جنگ
نوشته:کیانوش گلزار راغب
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 رمضان
در اسارت / سال ۱۳۶۰
علی علیدوست قزوینی
┄═❁๑❁═┄
🔻 اسم نویسی برای روزه گرفتن
چند روز قبل از ماه مبارک، عراقی ها اعلام کردند کسانی که می خواهند روزه بگیرند اسم بنویسند. بخاطر افطاری و سحری بعضی ها نظرشان بود که ثبت نام نکنیم شاید بخواهند از این اردوگاه ببرند ولی بعضی ها گفتند ما به تکلیف مان عمل می کنیم هرچه پیش آمد خوش آمد و اسم نوشتند.
🔻رفتار عراقی ها با روزه داران خوب بود
هر اردوگاهی قصه خودش را دارد نمیشه مقایسه کرد اما در اردوگاه ما در روز اول ماه مبارک با سوت عراقی ها وسط اردوگاه جمع شدیم و فرمانده عراقی گفت: امروز اول ماه رمضان است آنهایی که می خواهند روزه بگیرند بیایند یک طرف و آنهایی که روزه نمی گیرند یک طرف دیگر و دو صف شدیم روزه گیرها چهار اسایشگاه شدیم و یک طرف اردوگاه و بقیه هم یک طرف و بعد طبق لیست، آسایشگاه ها شکل گرفت. برخلاف شایعات، دلهره و نگرانی که عده ای راه انداخته بودند رفتار عراقی ها با روزه داران خوب بود.
🔻غذای گرم می دادند
موقع افطار و سحر درها را باز می کردند و غذای گرم می دادند. هر روز هنگام افطار شوربا ( آش یا سوپ عراقی) می دادند و سحر هم برنج می دادند. البته غذا از نظر کمی و کیفی مناسب ماه رمضان نبود و ما نه افطار نه سحر سیر نمی شدیم .
🔻آب سرد نداشتیم و گرما اذیت می کرد
روزهای طولانی تیر ماه و هوای گرم و نبود آب خنک کار را خیلی سخت کرده بود البته در طول ۲۴ ساعت، یک وعده، چایی می دادند ولی درست یادم نیست هنگام افطار می دادند یا سحر.
🔻راه حل ابتکاری برای آب سرد
چیز دیگری هم نبود، چند روز که گذشت فکری برای آب شد هر گروه غذایی یک حلب روغن ۱۷ کیلوبی از آشپز خانه گرفتند البته به تدریج و به نوبت دور حلب های روغن را گونی کشیدند صبح که در باز می شد این حلب ها را پر آب می کردند و در سایه قرار می دادند و گونی اطراف آنرا خیس می کردند، نسیم می زد و تا آمار عصر این آب داخل حلب کمی خنک می شد تا افطار بعد از شانزده، هفده ساعت تشنگی نفری یه لیوان آب بخورند این وضعیت غذای ماها بود.
🔻اوضاع معنوی جدیدی شکل گرفته بود
از نظر معنوی عبادی، اوضاع خیلی خوب بود ولی یک جو معنوی دیگر بصورت فکر متحد شکل گرفته بود و این برای اولین بار بود که این جو بوجود آمده بود و همه بدنبال این بودند که از این فرصت پیش آمده نهایت استفاده را بکنند.
🔻نماز جماعت ممنوع بود
اولین کاری که شروع کردیم این بود که نمازها را همه با هم می خواندیم، البته نماز جماعت ممنوع بود ولی ما همگی نمازمان را همزمان شروع می کردیم و تعقیبات را هم یک نفر بلند می خواند و بعد همگی دعای قبل از افطار و دعاهای دسته جمعی و ربنا رو با رعایت مسائل امنیتی می خواندیم.
🔻ختم قرآن داشتیم
در طی روزهای ماه رمضان هم ختم های قرآن فردی، گروهی و بعضی از کلاس ها مثل احکام، آموزش قرآن و ترجمه قرآن را شروع کردیم و در شب های جمعه هم دعای کمیل می خواندیم و در شب های قدر مراسم احیاء اجرا کردیم و قرآن بهسرگرفتیم و در آخر نماز عید فطر هم، بهذهنم میاد که نماز عید را به جماعت خواندیم و مشکلی هم پیش نیامد.
🔻رسیدن مفاتیح الجنان در ساعت طلایی
لازم به ذکر است یکی از خانواده ها (۱) هنگام اسارت یک جلد کتاب مفاتیح الجنان همراه داشتند که آن را با خودشان آورده بودند و این مفاتیح در واقع در ساعت طلایی بدست ما رسید و این کتاب بابرکت بداد ما رسید و تمام دعاها از روی آن نوشته شد. یکی دو شب نیز آن کتاب نزد من بود. خلاصه ماه رمضان خیلی پر برکت و بیاد ماندنی بود.
➖➖➖➖➖
▪️توضیحات
(۱ ) عراقی ها حدود چهل نفر پیرمرد، پیرزن و چند کودک را از جاده ها و شهرها ربوده و اسیر كرده بودند که اینها خانواده بودند و در یک آسایشگاه جا داده بودند.
آزاده اردوگاه تکریت ۱۱
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#خاطرات_آزادگان
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻پسرهای ننه عبدالله/ ۵۲
خاطرات محمدعلی نورانی
نوشته: سعید علامیان
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
سال ۱۳۵۹ رو به پایان بود. در شیراز خانواده ام از خانه مستأجری، به یک خوابگاه دانشجویی در خیابان زند رفته بودند. این خوابگاه تبدیل به خوابگاه جنگ زده ها شده بود. بیشتر خانواده نیروهای سپاه آبادان، سپاه اهواز و سپاه خرمشهر را در آن ساختمان جا داده بودند. خانواده ما همگی در یک آپارتمان سه خوابه زندگی میکردند؛ یک اتاق برای پدر، مادر و خانواده یکی از خواهرهایم یک اتاق در اختیار خانواده غلامرضا و در اتاق دیگر خانواده خواهر دیگرم اقامت داشتند. خوبی اش این بود که همه محرم بودند. سپاه به هر کدام از خانواده ها پنج پتو و یک چراغ نفتی داده بود. همان آقای رهنما که یک بار در سپاه با او بگومگو کرده بودم، خانواده ام را شناخته و به یکی از خانمهایی که داوطلبانه به جنگ زده ها کمک میکرد نشانی یک ساختمان شیک و لوکس مصادره ای را داده و گفته بود خانواده نورانی را به آنجا ببر اگر خوششان آمد، همانجا مستقر شوند. خانه در محله ای به اسم تپه تلویزیون قرار داشت که منطقه گران قیمت شیراز بود. پدر و مادرم برای دیدن ساختمان میروند و با ساختمانی مجلل و مجهز مواجه میشوند.
پدرم می پرسد این خانه مال کیست؟ دختر خانم می گوید این خانه مصادره ای است. پدرم میگوید مصادره ای یعنی مال کسی بوده؟ میگوید آره دادگاه مصادره کرده. پدرم میگوید نمی خواهم. هر چه آن خانم اصرار میکند، میگوید اینجا نمی توانم نماز بخوانم. آن دختر خانم که سرسختی پدرم را میبیند به مادرم میگوید حاج خانم این خانه یک میلیارد قیمت دارد مادرم نگاهی به او میکند و می گوید والله میلیون را شنیده ام میلیارد به گوشم نخورده. به مادرم میگوید اگر خانه را بگیرید از طریق دادگاه انقلاب به نامتان می شود. مادرم می گوید و الله، هر چه حاج آقا بگوید پدرم میگوید در همان خوابگاه یا خانه اجاره ای مینشینم ولی به خانه مصادره ای نمی روم. جنگ زده ها در شیراز شرایط مختلفی داشتند. عده ای به خانه هایاقوام و دوستانشان رفته بودند بعضی ها ساختمانهای خالی و نیمه کاره را تصرف کردند. عده ای هم در صحن شاه چراغ اتراق کرده بودند و با وسایلی که همراه داشتند در آنجا زندگی میکردند. آنها بعضاً دختر و پسر جوان داشتند. شاه چراغ محل آمدوشد جوانهای شیراز هم بود. مسائلی که بین جوانها میگذشت گاه منجر به نزاع بین خودشان یا بین خانواده های جنگ زده و شیرازیها میشد. وضع نابسامان در شاه چراغ آن قدر بالا گرفت. آتش نشانی زیر وسایلشان آب میگیرد. جنگ زده ها به خیابانها میریزند شعار میدهند و دوباره در شاه چراغ جمع میشوند. عده ای از جنگ زده ها در جریان درگیری با پلیس زخمی و دستگیر شدند. زمانی که به شیراز رفتم، سپاه شیراز وارد این قضیه شده بود. پس از پرس وجو برای یافتن خانواده های بچه های سپاه، آنها را در اماکن مختلف پیدا کردم. بینشان خانواده های جنگ زده دیگری هم بودند. باید به همه آنها کمک میکردم، به طور معمول به هر نفر دو هزار تومان و به بعضیها که وضع بدتری داشتند سه هزار تومان میدادم. به ندرت، برای خانواده عیالوار در شرایط بحرانی پنج هزار تومان در نظر می گرفتم. بعضی ها دعا می کردند. بعضی ها را که تشخیص می دادم وضعشان خوب است و از جایی حقوق می گیرند، چیزی نمی دادم. این افراد فحش میدادند و میگفتند شماها پارتی بازی میکنید، حواستان به مردم نیست. به جنگ زده های دیگر. که مشکل داشتند کمک هم می کردم؛ اما اولویتم خانواده های سپاه بود. میگفتند در فلان خوابگاه خانواده های سه نفر از بچه های سپاه هستند. میرفتم سراغشان میدیدم پیرزن و پیرمردی هم آنجا هستند و کسی را ندارند. میدیدم خانواده عیالواری چند بچه کوچک دارند و پتویشان کم است یا به کسی بر می خوردم که میخواست کار کند سرمایه اندکی میدادم که یک دست فروشی راه بیندازد. کمک ها فقط پرداخت پول نبود، جاهایی نیاز به معرفی نامه از استانداری داشتند دورمان حلقه می زدند؛ بعضی ها دعا میکردند و بعضی ها نه.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#پسرهای_ننه_عبدالله
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
6.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام عزیزم..
نفسم...
امیدم...
همه کسام.. پهلون رشیدم
حاج مهدی رسولی
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #رمضان
#نماهنگ
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🔻 ستاد گردان / ۱۶
خاطرات دکتر محسن پویا
از عملیات فتح المبین
تدوین: غلامرضا جهانی مقدم
⊰•┈┈┈┈┈⊰•
🔹 در همان شب، گردان بدون درگیری، تمام مسیر را طی کرد. عراقیها شاید حدود سی کیلومتر از مواضع خودشان عقب نشستهبودند. نیروهای ما بعد از رسیدن به مواضع عراقیها، بقیۀ راه را میبایست با ماشین تا نقطۀ مرزی و ارتفاعات سایت پیش میرفتند. تعدادی خودرو از پشتیبانی تیپ تهیه شد و تمام نیروهای گردان را تا موقعیّت [سایت] جلو بردند. آن شب تا صبح، تمام نیروها در اطراف منطقۀ سایت مستقر شدند. در آن جا نیروهای زیادی از یگانهای مختلف به منطقۀ سایت رسیدهبودند. یگانها آرایش درستی در منطقه نداشتند و عمدتاً بهصورت متمرکز در منطقه قرار گرفتهبودند. کسی انتظار نداشت شب را آن جا بخوابد. عراقیها تازه به عقب رفتهبودند و هر لحظه احتمال حملۀ مجدّد آنها دادهمیشد. بالأخره سنگری برای استقرار نیاز بود. آن شب هم هوا بسیار سرد بود و این در حالی بود که آتش هم نباید روشن میکردیم. نیروهای گردان، شب اوّل را با وجود سرمای بسیار زیاد، در سایت موشکی گذراندند. تعدادی از بچّهها چادر برزنتی ماشینِ آیفای عراقی را که پر از خاک و روغن بود، پیدا کردند و روی خودشان کشیدند تا از سرمای آن شب در امان باشند.
صبح روز بعد، تمرکز عجیبی از نیروها در منطقۀ سایت دیدهمیشد. جمعیّت را که میدیدیم، باورمان نمیشد این قدر نیرو در منطقۀ عملیّاتی آمدهباشد. بسیاری از یگانها که در آزادسازی منطقه شرکت داشتند، خودشان را به سایت رسانده و تدارکات زیادی آوردهبودند. مشکل مهمّات نداشتیم و در سنگرهای عراقی فراوان یافت میشد. فردای آن روز هم موادّ غذایی و امکانات به مقدار زیادی به منطقه آوردند. صبح، هوا فوقالعاده آفتابی و صاف بود و مه رقیقی همۀ منطقه را فرا گرفتهبود. سایت موشکی، در یک نقطۀ مرتفع و سوقالجیشی قرار داشت که از آنجا وسعت منطقۀ آزادشده را به خوبی میدیدیم. طبیعت زیبای بهاری در مناطق آزادشده و خوشحالیِ موفّقیت بهدستآمده، شور و شعف خاصی را بین نیروها ایجاد کردهبود و همه به شکلی ابراز خوشحالی میکردند. نیروهای گردان هم تا قبل از ظهر، در نزدیکی سایت که مقرّ یکی از توپخانههای عراقیها به نظر میرسید، مستقر شدند. این مقر، تقریباً بر منطقه اِشراف داشت و از آنجا کلّ منطقه دیدهمیشد. وقتی از بالا به منطقۀ آزادشده نگاه میکردیم، یک دشت بسیار بزرگی تا عمق مواضع عراقیها را میدیدیم. عراق تا خطّ مرزی کاملاً عقب رفتهبود. مواضع عراقیها اصلاً دیده نمیشد.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#تاریخ_شفاهی
#ستاد_گردان
#کتاب
----------------------
▪︎ آيدی و تلفن سفارش كتاب
@patogh061
06132238000
09168000353
----------------------
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 ﷽ قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ
الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ
قطعاً مؤمنان رستگار شدند
همان كسانیكه در نمازشان خشوع دارند
ای به آيين پاك آيينه
ساده و بیريا و بیكينه
اين همه روشنی، مگر داری
جای دل آفتاب در سينه
ازدحامت حضور بيداری است
در صفوف نماز آدينه
دستهايت كليد معبد عشق
با خدا آشنای ديرينه
آرمان بلند شعر من است
درك آن دستهای پر پينه
آشنا كن مرا به آيينت
ای آئينه، آی آئينه !
مومنون - آیه ۱و۲
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#عکس
#فاطمه_راكعی
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂