حماسه جنوب،خاطرات
🍂 🔻 #خاطرات_یک_گشت 6⃣1⃣ 📝 خاطرات ارسالی رزمندگان یک شب که گشت را از بال
🍂
🔻 #خاطرات_یک_گشت 7⃣1⃣
📝 خاطرات ارسالی
رزمندگان
پشت دیدگاه گرگی توقّف نکردیم، فقط قوطی کنسرو های مصرف شده را ریختیم داخل کوله پشتی وسریع به راه افتادیم. در راه برگشت، فکر یک ساعت قبل بودم که چطور خدا ما دو نفر را نجات داد و خدا را شکر می کردم.
از خطّ اوّل دشمن تا ابتدای شیار فصلیهایی که رودخانه فصلی تَقی مَردِه را تغذیه میکرد راه زیادی آمده بودیم و از دید دشمن هم خارج شده بودیم. هوا داشت روشن میشد و باید نماز صبح را تا قضا نشده بود می خواندیم. تمام قمقمه ها خالی بود .سریع با خاک تیمّم کردیم و نماز صبح را خواندیم.🌄
روی برگ بوته های کوچک،☘ بر اثر تغییرات دما، شبنم هایی بصورت قطره نمایان بود💦 و ما آنها را در قمقمه ام جمع میکردیم تا رفع عطشی بکنیم. یک برکه کوچک آت طرف تر بود که کنار جلبک هایی سبزرنگش چند تا قورباغه دیده میشد.🐸 رفتم از آب آن بردارم که آقای مفرد گفت: پسرالآن می رسیم رودخونه، تأمّل کن.
همگی خسته شده بودیم و دلیلش بیشتر به این خاطر بود که؛ خاک های چنگوله رمل بود و وقتی با پوتین پا بر زمین میگذاشتی نیم متری فرو می رفتی و بیرون کشیدن آن در حالت خشک زحمت داشت، حالا چه برسد به مرطوبت بودنش. مثل گلی که ظروف سفالی با آن درست میکنند چسب ناک بود. حدود ساعت ۱۰صبح بود که به نقطه رهایی رسیدی. درکناررودخونه چنگوله، مرحوم محمد آقا بابا زاده منتظرمان بود. عادتش بود وقتی ناراحت ومنتظر میشد، دست به کمر میگذاشت و به چپ و راست راه میرفت. تا رسیدیم آقا مفرد مسئول تیم مون را بغل کرد و گفت: اتّفاقی که الحمدالله نیافتاده؟ چون از قضیه شهادت هانی ۲ ماهی یبشتر نمی گذشت، به من نگاهی انداخت وگفت: جواب باباتو چطور بدم؟ همه بچّه ها را بغل می کرد و می بوسید. بعد هم با یک ۲۰ لیتری آبی که عقب ماشین آورد، تمام بچّه ها را سیراب کرد. بعد رو به من کرد و گفت: پسر مشهدی اصغر این جبهه آمدن شما ها ثوابش از حج هم بالا تره.
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 #خاطرات_یک_گشت 8⃣1⃣
📝 خاطرات ارسالی
رزمندگان
بعد از ظهر همان روز ازدیدگاه خبر دادند که عراقیها کلّ موانع راهکار ما را که دیشب حاج حسین رفیعی با پا شخمش کرده بود، همه را به روز و جدید عوض کرده اند. عراق مهندسی خیلی قوی و کارآمدی داشت، ۳ ساعته همه موانعی را که در راهکار ما بود را در روز روشن تعویض کرده بودند.
فرداشب یک تیم گشت رزمی آماده، وارد راهکار شدیم. می خواستیم که عکس العمل عراقیها را در مورد دیشب بدانیم. و اینکه عراقیها راهکار را با گذاشتن کمین و یا موانعی غیر از موانع قبلی نبسته باشند. امّا از شانس خوب ما، عراقیها به درست کردن موانع قبلی بسنده کرده بودند.
امّا داستان آن شب با لطف و نظر الهی و کمک حضرت بقیّة الله اعظم عج ا.. به خوبی تمام شد. و عملیات ولفجر ۵ با مدّاحی که برادر آهنگران دراردوگاه لشگر در شب عملیات انجام داد، آنچنان روحیه ای به نیروهای عمل کننده داد که عملیات به نحو احسن و با دستیابی به اهداف تعیین شده پایان پذیرفت. ماجرای آنشب که همچنان سوألی در ذهنم مانده بود، با شهادت شهید منصور احمدی پور روشن شد .ایشان در جایی که با یکی از دوستان بودند ماجرا را اینگونه تعریف میکند. که لحظه ای را که ما شروع به فرارکردین، ایشان شروع به خواندن آیة الکرسی میشود و...
شهید احمدی پور واقعاً یک انسان وارسته و مخلص بود. دل پاک ومومنی داشتند.
انشاءالله با مولا و سرورمان اباعبدالله محشور شود.
پایان.
@dafae_moghadas
🍂
میگویند
"آرزوهای بزرگ داشته باشید"
قد و قواره شهدا نیستم
اما
خدا خودش می دونه که بزرگترین آرزومون بعداز آرزوی فرج مولا صاحب الزمان عج
#شهادت است.. #شهادت..
#نسئل_الله_منازل_الشهداء🕊
🍂
🔴 عطر وصال
عمود 300 / ساعت 20 / چهارم آبان 97
امروز را در مینی بوسی صبح کردیم. صبحی که با گرفتگی آسمان خدا و هوای دم کرده، خبر از آرامش قبل از توفان می داد.
بارندگی از دیشب شروع شده بود و در صبح بر شدتش افزوده شد و وضعیتی درست کرد.
عجب جمعی در مینی بوس دور هم جمع شده بودند. چند جوان خوش تیپ و مذهبی شیرازی که در نوحه خوانی و قاری قرآن بودن، هر کدام خبره کار بودند و در کنار آن، از شوخی و خنده چیزی کم نگذاشتند.
گوشه ای بچه های اهواز و در وسط جوان های بسیار ناب و مذهبی پاکستانی که با صرف هزینه زیادی خود را به مرز شلمچه رسانده بودند.
خستگی و طولانی بودن مسیر و گرمای زیاد خودرو باعث شده بود تا با اعتراض به راننده، او را متقاعد کنیم تا پانزده کیلومتری نجف کناری بزند تا با نوشیدن چای جان تازه ای بگیریم.
در کنار خوردن چای، دست میزبان در کارتن نان رفت و چند نان صمون به دستم داد. با دیدن نانهای صمون به یاد خاطرات دوستان آزاده افتادم که بارها از کمبود سهمیه غذا و نان های صمون حکایت ها داشتند. کمی به نان ها نگاه کردم و به یاد اسرا طعم آنرا در دهان احساس کردم.
وضع ورودی نجف اسفبار بود و تا نبینید باورتان نمی شود که در چه فقر محیطی به سر می برند و شاید خود بر اثر عادت ندانند که دنیا تغییر کرده.
البته از حق نگذریم وضع جاده ها و پل های هوایی غیر همسطح و صحن حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیه و پله نقاله با عظمت آن واقعاً تعریفی است و غیر منتظره.
شلوغی جمعیت و ترافیک موجود باعث شد تا مسیر را به طرف حرم مولای عشق حضرت امیر علیه السلام پیاده طی کنیم و آماده نماز جماعت شویم. نمازی که بخاطر عدم نظم موجود بسیار آرامش را از انسان می گرفت که جای تدبیر و بهبود اوضاع از آن می رود.
جمعیت بیشمار موجود در حرم، و رفت و آمدهای اطراف آن ناگفتنی است و از آن مهمتر حجم بالای پذیرایی از زوار که در صفوف منظم و طولانی غذا را به همه می رساندند و بخوبی توزیع می کنند. هر چند برای ما زدن به دریای بی کران جمعیت پیاده مسیر کربلا جذاب تر از وقت گذاشتن در این صفوف بود و لاجرم از آن گذشتیم و بین راه جبران کردیم....
سوار بر خودرویی سواری شدیم و خود را به عمود 150 رساندیم و اولین قدمها را با سیل عظیم جمعیت شروع کردیم.
🍂
🔴 باورکردنی نیست. خیل عظیم جمعیت از کوچک و بزرگ، کودکان سه چهارساله، پیرزن های ویلچری تا پیرمردهای هشتاد و چند ساله، همه در یک مسیر حرکت می کنند. آنهم نه در یک ستون یا چند ستون.
جاده کربلا دارای سه باند بزرگ است. دو باند رفت و جاده کندرو در اختیار زائران و یک باند در اختیار خودروها که آنهم به قسمت رفت و برگشت خودروها تقسیم شده ولی با این حال همچنان ازدحام در راهپیمایان سنگین است و چاره ای جز پشت پا خوردن های مکرر و ایستادن های ناخواسته بخاطر خرابی ویلچرها و چرخ های دستی و کالسکه های کودکان و پذیرایی و.... نیست.
چاره ای برای زائران نمانده جز رفتن به حاشیه مسیر خودروها. تصور کنید این حالت، از نجف تا کربلا و در روزها قبل از اربعین آغاز شده و همچنان ادامه دارد.
چقدر صفا و چقدر وحدت و چقدر زحمت برای عاشقانه موکب دار که قابل وصف نیست و همچنان با هیجان و روی باز پذیرای مهمانان هستند.
در مسیر راهپیمایی آنقدر صحنه های اشکی و سوژه های مختلف وجود دارد که نیازی برای گشتن و جستن آنها نیست.
از همه جای دنیا آمده اند و اگر بگویم جاده بین المللی کربلا مملو از عشق و دلدادگی است بیراه نگفته ام.
از فرانسه و آذربایجان و نیجریه گرفته تا پاکستان و افغانستان و هند و....
حسین جان با این دلها چه کرده ای که اینچنین عاشقانه بسمت تو می آیند.
#مقام_معظم_رهبری
من #مادران_شهدایی را زیارت کرده ام که به جِد و با صِدق دل می گفتند :
اگر ما ده تا فرزند دیگر هم داشتیم، حاضر بودیم در راه خدا بدهیم
@defae_moghadas
زندگي روزمره بي آلايش رزمندگان گردان كربلا در منطقه -شهيد ابراهيم چفقاني در حال اصلاح موي فرمانده شهيد عبدا... محمديان
@defae_moghadas
#سَحر خونِ غـزل ریزم
بسوی #عشــق بگریزم
بسیــطِ آبـــیِ شب را
چو با #یادت بر انگیزم...
#سلام_صبحتون_متبرک_به_نگاه_شهدا🌹
دوستان تازه وارد خوش امدید