💕دلبرونگی💕
🍃🍃🍃🌸🍃🌸🍃 دلبررررررونه😍🌹 دوستمون از تجربه ی تلخ و شیرینش میگه 🍃🌸
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
سلام فاطمه جانم
منم ی خاطره تلخ و شیرین بگم
سال اول عقدمون بودیم خانواده همسرم قرار بود واسم شب چلگی بیارن بعد مادرشوهرم یک دعوای اساسی بزرگ راه انداخت که کارمون میخواست به جدایی برسه.منو همسرم همو دوست داشتیم اما خانوادش میگفتن طلاقش بده آقایی یواشکی خانوادش میومد منو میدید هی چه روزای بدی بودش😭چون مقصر من نبودم آقایی حرفامو قبول میکرد وقتی باز میرفت خونشون دهن بین بود خاله هاش و دایی هاش و....مخش رو میزدن باز با من بد میکرد.دعوا تو خونه مادرشوهرم بود مادرشوهرم به همه گفته بود گفته بود میخوایم پسرمون داماد کنیم😭خلاصه اونموقع برادرم هم تو عقد بود قرار بود شب چلگی داداشم رو ببریم دیگه واسه جشن داداشم آقایی هم گفتم و باهام اومد😍اونشب از ذوق هم کلی باهم رقصیدیم و هم اونجا شام خوردیم هم بعد مجلس دوباره رفتیم شام خوردیماینم بگم که بابام گفته بود خانواده شوهرت بیان خونمون تا مشکلات حل کنیم اونا هم میگفتن ما نمیایم.بعد جشن شوهرم گفت بریم حرم امام رضا منم از خدا خواسته.باهم رفتیم و تو راه برگشت بودیم که رفتیم تو دل کامیون خداروشکر خودمون چیزیمون نشد فقط ماشین داغون شد.و روز بعد خانواده شوهرم بخاطر تصادفمون با گل اومدن خونمون و همین تصادف باعث شد که باهم آشتی کنیم
هروقت صحبت میشه شوهرم میگه خداروشکر که تصادف کردیم چون باعث شد خانوادم باهات آشتی کنن و....
ممنونم ازتون خوندین😘دوستووووون دارم
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
💕@delbarongi💕
💕دلبرونگی💕
🍃🍃🍃🌸🍃🌸 از خاطره ی نمک میگه.... 🍃🌸
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
سلام بانو یاد #خاطره ای افتادم.مابچه بودیم برای عموم رفته بودن خاستگاری .
شب خرج برون..بعد بچه های خانواده عروس نمک ریخته بودن توکفش های همه عموهاوزنعموها وقتی مراسم تموم شده بود اومده بودن کفش هارو پاکنند متوجه نمک شده بودن وهمه کفش هاشون رو یه تکون داده بودن جلو خانواده عروس
.الان بعداز هفده سال هنوز همه دوره هم جمع میشوندیادشون میوفته وکلی میخندند
.بنده خدا زنعموم خیلی حرص خورد ازدست بچه ها.🌹
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
💕@delbarongi💕
🍃🍃🍃🍃🌸🍃🍃🌸🍃
تو اگر خنده کنی
دل
ضربان میگیرد
و زحل دور سرت
حلقه ی گل میبندد😍🌹
#فاطمه_بانو (مدیر کانال)🌸🍃
دوستان عزیزم خوش آمدید دلانه ی زیبای #خورشید و #سوپری رو بخونید🌸
#دلبر
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🍃🍃🌸🍃
شوهرم #سوپری داشت و زن همسایه دختر ۱۷ساله اش رو میفرستاد برنج بخره ....
🍃🌸🍃
💕دلبرونگی💕
🍃🍃🍃🌸🍃 شوهرم #سوپری داشت و زن همسایه دختر ۱۷ساله اش رو میفرستاد برنج بخره .... 🍃🌸🍃
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
توی اون لحظه دنیا داشت رو سرم خراب میشد .....
جواد ادامه داد اومدم به زنت گفتم ولی ازم سنگ پرت کرد آقا جون....
مرتضی که تا اون لحظه احساس میکرد آقام پشتشه و حرفاش رو بی پروا میزد ولی برخلاف انتظارش آقام با همون دستای گازوییلیش گوش جواد رو گرفت بردتش توی حموم قدیمی ته حیاط و درو هم از روش قفل کرد ....از پشت در حموم داد زد این تنبیه تو تا دل دختره رو با این حرفات سیاه نکنی وای به حالت این حرفا رو جایی بزنی ...
بعد هم پدرم به سمت من که یه گوشه ی حیاط وایساده بودم و چادر گل گلیم رو محکم تو دستم گرفته بودم ،اومد و بی اینکه نگام کنه گفت اسمت با اسم این پسره پخش شده تو روستا نمیذارم آبروم رو تو و اون جواد بی عقل ببرید....
اون روزهاانگار اعظم خانوم اومده بود وسط زندگی ما و پدر و مادرم رو طلسم و جادو کرده بود که باعث شده بود از عقایدشون بگذرن و بد ها رو خوب تشخیص بدند ....
شب شده بود و من داخل اتاق سرد و نمور کنج حیاط نشسته بودم و با خودم فکر میکردم اگه حرفای جواد راست باشه چی ولی قیافه ی مرتضی به آدم های معتاد نمیخورد درست بود لاغر و نحیف بود ولی صورتش بشاش بود و لاغر بودنش هم انگار ارثی بود ....جواد هنوز توی حموم قدیمی زندانی بود و کسی جراتنمیکرد بی اذن آقام بره نزدیکش ،صدای کوبیده شدن در اومد که نشون از اومدن بهمن و طلعت به خونمون بود ،انگار دنیا رو بهم داده باشن بدون دمپایی رفتم به استقبالشون همونطور که مثل همیشه آقام و خانوم جون بی اعتناشون میکردن....
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
💕@delbarongi💕
🍃🍃🍃🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
برای دومین بارم بود مهر #طلاق میومد روی شناسنامه ام.....
همه من رو نحس میخوندن
اسم من فیروزه است.....
🍃🍃🍃🌸🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
💕دلبرونگی💕
🍃🍃🍃🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 برای دومین بارم بود مهر #طلاق میومد روی شناسنامه ام..... همه من رو نحس میخوندن اسم من
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
اون روز همه چی برام رنگ وبویی دیگه داشت توی قلبم آشوبی به پا بود
آسیه هربار سر به سرم میذاشت ودورم میچرخید
مامان شریفه میخندید ...
سرگرم کارها بودیم که زنگخونه به صدا اومد ...ابوذر بود که با خوشحالی میومد توی خونه ،
چادرم رو برداشتم و سرم گذاشتم از مکالمه ی تلفنی مون روم نمیشد تو چشماش نگاه کنم ،توی دل من هم احساسی به وجود اومده بود و از این احساس شرمم میشد حتی پیش خودم ...
گاهی تصور میکردم اگه ابوذر کنارم باشه چقدر من کنار این خانواده خوشبخت میشم ....توی اون لحظات توی دلم داشنم نذر میکردم خدایا خوشبخیتمرو ازمنگیر....
ابوذر که روش نمیشد بامن جلو بقیه حرفی بزنه سر به سر آسیه میذاشت و آخرهم افتاد دنبال آسیه و باعث شد همه مون بخندیم ....
توی همین خنده ها و شادی ها بودیم رفتم توی آشپزخونه کم کم ناهار رو بکشم....احساس کردم کسی پشت سرمه و بهم خیره شده ...
برگشتم دیدم ابوذر ،با دیدنش قلبم به تپش افتاده بود ،درست بود دوبار طلاق گرفته بودم ولی من هنوزم همون دختر ۱۷ساله بودم ....
سرم رو انداختم پایین احساس میکردم لپ هام قرمز شده ....منتظر بودم ابوذر حرفی بزنه و این احساس پر از شرم روازم بگیره ....یکم اومد نزدیکترم و با ظرف غذام خودش رو سرگرم کرد و با همون صدای آروم همیشگیش گفت فیروزه ....
اولینبار بود نمیگفت خانوم ....قلبم بیشتر تپش گرفت....
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
💕@delbarongi💕
هدایت شده از تبلیغات عروس
+کانال شیک پوشان رو داری؟؟
_نه ندارم
+چیییی😳.. نداری؟!!
اصلا خانمی که این کانال رو نداشته باشه سه هیچ از بقیه عقبه
_مگه چجور کانالیه؟همه کانالا مثل همن
+نه این کانال یه چیز دیگس..قیمتاش خیلی مناسبه از۱۷۵شروع میشه ،هم زنونه داره هم مردونه
دیگه چی میخوای☺️
_واقعا...لینکش رو بهم میدی
+اره عزیزم بفرما
https://eitaa.com/joinchat/1361117539Ce91ca28980