eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
3.9هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
👩‍⚖ 🌷 خنديد كه باعث شد صورتش زيباتر ديده بشه. نميدونستم دارم چيكار ميكنم، مثل يه بازي بود برام، انگار جزء يكي از تفريحاتم بود. به نظرم خيلي هم بد نبود، ميتونستم خودم رو از اين زندگي سرد و احمقانه اي كه براي خودم درست كردم خلاص كنم. - خب شما از خودتون بگيد! سرش رو كمي بالا آورد. حالا چشمهاي قهوه اي تيرها ي رو كه در نگاه اول مشكي ديده ميشد، به نگاهم گره زد. سريع سرش رو پايين انداخت. گونه هاش گل انداخته بود. رفتارش برام عجيب بود. تابه حال دختري اين همه خجالتي نديده بودم. همه‌ي افراد اطرافم تا حد زيادي خودشون رو بهم نزديك ميكردن؛ به خصوص دخترهای فامیل كه البته بعد از ازدواج هستي بهشون فکر میکردم! - من مبينا رفيعي هستم؛ ٢٤ سالمه، پرستاري ميخوندم و الان دارم طرحم رو توي بيمارستان [...] بخش اطفال ميگذرونم. تنها فرزند خونواده هستم. پدرم اصالتاً بختيارين كه يه شيريني پزي دارن و مادرم اصالتاً اصفهانين و توي مزون لباس عروس كار ميكنن! خونه كوچيكي داريم و حدود شيش سالي ميشه كه به تهران اومديم. يه تاي ابروم رو بالا انداختم، توي دلم به انتخاب هستي خنديدم. خيلي ممنون از اين انتخابت! الان خونواده‌ي من چطور ميتونن اين عضو جديد خونواده رو با اين شرايط بپذيرن؟ عروس بزرگ خونواده مادرش استاد دانشگاه و پدرش بزرگترين جراح شهر بود. هيچ حسي به آدم روبهروم نداشتم، حتي ازش متنفر هم بودم. شايد به خاطر تيپ و قيافه‌اش بود، شايد به خاطر خونواده‌اش، شايد به خاطر اجباري كه به خاطر هستي داشتم. هرچي كه بود ازش بدم مياومد؛ اما بايد باهاش اتمام حجت ميكردم. - چرا ميخواي با من ازدواج كني؟ تلخ خنديد و سرش رو بالا آورد. - نميدونم هستي براتون تعريف كرده يا نه! من يه غده داخل شكمم دارم كه به گفته‌ي دكتر بايد تا حداكثر سه ماه ديگه جراحي بشم؛ اما به خاطر حساسيتم نسبت به داروهاي بيهوشي، خيلي برام خطرناكن و امكان فوت وجود داره. تنها راه حلش ازدواج و بعد از اون باردارشدنه. به خونواده‌ام چيزي نگفتم؛ چون قلب مادرم مشكل داره و استرس براش مثل سم ميمونه. فقط هستي در جريان بود كه ايشون هم شما رو بهم معرفي كرد. ابرويي بالا انداختم. مردد بودم، نميدونستم حرفم رو بزنم يا نه! به هرحال بايد هر حرفي هست همين الان زده بشه. سرفه كوتاهي كردم و گفتم: - اجازه بده باهات صريح باشم! سرش رو به نشونه البته تكون داد. روي صندلي جابه جا شدم و مصمم گفتم: - من هنوز آمادگي براي ازدواج ندارم. يعني به خاطر اتفاقي كه توي زندگيم افتاده نميتونم ديگه هيچ زني رو خوشبخت كنم؛ چون دلم جاي ديگه‌ايه! اما از طرفي چون براي هستي خيلي احترام قائلم و دوست ندارم خواسته اش روي زمين بمونه... يهدفعه صورتش از فرط عصبانيت قرمز شد. از روي صندلي بلند شد و با صداي آروم ولي عصبي غريد: - آقاي محترم! نيازي نيست به خاطر آدمي كه نمي‌شناسيدش فداكاري به خرج بديد و منت سرش بذاريد. شما هيچ اجباري براي انجام اين كار نداريد. اين وسط كسي كه مجبوره تن به اين كار بده و تا آخر عمرش خفت بكشه منم!🌹🌹🌹🌹 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
«اللهُمَّ إنّي أسألُكَ أن تَجعَلَ لي إلى كُلِّ خَيرٍ سَبيلاً، وَمِن كُلِّ ما لا تُحِبُّ مانِعاً» خدایا! از تو می‌خواهم که برای من بسوی هر کار خیرى راهی و از هر چه محبوب تو نیست سر راهم مانعی قرار دهی..♥️ @delneveshte_hadis110
امیرالمؤمنین عليه السلام: ✍انتظار فرج بکشید و از رحمت خدا ناامید نگردید، زیرا محبوبترین اعمال نزد خداى عزوجل، است♥️ 📚 بحارالانوار ج٥٢ ص١٢٣ @delneveshte_hadis110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🎥 صحبت‌های قابل تأمل "رائفی‌پور" درباره طرح صیانت:* *🔸 ما بلد نیستیم با مردم ارتباط بگیریم ↷↷ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🙄راسته میخوان اینترنت رو ببندند؟! ✳️این داستان رو تا انتها ببینید تا از پشت پرده آگاه بشید. ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
✨﷽✨ 🌼مرگ که ترس نداره ✍حاج آقا قرائتی: از حضرت علی (ع) سؤال شد که چرا مرگ را دوست داری و گاهی می‌فرمایی که انس من به مردن از علاقه طفل به پستان مادرش بیشتر است. حضرت در پاسخ فرمودند: چون نمونه الطاف خدا را در دنیا دیدم یقین پیدا کردن که آن خدایی که در دنیا آنقدر به من لطف کرد و مرا در راه فرشتگان و پیامبرانش سوق داد ، در روز قیامت هم مرا فراموش نخواهد کرد، آری من از مقصد و نوع برخورد و پذیرایی‌های آن خدای بزرگ در آن روز حساس دلهره ای ندارم. 📚معاد، استاد قرائتی، ۱۸۴ تذکر: البته این علاقه به مرگ برای کسیست که به آنچه خدا از او خواسته تا حد قابل قبولی عمل کرده و برای مرگ آماده شده است. اگر توانستیم اینگونه باشیم، دیگه خود به خود ترس بیجا از مرگ از دلهای ما خواهد رفت. 🌷❤️🌻 ↷↷ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
اين نوجوان كيست كه بر آستانه خيمه ايستاده است. او يادگار امام حسن(ع)، قاسم سيزده ساله است! نگاه كن! قاسم با خود سخن مى گويد: "حالا اين منم كه بايد به ميدان بروم. عمويم ديگر يار و ياورى ندارد". او به سوى عمو مى آيد: "عمو، به من اجازه مى دهى تا جانم را فدايت كنم؟". امام حسين(ع) به او نگاهى مى كند و دلش تاب نمى آورد. آخر تو يادگار برادرم هستى و سيزده سال بيشتر ندارى. قاسم بيا در آغوشم. تو بوى برادرم حسن(ع) را مى دهى. گريه ديگر امان نمى دهد. امام حسين(ع) و قاسم هر دو اشك مى ريزند. دل كندن از قاسم براى حسين(ع) خيلى سخت است. نگاه كن! حسين(ع) داغ على اكبر را ديد، ولى از هوش نرفت، امّا حالا به عشق قاسم بى هوش شده است. هيچ چشمى طاقت ديدن اين صحنه را ندارد. قاسم به عمو مى گويد: "اى عمو به من اجازه ميدان بده". آخر چگونه عمو به تو اجازه ميدان دهد؟ قاسم التماس مى كند و مى گويد: "من يتيم هستم، دلم را مشكن!". سرانجام عمو را راضى مى كند و قاسم بر اسب سوار مى شود. صدايى در صحرا مى پيچد، همه گوش مى كنند: "اگر مرا نمى شناسيد من پسر حسن(ع) هستم". اين جوان چقدر زيباست. گويى ماه كربلا طلوع نموده است. پس چرا لباس رزم بر تن ندارد؟ اين چه سؤالى است؟ آخر چه كسى براى نوجوان سيزده ساله زره مى سازد؟ او پيراهن سفيدى بر تن دارد و شمشيرى در دست. او به سوى دشمن حمله مى برد، چون شير مى غرّد و شمشير مى زند. دشمن او را محاصره مى كند. نمى دانم چه مى شود، فقط صدايى به گوشم مى رسد: "عمو جان! به فريادم برس". اين صدا به گوش حسين(ع) نيز، مى رسد. امام فرياد مى زند: "آمدم، عزيزم!". امام به سرعت، خود را به ميدان مى رساند. دشمنان، دور قاسم جمع شده اند، امّا هنگامى كه صداى حسين(ع) را مى شنوند، همه فرار مى كنند. پيكر قاسم زير سُم اسب ها قرار مى گيرد. گرد و غبارى بر پا مى شود كه ديگر چيزى نمى بينم. بايد صبر كنم. نگاه كن! امام كنار پيكر قاسم نشسته است و سرِ او را به سينه دارد. امام به قاسم مى گويد: "قاسمم! تو بودى كه مرا صدا زدى. من آمدم، چشم خود را باز كن!"، امّا ديگر جوابى نمى آيد. گريه امام را امان نمى دهد، قاسم را مى بوسد و مى گويد: "به خدا قسم، بر من سخت است كه تو مرا به يارى بخوانى و من وقتى بيايم كه تو ديگر جان داده باشى". آن گاه با دلى شكسته و تنى خسته، پيكر قاسم را به سوى خيمه ها مى آورد. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
از بیمِ تنگدستی فرزندان خود را نَکُشید ، ماییم که به آنها و شما روزی میبخشیدم، آری کشتن آنها خطا و گناهی بزرگ است. 📖سوره اسراء ↷↷ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
⇦ بصیرت، چراغ راه حضرت امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: آگاه باشید که اینک شیطان هواداران خود را گرد آورده، نیروهای سواره و پیاده اش را فرا خوانده است. در صورتی که بینش من همواره همراه من بوده و هرگز حقایق را بر خود مشتبه نساخته ام و حقیقت نیز بر من مشتبه نشان داده نشده است -نه خود را فریب داده ام و نه فریب خورده ام-. 📗منابع: نهج البلاغة، الخطب: 10. ↷↷ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
✍مسخره کردن ظاهر دیگران ، یعنی مسخره کردن خدا (نعوذبالله) به شخصی گفتند خیلی بدقیافه ای. لبخندی زد و گفت :از نقش ایراد می‌گیری یا از نقاش ؟ یکی ازپیامدهای مسخره‌ کردن دیگران فراموش کردن خداست. {هوَالَّذي يُصَوِّرُکُمْ فِي‌الْأَرْحامِ کَيْفَ يَشاءُ} اوست که شما را در رحم ها [یِ مادران] به هر گونه که می خواهد تصویر می کند . 📚آل‌عمران آیه ۶ ↷↷ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم فرمودند: من و علی(ع) چهارده هزار سال پیش از خلقت آدم(ع) نوری بودیم که در ساحت قدس خدای متعال به سر می‌بردیم!✨ موضوع: ↷↷ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
یادت باشه تاخودت نخوای هیچکس نمیتونه زندگیتو خراب کنه. یادت باشه که آرامش رو بایدتو وجودت پیدا کنی. یادت باشه خدامواظبته. یادت باشه ته قلبت یه جایی برای بخشش آدما بگذاری 🌙 💖🌹🦋🌟✨🌙
┄┅─✵💝✵─┅┄ چه زیباست که هر صبح همراه با خورشید به خدا سلام کنیم💚 نام خدا را نجوا کنیم و آرام بگوییم الهی به امید تو💚 🦋🌹💖🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
گره کور ظـــــــــــهور تو منم که می دانم هر جمعه برای گناهانم خون گریه می کنی اما باز هم گناه می کنم گره کور ظـــــــــــهور تو منم که می دانم نگاهم می کنی اما در مقابل نگاه مهربانت گناه می کنم و دلت را می شکنم گره کور ظـــــــــــهور تو منم که می دانم چقدر غریبی اما من حتی اراده ترک یک گناه را برای کم شدن غربتت ندارم   ↷↷ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
👩‍⚖ 🌷 از ميز فاصله گرفت كه با صدام ازش خواستم كه بايسته. خانم رفيعي! ايستاد و به پشت سرش نگاه كرد، هنوز هم چهره‌اش به شدت عصبي بود. - درسته، من مجبور نيستم كه اين كار رو انجام بدم. منتي هم سرتون نميذارم؛ اما ميتونيم باهم يه قراردادي داشته باشيم كه هم شما به خواسته‌اتون برسيد، هم من! - متوجه خواسته‌ي شما نميشم! اشاره كردم كه روي صندلي بشينه. با ترديد بالاخره نشست. مجبور شدم اين يه مورد رو دروغ بگم، البته تا حدودي هم حقيقت داشت؛ ولي خواسته‌ي اصلي من نبود. - خونواده‌ي من مدتي هست كه ازم ميخوان ازدواج كنم و تشكيل زندگي بدم و اگه زودتر اقدام نكنم خودشون يه نفر رو برام انتخاب كنن. حالا كه شما هم مجبوريد ازدواج كنيد، ميتونيم باهم تشكيل خونواده بديم. به تكيه‌گاه صندلي تكيه داد و آه كوتاهي كشيد و به نقطه‌اي خيره شد. بعد از چند ثانيه سكوت گفت: - موافقم! - البته همونطور كه قبلاً گفتم هيچ علاقه‌اي به ازدواج ندارم، فقط در يه صورت ميتونم اين كار رو بكنم. - چي؟! - من تا زماني كه بچه‌ات يه سالش بشه اجازه ميدم كه توي زندگيم بموني. مثل يه همسر فداكار سركار ميرم و خرج تو و بچه‌ات رو ميدم؛ اما بعد از يه‌ سالگي بچه‌ات برام فرقي نميكنه كه توي چه شرايطي هستي يا هر چيز ديگه، بايد از زندگيم بري بيرون، از هم طلاق ميگيريم! تو از مرگ فرار ميكني و به بچه‌ات ميرسي و از طرف ديگه خونواده‌ي من هم پاپيچ من نميشن و بعد از طلاقمون ميتونم يه زندگي مستقل كه الان نميتونم داشته باشم پيدا كنم. رنگ چشمه‌اش روشنتر شد، شايد هم براقتر شد، شايد هم اشك توي چشمهاش جمع شد. سرش رو پايين انداخت، دستهاش رو كه لرزش خفيفي داشتن از روي ميز برداشت و روي پاهاش گذاشت. سرش رو كاملاً توي سـ*ـينه‌اش فرو بـرده بود. منتظر شنيدن جواب بودم؛ اما هيچ عكس‌العملي نديدم. - خب؟ نظرتون چيه؟! همونطور كه سرش رو پايين گرفته بود از روي صندلي بلند شد، كيفش رو روي شونه‌اش جابه جا كرد و آروم گفت: فكرام رو ميكنم و بهتون خبر ميدم. خداحافظ. كارت ويزيتم رو از توي جيب كتم بيرون آوردم و به سمتش گرفتم. - پس باهام تماس بگيريد. درضمن نميخوام كسي از اين موضوع قرارداد و طلاق باخبر بشه؛ حتي هستي. بين خودمون ميمونه ديگه؟! سري تكون داد و دور شد. رفتنش رو نظارگر بودم. به گارسون اشاره كردم كه به سمتم اومد و سفارش كاپوچينو دادم. دستهم رو توي هم گره زدم و پشت گردنم گذاشتم. زندگيم چقدر بي‌هدف و بي‌مصرف بود. همه‌ي زندگيم فقط يه چيز شده بود؛ رسيدن به هستي، ديدن هستي، اسم هستي، هستي، هستي... . هميشه به اين فكر ميكردم كه اگه بتونم خونه، ماشين و كار خوبي داشته باشم ميتونم به هستي برسم؛ اما وقتي همه‌ي اين چيزها رو به دست آوردم كه هستي عاشق شده بود؛ عاشق مردي كه شب عروسي تركش كرد. همه‌ي فكرم هستي شده بود كه حالش خوب نيست و همه بر اين باور بودن كه افسردگي گرفته؛ اما من همچنان دوستش داشتم. دوست داشتني از اعماق وجودم كه با هر بار ديدن اون حالش قلبم چنان فشرده ميشد كه احساس مرگ ميكردم. توي شركت، همه‌ي هوش و حواسم پيش هستي بود، نميتونستم درست روي چيزي تمركز كنم. وقتي متوجه شدم كه شركت به برنامه نويس نياز داره بهش پيشنهاد دادم كه توي شركت كار كنه. قبول كرد و بهترين كارمند شركت شد؛ اما... اما از اون جايي كه هميشه از چيزي كه ميترسي زودتر سراغت مياد، كسي كه ازش نفرت داشتم وارد زندگيمون شد، هستي رو از من گرفت، ازدواج كردن و حالا هستي زن متأهليه كه نميدونم زندگيش خوبه يا نه؛ اما من همچنان بهش علاقه‌مندم. من دوستش دارم، حتي نميتونم يه درصد هم از فكر كردن بهش دست بردارم. آره من يه ديوونه‌ام كه همه‌ي زندگيش شده يه آدم. من به قلبم قول دادم كه تا ابد به نام هستي بزنمش و اين كار رو ميكنم!🦋🦋🦋🦋 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
میگفت ؛ هیچکی پشت آدم نیست فقط خدا هست :)♥️ +شهید‌‌علی‌آقای‌خلیلی @delneveshte_hadis110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•♥️🍃• ○°آقا تو بیا و آبرو دارے ڪن گندم‌زدگان خاڪ را یارے ڪن یڪ جمعہ بیا با نفس نرگسے‌ات این باغچہ را دوباره گُلڪاری ڪن🪴💐 ‌• " سلامٌ‌علۍ‌آلِ‌یاسین "🦋 ‌• های‌انتظار 🌤 🕊 ‌• @delneveshte_hadis110
اونجاڪہ‌خدامیگہ: ﴿ قــالَ‌لا‌تَخافاً،إنَّنِي‌ مَعَكُما‌أسمَـعُ‌وأري ﴾ «نترسید؛خودم‌هواتونو‌دارم..!» –چقدردل♡آدم‌قرص‌میشه!!! :)🌱 @delneveshte_hadis110
امتحان ولایت فقیه 🔷 در مورد هوای نفس صحبت کردیم و بعد از تقوا به ولایت رسیدیم. ☄ کارش چیه؟ ☀️«ولایت مو رو از ماست بیرون میکشه!» 💢 نمیذاره کسی با بخواد دینداری کنه. 🌺 هم بسیاری از ناخالص ها رو مشخص میکنه.👌 -- ولی فقیه که معصوم نیست پس چرا باید ولایتش رو قبول کنیم؟🙄 🔶 عزیزم مگه سلمان فارسی معصوم بود؟😊 شما میدونستی که اگه کسی "ولایت سلمان فارسی" رو هم نداشته باشه از ولایت اهل بیت خارج شده؟ ♨️ -- من فقط به ۱۴ معصوم احترام میذارم و نوکرشون هستم اما کاری به بقیه ندارم!😤 * خوبه آفرین! ✅⭕️ اما شما اگه نوکرِ نوکر های اون بزرگواران هم نباشی و به یکی از نوکرهاشون توهین کنی، از ولایت معصومین خارج شدی... ⚠️⚠️ ✔️✔️ برای همین عجالتاً باید به همشون بذاری❤️ و وقتی در جایی رسیده که باید طبق ولایتشون عمل کنی، اونجا باید این ولایت رو هم بپذیری....💯 💖🌹🌻🦋 ↷↷ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
❣تکرار کنیم❤️ من شایستگی لذت بردن از زندگی را دارم. هرچه می‌خواهم می‌طلبم ﻭ با شادی و خوشی، پذیرای آن هستم.🍃🍃 پروردگارا سپاسگزارم🙏🏻 🌟🦋شبتون بخیر 🌟✨🌙🦋🌹💖
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان 🦋🌹💖☘🇮🇷🇮🇷🇮🇷
اَلعَجَل ای حاضرترین غائب و ای غائـب ترین ناظر بر دلهاے بـی‌‌قرار ما 💚 یا مَهـدےجان 💚 🌿سلام بر تو و بر روز آمدنت ... ✨اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُم✨ ↷↷ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
👩‍⚖ 🌷 مبينا - صبح دختر گلم به خير! پاشو ببين بابات چه نيمرويي درست كرده، انگشتات رو هم باهاش ميخوري. پتوم رو روي سرم كشيدم. - بابا بذار بخوابم. ديشب درست نخوابيدم. - پاشو صبحونه‌ي خانوادگيمون رو بخوريم ديگه، خودت رو لوس نكن! بوي تخممرغ مياومد. پتو رو كنار زدم و با ديدن صورت خندون بابا سر شوق اومدم و با ديدن ماهيتابه‌ي توي دستش شوكه شدم. - بابا، صبح به اين زودي با ماهيتابه‌ي تخممرغ وايسادي بالا سر من؟ - آره ببين چه نيمروي خوشگلي شده، پاشو ديگه. - بابا سر جدت دست از سر كچلم بردار. - فرزاد نيستم اگه بذارم بخوابي! با جون و دل برات نيمرو درست كردم، حالا خانوم ميگه نميام! دستم رو گرفت و بلندم كرد. با موهاي ژوليده، دماغ بادكرده و چشمهاي ورمكرده روي تخت نشستم. - زود بيا ما منتظريم. - چه صبح زيبايي! از تخت جدا شدم و به سمت روشويي رفتم. از قيافه خودم وحشت كردم. چند مشت آب به صورتم زدم، موهام رو با كش بستم و به سمت سفره‌ي پهن شده روي زمين رفتم! صداي مامان مياومد كه غر ميزد: - اَه فرزاد حالم رو به هم زدي، چرا پنير رو انداختي توي چاي؟ - وا مگه از قصد انداختم، خب از دستم افتاد. - يه امروز رو خواستي يه كاري انجام بديا. - بشكنه اين دست كه نمك نداره! همهش بشور و بساب؛ حالا خانوم ميگن بلد نيستي كار كني. - قربون خدا برم، تا حالا دستت به مايع ظرفشويي هم خورده كه واسه من بشور و بساب كني؟! - همين تخممرغي رو كه برات پختم نميبيني؟ - آهان هميني كه شور شده؟! سر سفره نشستم و سلام بلندي كردم. بابا با لبخند گفت: سلام به دختر گلم، بيا تو بخور ببينم خداييش اين تخممرغ شور شده؟ لقمه‌اي از تخممرغ گرفتم و توي دهنم گذاشتم. خداييش شور بود؛ ولي دخترا كه هيچوقت پشت باباشون رو خالي نميكنن. با دستم علامت عالي رو نشون دادم و همونطور كه لقمه رو به زور پايين ميدادم گفتم: - واي بابا عاليه، دستت درد نكنه خيلي خوشمزه‌است! بابا دستش رو دور شونه‌ام حـ*ـلقه كرد و من رو توي آ*غـ*ـوشش كشيد. - اي قربون دختر گلم برم! مامان گفت: - به روباه ميگن شاهدت كيه، ميگه دمم! بابا در گوشم گفت: - خودش بلد نيست غذا بپزه، روي دستپخت من ايراد ميذاره! پقي زدم زير خنده كه مامان كارد پنيري رو سمتمون گرفت و گفت: چي ميگين شما دوتا پدر و دختر ها؟ ها؟! بابا رو به مامان گفت: - اِ خانم گلم چرا عصباني ميشي؟! من داشتم ميگفتم كه مامانت امروز خيلي خوشگل شده! مامان چاقو رو زمين گذاشت. - البته در اينكه من خوشگلم شكي نيست! لحنش تغيير كرد. - ولي من اگه تو رو نشناسم كه سپيده نيستم. از داشتن چنين خونواده‌اي احساس غرور ميكردم و به هيچوجه دوست نداشتم كه از دستشون بدم. اونقدر برام عزيز بودن كه نخوام لحظه‌اي رو بدون اونها سر كنم. بغضم گرفت؛ از بازي روزگار، از اينكه بايد به اجبار ازشون جدا شم، از اينكه بايد اين دوري رو تحمل كنم، از اينكه بايد با غريبه‌اي زندگي كنم كه هيچ حسي بهم نداره و هيچوقتِ هيچوقت نميتونه ذره‌اي جاي پدر و مادرم رو برام پر كنه! بغضم داشت خفهم ميكرد، غرورم اجازه نميداد كه اشكم جاري بشه. با صداي بغض‌دارم گفتم: مامان، بابا! هردو به سمتم برگشتن. جرئت نداشتم بهشون نگاه كنم؛ وگرنه قطعاً گريه‌ام ميگرفت. سرم رو بيشتر پايين انداختم و با قاشق چاي رو هم زدم. - من بايد يه چيزي رو بهتون بگم. مامان متعجب گفت: - چيزي شده؟ خجالت‌زده بودم. قبلاً هم اين موضوعها رو به مامان ميگفتم؛ اما هميشه از بابا خجالت ميكشيدم. - ديروز كه رفته بودم شركتي كه هستي توش كار ميكنه، پسرخاله‌اش كه اونجا وكيله من رو ديد و ازم خواست كه شماره بابا رو بهش بدم براي... براي خواستگاري! من هم دادم، ببخشيد!🌻🌻🌻🌻 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم فرمودند: آيا شما را از شبيه ترينتان به خودم با خبر نسازم؟ گفتند: آرى اى رسول خدا! فرمودند: هر كس خوش اخلاق تر، نرم خوتر، به خويشانش نيكوكارتر، نسبت به برادران دينى اش دوست دارتر، بر حق شكيباتر، خشم را فروخورنده تر و با گذشت تر و در خرسندى و خشم با انصاف تر باشد.✨ موضوع: ↷↷ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🎙حجت‌الاسلام پناهیان 🔸 عجل الله دل رو تنظیم میکنه!! 👌کوتاه و شنیدنی 👈حتما ببینید و نشر دهید. ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
عــلّامــه حســن زاده آملــی (ره) : آدمي، مهمان سفـره ڪردار خود و بهره‌مند از كشتزار خود است و به عبارت ديگر محشور با اعمال خود است، بلڪه عين اعمال خود است. ↷↷ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>