🍂 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
🔸 زیارت مجازی
قبور شهدای هویزه
یاران شهید سید حسین علم الهدی
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#شهید #هویز
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 «چهار منهای یک» ۳
حسن اسدپور
┄═❁๑❁═┄
حضور در پیکار شلمچه، یکی دو روز و چند هفته نبود!
این نبرد نه به جغرافیای شلمچه بلکه تمام خوزستان گسترده شده بود!
استان و علی الخصوص اهواز مرکز مقاومت، عرصه تاخت و تاز جنگنده های دشمن و موشکباران پیاپی بود!
آسمان شهر عرصه پرواز هلیکوپتر و آژیر آمبولانس بود!
هر گردان به اندازه یکی دو شبانه روز در منطقه حاضر میشد و دوباره برای سازماندهی به عقب می آمد!
و آنانی که میماندند در تشییع برادران و یاران خود حضور یافته، دیداری با مجروحین در بیمارستان و مراکز اعزام مجروحین ...
و اگر فرصتی باقی می ماند، خدمت والدین شهیدان همرزم رسیده و تجدید عهدی دوباره بر ادامه راه یاران ...
پس دوباره گردان مهیای پیکاری دیگر در کربلای۵ شد!
در این مأموریت «احمدرضا ناصر» حالتی غریبانه و مظلوم داشت!
دلواپس بود ...
تو گویی از شهادت خود با خبر شده بود!
او با اصابت ترکشی که به پشت سرش خورد، در دم بشهادت رسید و جزو «سه نفر» شد!
اگر چه از این کلاس «خمیس»ها و «حزبه»ها و «رضا ایزدی»های بسیاری رفتند، اما آن «سه»!!
آن «شوشتری با اصفهانی و عرب» رفتند و به من میخندند!
من، بودنِ با آنان را به شوخی گرفتم، اما آنان در رفتن جدی بودند!
و آن «یک»، من شدم!
«تنها»!
این «یک» در جهانی بزرگ،
بدنبال جایی است اما نمی یابد!
«یک» در دیار خود، غریب ماند!
گر چه یاران غافلند از حال من
از من ایشان را هزاران یادباد
حسن اسدپور
۱۶ دیماه ۱۴۰۳
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#خاطرات
#چهار_منهای_یک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🍂
🔻 هنگ سوم | ۶۸
خاطرات اسیر عراقی
دکتر مجتبی الحسینی
┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═┄
مدال شجاعت نیز داستان دیگری دارد. معروف است که مدال شجاعت به افرادی داده میشود که در عملیات دلیرانه و خارق العاده شرکت کرده باشند، ولی در این جنگ، پس از پایان عملیات سهمیه بین واحدها توزیع میگردید. مدال شجاعت که معمولاً دارای بعد معنوی میباشد براساس افکار و اندیشههای بعثی ها بعد مادی نیز پیدا کرد. به نحوی که صاحب مدال از امتیازات مادی متعددی از قبیل اتوموبیل و چهار هزار دینار وجه نقد برخوردار میگردید. علاوه براین، نشانی توسط صدام و در مقابل دوربین تلویزیون بر روی سینه او نصب میشد. این ترغیبهای مادی نقش موثری در تشویق ارتش به مبارزه در جبهه و
پشتیبانی از دولت ایفا کرد.
وسایل نقلیه مرخصی
از جمله مشکلاتی که با آنها مواجه بودیم دسترسی نداشتن به وسیله رفت و برگشت به منزل و جبهه هنگام استفاده از مرخصی عادی و بالا بودن هزینه مسافرت بود، به طوری که برای مسافرت از بصره به نجف توسط اتوبوسهای مسافربری مبلغی در حدود ۸ تا ۱۰ دینار می پرداختم. اما هنگام مراجعت از نجف به بصره پنج دینار میدادم. گاهی بهای بلیط سفر از بصره به بغداد به ۲۰ دینار یعنی ۸ برابر بهای مقرری میرسید. دولت برای مسافرت نظامیان تسهیلاتی فراهم میکرد که از آن جمله رایگان بودن قطار برای نظامیان بود؛ به طوری که واگنهای درجه یک به افسران و واگنهای درجه ۲ به سربازان و درجه داران اختصاص می یافت. اما به لحاظ کثرت تعداد نظامیان قطارها گنجایش کافی نداشتند. دولت در سال ۱۹۸۱ / ۱۳۶۰ اتوموبیلهایی را از بصره به بغداد به کار گرفت که از «عماره» و «ناصره» عبور می کردند. مطمئنم که این تدابیر همگی به خاطر تحقق مصالح حزب و دولت بود.
طی دوسال خدمت در بصره سه بار به وسیله قطار و یک بار توسط اتوبوس دولتی مسافرت کردم. در اینجا مایلم خاطره ای را از یکی از سفرهایم به بغداد که به وسیله اتوبوس انجام گرفت، تعریف کنم.
ساعت ۲ بعد از ظهر از جبهه وارد بصره شدم. وسیله ای برای رفتن به نجف پیدا
نکردم. ناگزیر تصمیم گرفتم به وسیله اتوبوس نظامی به بغداد بروم و از آنجا راهی نجف شوم. هوا سرد بود. پالتویم را که در آن درجه نظامی چسبانده نشده بود روی دوشم انداخته بودم. سربازی کنارم نشسته بود. نیم ساعتی از حرکت اتوبوس گذشت. او به تصور این که من هم مثل او سرباز هستم سعی کرد سر صحبت را باز کند. خواستم از گفتگو خودداری کنم، ولی او اصرار داشت که مرا به بحث بکشاند و از من سوالاتی بکند. خود را به عنوان سرباز احتیاط در منطقه اهواز معرفی کردم. او نیز خود را به عنوان سرباز وظیفه که فارغ التحصیل دانشکده فنی کشاوزری بود و در یگان پدافندهوایی ۵۷ میلی متری مستقر در جزیره «بوبیان» کویت خدمت میکرد معرفی نمود. با تعجب پرسیدم: مگر نیروهای عراقی در آنجا مستقر شده اند؟ گفت: «بله» نیروهایی از واحد پدافند هوایی و قایقهای جنگی در بوبیان مستقر شده و ماموریتشان مقابله با هواپیماهای مهاجم ایرانی است. پرسیدم: «از کدام گردان هستی؟»
جواب داد: از گردان ۹۶ پدافند هوایی....
این اولین بار بود که متوجه میشدم دولت کویت مستقیماً با دولت عراق همکاری میکند. هر چند قبلاً از همکاری اقتصادی و تبلیغاتی کویت اطلاع داشتم.
وارد منطقه «النهضه» در استان بغداد شدیم. قبل از پیاده شدن از اتوبوس پالتوی نظامیم را از روی دوشم برداشتم و درجه نظامیام معلوم شد. همسفرم که متوجه درجه ام شده بود با دستپاچگی پرسید: «آیا تو افسری ؟»
گفتم: «مگر درجه ام را روی دوشم نمیبینی؟»
گفت: «چرا... چرا... ولی...»
گفتم «نترس! من پزشک وظیفه هستم نه افسر اطلاعات و به تو سفارش میکنم در مورد موقعیت جبهه با احدی گفتگو نکنی احتیاط کن و گرنه به سرنوشی دچار میشوی که بعثیها از آن به خوبی
آگاهند!»
سوار اتوموبیل کرایه دیگری که عازم منطقه «کرخ» بود، شدیم. راننده سعی کرد با انتقاد از جنگ و حکومت به شکل زیرکانه احساسات ما را تحریک کند. خیلی زود فهمیدم که او از عوامل اطلاعاتی است که معمولاً از آب گل آلود ماهی میگیرند. بالحنی خشن جوابش را داده و او را از خود طرد کردم. با خود گفتم در جبهه مرگ به سراغ انسانها
می آید و در مرخصی نیروهای امنیتی.
ساعت ۱۰ شب به گاراژ کرخه رسیدم. سوار اتومبیلی شدم که برای هر نفر ٣ دینار تا نجف اشرف کرایه میگرفت.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#هنگ_سوم
نشر همراه با لینک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂