eitaa logo
دلبرکده
23.6هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
16 فایل
🏡💞دلبرکده یک کلبه مهربانی ست آموزش صفر تا صد برای هر چه که یک بانو، نیاز دارد💎 🌺روش های دلبری کردن ملکه از پادشاهِ خود برای داشتن یک زندگیِ سراسر عاشقانه💑 آیدی ارتباط: @admin_delbarkade لینک کانال: http://eitaa.com/joinchat/2452357136C6307b8e640
مشاهده در ایتا
دانلود
💑 این یک ساعت آقـــایـــان را نکنــید!👩‍⚖👈🚫 🔸اگر همـــسرتان دیر به خانه آمد، اخمو بود، شُل سلام کرد یا خرید یادش رفته بود، اشتباه است کـه فکــر کنــید او بی‌ملاحظــه است!🤦‍♀ 🔸 است که شما نیز اخم کنید🙎 یا جواب سلام او را ندهـــید.👀 این است کـه بـه خودتان بگــویــید: خســته‌ است...🤗 🔸این یک ساعــت اگر زبانی و رفتاری با گفتن: خسته نباشــید 💁 و ☺️ و روی گشاده😊 با موفقیت پشت سر بگذارید یک 🏅 از همسرتان دریافت خواهید کرد. 👏 @debarkade
💑 با چگـونه برخورد کنــیم؟ 🔸این خانم‌هاست که وقتی مــرد ساکت است مدام به سمت او می‌روند و با او حرف می‌زنند.❌ اگر او ساکت است به سکوت نیازمند است و احترام به این سکوت یعنی صمیمیت بیشتر. ✅ 🔸البته این منافاتی با پذیرایی و رسیدگی به همسر ندارد.🍱 ⚠️فقط اجازه دهید خود از سکوتش خارج شود. ⚠️ البته منظور از این سکوت سکوتی است که متوجه شوید همسرتان در این سکوت از ارتباط کلامی استقبال نمی‌کند.🤐 @delbarkade
🙅‍♀ پنج در رابطـه با همـسر! 1⃣ خواهان بیش از اندازه‌اید: 🔸رابطه شما نیاز به مراقبت و توجه دارد؛ اما این معنیش این نیست که همـــسرتان هر لحظه پاسخگــوی تماس‌های تلفنی شــما باشد، دائما به شما پیام بدهد و یا به طور کلی همه آرزوهای زندگی‌تان را فراهم کند. 2⃣ رابطه بدون حفظ خصوصی: 🔸شاید اعتـــماد بیش از اندازه‌ای به طرف مقابل داشــته باشــید و احساس می‌کنید او حق دارد همه چیز را بداند، این یک خوش‌باوری آسیب زننده است. حریم خودتان و دیگران را حفظ کنید. 3⃣ کردن پیش دیگــران: 🔸اگر مسأله‌ای وجود دارد آن را در حریم رابطه خودتان حل کنید. اگر نیاز به کمک یا مشاوره دارید آن را با فردی که صلاحیت نظر دادن در مورد رابطه را دارد مطرح کنید. این فرد صالح در این موقعیت بدون شک، مادر یا دوست صمیمی‌تان نیست. 4⃣ منفعلانه نشان می‌دهید: 🔸به هرچیز کوچکی گیر ندهید و برای چیزهای بی‌ارزش به فکر تلافی نباشــید. 5⃣ او زندگی شما نیست: 🔸در روابط زناشویی تمــایل شدیدی به تکیـــه کردن به دیگری وجود دارد. تکیه کردن به دیگران خوب است اما نه تا جایی که نتوانــید زندگی بدون او را تصور کنـید. •~•~🦋 @delbarkade 🦋~•~•
♻️بزرگ‌ترین در زندگی، شخم زدن گذشته کسی‌ست که دوستش داری! 👈تمام گذشته‌اش را وجب به وجب می‌گردی تا اشتباهی پیدا کنی، آن‌وقت درگیر روزهایی می‌شوی که تمام شده ولی مرور دوباره‌شان می‌تواند عمیقی که وجود دارد را تمام کند. 👈حست خواسته یا ناخواسته تغییر می‌کند. دیگر نمی‌توانی مثل قبل باشی چون مدام در اتفاقات گذشته‌اش را مرور می‌کنی. 👈قاضی می‌شوی و می‌کنی بدون آنکه از چیزی خبر داشته باشی. رفتارت عوض می‌شود. با کوچک ترین مشکلی اشتباهات گذشته را چوب می‌کنی بالای سرش و مدام می‌کنی. ✅کاش تمام آدم ها این را داشته باشند تا با هر گذشته‌ای بتوانند دوباره شروع کنند. کاش بدانیم هر آدمی فقط و فقط برای خودش است و ما صاحب زندگی دیگران نیستیم. •┈┈••✾❀ @delbarkade❀✾••┈┈•
2⃣ تماسم با مینا قطع شد. شاهین با حوله به حمام رفت. همانطور که لَم داده بودم، وارد صفحه‌ی اینستاگرامم شدم. دو نفر از دنبال کننده‌هایم، برای عکس من و شاهین کنار جوی آبِ اوشان فَشَم، قلب و آرزوی خوشبختی فرستاده بودند. یک نفر هم نوشته بود: آخ آخ رؤیای دست نیافتنی من! روی اسمش زوم شدم: «R.NoOoR» نشناختم. وارد صفحه‌اش شدم. نام و پست‌هایش برایم آشنا نبود. گوشم را به صدای آب حمام تیز کردم. لب بالایی‌ام را فشار دادم. وارد قسمت گفتگو شدم. نوشتم: « ببخشید شما رو نمیشناسم!» پاکش کردم. دوباره در عکس‌ و فیلم‌هایش دنبال نشانه‌ی آشنایی گشتم. مطمئن شدم مرد است. با احتیاط نوشتم: «سلام شما؟» صدای آب حمام قطع شد. از اینستا بیرون آمدم. گوشی را روی مبل پرت کردم. به آشپزخانه رفتم. دو ماگ قلبی قرمز را کنار سماور گذاشتم. فکرم درگیر شد. با خودم گفتم: «کی می‌تونه باشه که منو می‌شناسه و من نمیشناسم؟!» «شاید الکی یه چیزی پرونده!» «آخه من اسم کوچیکم رو که ننوشتم تو پیجم» «نکنه خواستگارم بوده؟!» «عجب آدم بی‌شعوری!» «شاید هم شالاتان باشه و می‌خواد...» «از همکلاسی‌های دانشگاه که نبود.» «آی!...» شاهین با همان حوله‌ی حمام خودش را به آشپزخانه رساند. _چی شد؟! انگشت به دهان نگاهش کردم. نتوانستم به چشمانش نگاه کنم. احساس گناه کردم. برای مردی غریبه رؤیای دست نیافتنی‌ بودم. _رؤیـــا!! چته؟! با صدای شاهین فکری مثل خوره به جانم افتاد. اگر شاهین وارد پیجم می‌شد، حتماً کامنت زیر عکس را می‌دید. لبخند ناشیانه‌ای زدم: _هه... انگشتم سوخت. اخم کرد و نزدیکم شد. _دستت سوخته می‌خندی؟! دستم را گرفت. گرمای دستش تا عمق قلبم رفت. از تونل زمان رد شدم. به هفت سال پیش رفتم. وقتی برای اولین بار دستم را لمس کرد... @delbarkade 🍃🌸✿●•۰▬▬▬▬▬▬