10.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🏕☀️سلااام به دوستان عزیزوهمیشه همراه
🍃💐☀️خـداونـدا
حال ڪه منت نهادی
و در بامدادی دگر بیدارم ساختی و جانی دوبارهام بخشیدی
تا ببینم، بشنوم، بگویم و بدانم
🍃💐☀️باز برمن منت گذار و یاریم ده تا ببینم
تمـام زیبائیها و خوبیها را
🍃💐☀️و بر زبان برانـم آنچه تـو را
خشنـود میسـازد
🍃🌸 الهـی بـه امیـد تــو
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🏴🖤🏴🍃====>
#عبورزمانبیدارتمیکند🕰
#نویسنده_لیلافتحیپور
#پارت208
به خانه که رفتم لباسهایم را عوض کردم و داخل کمد گذاشتم. بعد برای مادر چای درست کردم و یکی دو تا لیوانی که در ظرفشویی بود را شستم و دستی روی کانتر کشیدم.
برای مادر و خودم دو تا چای خوش رنگ ریختم و به سالن بردم. کنارش نشستم و گفتم:
–مامان اگه بدونید امروز تو شرکت چی شد؟ مادر با بیمیلی نگاهش را از تلویزیون گرفت و به سینی چای داد.
–مگه من گفتم چای میخوام؟
–نه، گفتم دوتایی یه چایی بخوریم و یه کم حرف بزنیم.
–الان دم کردی یا مال صبحه؟
–تازه دمه مامان.
–چای خشک ریختی تو قوری در ظرف رو بستی و دوباره گذاشتیش سر جاش؟
هیچ وقت نفهمیدم چرا مادر اینقدر در مورد کارهای من حساس است و ریزبین میشود. در مورد دیگران اصلا اینطور نیست.
–آره، خیالتون راحت. بلند شد و از همانجا نگاهی انداخت. خدا رو شکر کردم که همه چیز را مرتب کردهام.
مادر که چیزی برای بهانه پیدا نکرد همانطور که مینشست گفت:
–صبر کن این سریاله تموم بشه، آخراشه. نگاهی به صفحهی تلویزیون انداختم و منتظر نشستم.
مادر همانطور که چشمش به تلویزیون بود پرسید:
–گفتی شرکت چه خبر شده؟
–هنوز نگفتم مامان.
لیوان چاییاش را برداشت و به لبش نزدیک کرد.
–خب بگو دیگه، منتظری التماست کنم.
همین که خواستم حرف بزنم صورتش را مچاله کرد و لیوان چای را داخل سینی گذاشت.
–اوه، اوه، چقدرم داغه.
لبخند زدم و ماجرای آمدن شهرام را با آب و تاب برایش تعریف کردم.
مادر در آخر حرفهایم نگاهش را از آن جعبهی جادویی گرفت و رو به من گفت:
–اون از مریم خانم، اینم از پسر بیتا خانم. خب آقارضا راست گفته دیگه کاروانسراست مگه هر روز یکی میاد اونجا، حالا ببین آخرش اگه تو رو اخراج نکرد.
–اخراج رو ول کن مامان، مهمتر از هرچیزی حرفیه که پسر بیتا خانم گفته.
دوباره لیوان چایش را برداشت.
–چی چی رو ول کنم. اگه تو رو اخراج کنن تو این وضعیت چیکار کنیم. آقات که فعلا کارش درست نشده.
من هم لیوان چاییام را برداشتم و نگاهش کردم. مادر است دیگر، شاید دغدغههایش خاص خودش است. شاید اصلا من نمیتوانم او را بفهمم.
جرعهایی از چاییام را بلعیدم تا خشکی دهانم را بگیرد و بعد آرام گفتم:
–خیالتون راحت اخراج نمیشم.
وقتی ناراحتیام را دید فوری گفت:
–دلم روشن بود که مشکلت با این پسره حل میشه، واسه همین اصلا نگران نبودم.
–از تغییر ناگهانی رفتارش خوشحال شدم و گفتم:
–میدونم که این معجزه فقط از دعاهای شما بوده. وگرنه اون آدمی که من میشناختم عمرا همچین تصمیمی میگرفت.
مادر به خوردن چاییاش ادامه داد و حرفی نزد.
مادر تو با من چه کردهایی که یک جملهی نیمه محبت آمیزت هم مرا به وجد میآورد.
اسکاج را برداشتم و تا میتوانستم به تن بلورین لیوان سمباده زدم.
کف از سر و رویش به داخل سینک چکه میکرد. صدای جیر جیرش قطع نمیشد.
انگار میخواست مطمئنم کند که دیگر آلودگی ندارد و دست از سرش بردارم. صدایت را ببر باید تمیز شوی درست همانطور که مادر میخواهد. با صدای آیفن اسکاج را رها کردم و لیوان را زیر شیر آب گرفتم.
مادر با لحن متعجبی گفت:
–این اینجا چی میخواد؟ از ماجرا خبر نداره؟
لیوان را داخل آبچکان گذاشتم و دستهایم را شستم و خودم را مقابل آیفن رساندم.
–ای وای، باید بهش خبر میدادم.
مادر دگمهی آیفن را زد.
–حالا میاد بالا خودم بهش میگم.
وقتی از اتاقم بیرون آمدم و چهرهی مریم خانم را دیدم. دلم برایش سوخت. هر روز بدتر از روز قبل میشد. نحیفتر و تکیدهتر. مادر کنارش نشسته بود و برایش موضوع را شرح میداد.
مریم خانم دستش را روی صورتش میکشید و لبش را گاز میگرفت. حق داشت ناراحت شود. امیدش از دست رفته بود.
بعد از این که حرفهای مادر تمام شد مریم خانم نگاهی به من انداخت و گفت:
–دیگه طاقتم تموم شده بود. امده بودم به مادرت التماس کنم که...
بعد آهی کشید و دست روی دست گذاشت و سرش را تکان داد.
#ادامهدارد...
💖🌹🌻💖🌹🌻💖🌹🌻
💕join ➣ @God_Online 💕
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🏴🖤🏴🍃====>
حاج اسماعیل دولابی(ره):
شکر هر چیزی مناسب خود
آن چیز است!
شکر پول، کمک و انفاق به فقیر است
شکر علم، تعلیم دادن است
شکر قدرت، گرفتن دست ضعیف است
این ها شکر نعمتند.
الهی شکر
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🏴🖤🏴🍃====>
5.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چرا شکر گزاری کنیم؟🤲
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🏴🖤🏴🍃====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
🎥سخنرانی حاج آقا قرائتی
✍موضوع: روضه کوتاه و تاثیرگذار حضرت زهرا سلام الله علیها
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🏴🖤🏴🍃====>
سقف آسمانی
فرشته از خدا پرسید:
مردمانت مسجد میسازند... نماز میخوانند... چرا برایشان باران نمیفرستی؟؟!!
خدا پاسخ داد:
گوشه ایی از زمین دخترکی کنار مادر و برادر مریضش در خانه ای بی سقف بازی میکند...
تا مخلوقاتم سقفی برایشان نسازند، آسمان من سقف آنهاست ...
پس اجازه بارش نمیدهم!
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🏴🖤🏴🍃====>
خدایا نانی ده که به ایمانی برسم ... نه ایمانی که به نانی برسم
هر نفسم در تکاپو است تا به این گنج ابدی ایمان بیاورم: جهان هر کس به وسعت فکر اوست (امام علی)
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🏴🖤🏴🍃====>
💕امام صادق (ع):
چشم زدن حقیقت دارد
نه تو از چشم دیگران در امانی
و نه دیگران از چشم تو
پس هرگاه به ترس افتادی
3 بار بگو
"ما شاء الله
لا قوة الا بالله العلی العظیم"
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🏴🖤🏴🍃====>
پیامبر اکرم:
همنشین شایسته همانند عطر فروش است، اگر چیزی به تو ندهد بوی عطرش به توخواهد رسید.
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🏴🖤🏴🍃====>
احتمالا تصویر این شهید بزرگوار را در فضای مجازی زیاد دیده باشیم؛ شهیدی که هیچ کس منتظرش نبود جز خدا ...!
🌷 شهید سیفالله شیعهزاده از شهدای بهزیستی استان مازندران که با یک زیر پیراهن راهی جبهه شد و هیچکس در جبهه نفهمید كه او خانوادهای ندارد. کم سخن میگفت و...
با سن کم سختترین کار جبهه یعنی بیسیمچی بودن را قبول کرده بود.
🌷سرانجام توسط منافقین اسیر شد برگه و کدهای عملیات را قبل از اسارت خورد و منافقین پس از به شهادت رساندن وی، برای به دست آوردن رمز و کدهای بیسیم، سینه و شکمش را شکافتند ولی چیزی نصیب آنها نشد ...!
🌷یادمان باشد روی سفره چه کسانی نشستهایم و این نظام اسلامی امانت شهدای مظلوم است!!!
🌹🌹🌹
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#هفتشهرعشق
#نهمینمسابقه
#صفحههفتادپنجم
لحظه به لحظه بر نيروهاى عمرسعد افزوده مى شود. صداى شادى و قهقهه سپاه كوفه به آسمان مى رسد.
همه راه ها بسته شده است. ديگر كسى نمى تواند براى يارى امام حسين(ع) به سوى كربلا بيايد. مگر افراد انگشت شمارى كه بتوانند از حلقه محاصره عبور كنند.
امام حسين(ع) بايد حجّت را بر همه تمام كند. به همين جهت، پيكى را براى عمرسعد مى فرستد و از او مى خواهد كه با هم گفتوگويى داشته باشند.
عمرسعد به اميد آنكه شايد امام حسين(ع) با يزيد بيعت كند با اين پيشنهاد موافقت مى كند. قرار مى شود هنگامى كه هوا تاريك شد، اين ملاقات صورت گيرد.
حتماً مى دانى كه عمرسعد از روز اوّل هم كه به كربلا آمد، جنگ را به بهانه هاى مختلفى عقب مى انداخت. او مى خواست نيروهاى زيادى جمع شود و با افزايش نيروها و سخت شدن شرايط، امام حسين(ع) را تحت فشار قرار دهد تا شايد او بيعت با يزيد را قبول كند.
در اين صورت، علاوه بر اينكه خون امام حسين(ع) به گردن او نيست، به حكومت رى هم رسيده است. او مى داند كه كشتن امام حسين(ع) مساوى با آتش جهنّم است، و روايت هاى زيادى را در مقام و عظمت امام حسين(ع) خوانده است، امّا عشق حكومت رى او را به اين بيابان كشانده است.
فرماندهان سپاه بارها از عمرسعد خواسته اند تا دستور حمله را صادر كند، امّا او به آنها گفته است: "ما بايد صبر كنيم تا نيروهاى كمكى و تازه نفس از راه برسند".
به راستى آيا ممكن است كه عمرسعد پس از ملاقات امام، از تصميم خود برگردد و عشق حكومت رى را از سر خود بيرون كند؟
<=====●○●○●○=====>
#هفتشهرعشق
#قیامامامحسینعلیهالسلام
#همراباکاروانازمدینهتاکربلا
#محرم
#امامحسینعلیهالسلام
#دههمینمسابقه
#نشر_حداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef