eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
4هزار ویدیو
39 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @delneveshte_hadis110
                 👩‍⚖   🌷 ﷽ امروز بيمارستان خيلي شلوغ بود. ساعت شش بود كه احسان اومد دنبالم اومد. چادرم رو سر كردم، روسريم رو مرتب كردم و با لبخند كشاومده سمت ماشين رفتم. چقدر دلم براش تنگ شده بود. چقدر احساس ميكردم كه دوستش دارم. خدايا شكرت كه اينقدر خوشبختم! به سمت ماشين رفتم و در ماشين رو باز كردم. - سلام خانم خودم! - سلام تاج سرم! - حال كاكل بابا چطوره؟ - نميدونم، از خودش بپرس. دستش رو روي شكمم گذاشت و گفت: - خب بابايي حالت چطوره؟ مامان كه اذيتت نكرد؟ صدام رو بچگانه كردم و گفتم: - اي بابايي بد! چطور ميتوني درمورد مامان خوشگلم اينطوري حرف بزني؟! خنده ي قشنگي كرد و گفت: - اگه بخواد از همين الان طرفدار تو باشه خودم رو دار ميزنم. روي صورتم حسود! صداي موزيك رو زياد كردم و باهاش هم كلام شدم. امشب قرار بود كه مامان، بابا، خاله و عمو خونه ي ما بيان تا هم شام رو دور هم بخوريم و هم اينكه ماجراي بچه دارشدنمون رو به همه بگيم. غذاهايي رو كه از قبل سفارش داده بوديم از رستوران گرفتيم و سمت خونه رفتيم. به كمك احسان يه كم خونه رو تروتميز كرديم. هرچند كه اون به جاي كمك فقط كار من رو زياد ميكرد و مسخره بازي درميآورد. ساعت هشت بود كه يه دوش گرفتم و لباسهام رو با يه كت ودامن كوتاه مشكي و قرمز عوض كردم. موهام رو سوار كشيدم و دم اسبي بستم. پيراهن چهارخونه قرمز-مشكي احسان رو هم با شلوار مشكيش اتو زدم و روي تخت گذاشتم. تازه از داخل حموم اومده بود. نگاه خريدارانه اي بهم انداخت و گفت: - خوشگل ميكني خانم خوشگله. نازي به صورتم آوردم و بدنم رو تكوني دادم. بهش نزديك شدم و گفتم: - براي آقامون خوشگل شدم. صورتش رو نزديك آورد. گفتم: - خودت رو لوس نكن. برو لباسات رو بپوش الان ميان. چشم كشداري گفت و سمت اتاق رفت. داخل آشپزخونه رفتم و كتري رو روي گاز گذاشتم. ميوه ها رو توي ظرف چيدم و غذاها رو داخل فر گذاشتم تا گرم بمونن. ظرفها رو آماده ميكردم كه صداي پِخي پشت سرم شنيدم. با ترس دو متر به هوا پريدم كه صداي خنده ي بلندش به گوشم رسيد. با مشت توي شونه اش كوبيدم كه چشمهاش رو بست و تازه يادم اومد هنوز جاي كتكهاش خوب نشده. - آخ ببخشيد! خب تقصير خودته ديگه. نگاهم به لباسهاش خورد و با چشم براندازش كردم. واقعاً خوشگل و خوشتيپ شده بود. - چيه چرا چشمات رو عين وزغ ميكني؟ - وزغ مادربزرگ پسرخاله عمه اته. - وا! چيكار به اون بدبخت داري؟ مگه ميشناسيش؟ - نه! از دست كارهاش خنده ام گرفته بود. - خدا رو شكر كه بقيه ي دخترا تو رو اينجوري نميبينن. يه تاي ابروش رو بالا داد و موذيانه گفت: - از كجا مطمئني؟ - ميبينن؟ - نميدونم. - غلط ميكنن به شوهر من چشم داشته باشن. نگاهش عوض شد. نزديكم اومد و من يه قدم عقب رفتم. يه قدم ديگه به سمتم اومد كه به كابينت خوردم. - چيه؟ روي صورتم خم شد و در گوشم گفت: - عاشقت ميشم وقتي اينقدر واسه ام حسادت ميكني. لبخندي زدم و گونه اش رو بو*سيدم. توي يه چشم به هم زدن زير كمر و پاهام رو گرفت و چند ثانيه ي بعد توي بغـ*ـلش معلق بودم. با دست دور گر*دنش رو محكم گرفته بودم. - چيكار ميكني ديوونه؟! صورتش رو بهم نزديك كرد و تموم عشق و علاقه اش رو بهم تزريق كرد. صداي زنگ در هر دومون رو شكه كرد و با نگاه به همديگه خنديديم. با پشت دست روي گو*نه هام كه دا*غ شده بود رو لمـ*ـس كردم و با همديگه به سمت در رفتيم و در رو باز كرديم. خاله و عمو پشت در بودن. هر دو سلام كرديم و به داخل خونه دعوتشون كرديم. پشت سرشون هم آيدا و اميد اومدند. با آيدا روبوسي كردم و اميد رو توي بـغـ*ـلم گرفتم. خيلي خوشحال بودم كه روي پا ميديدمش. فكر كنم توي اين مدت اولين بار بود كه از خونه بيرون مياومد. باهم وارد خونه شديم. همين كه چشمش به احسان افتاد توي بغـ*ـل احسان رفت و با همون زبون شيرين خودش گفت: داداشي گلم دلم برات تنگ شده! احسان بـغـ*ـلش كرد و به وضوح غم رو توي چهره اش ميديدم. هنوز هم به خاطر تصادف اميد احساس گـ ـناه ميكرد. ميخواستم در رو ببندم كه مامان رو همراه بابا پشت در ديدم. بابا دسته گل بزرگي رو جلوي صورتش گرفته بود و مامان جعبه ي شيريني توي دستش بود. با ديدنشون نتونستم خودم رو كنترل كنم و خودم رو اول توي بغـ*ـل مامان انداختم و بـ*ـوسـه بارونش كردم. 🌹🌹🌹🌹🌹 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
10.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔵🦋🔷 ای مفخر آدینه‌ام مهدی بیا مهدی بیا... 🔵🦋🔷             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
💕 را هرچقدر که بیشتر بچینی، کم که نمیشود بلکه هم میشود و مهربانی مثل نعنا چیدن است! خدا جایش را ده برابر پر میکند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔷 @delneveshte_hadis110 <====💠🏴🖤🏴💠====>
💕همه به اون باشه به اون بالاسری به اونی که میگه از رگ بهت نزدیکتره به اونی که وقتی میشد مچتو بگیره، دستتو سفت گرفت و کمکت کرد به اونی که وقتی هم میکنه میشه تو تنبیهش محبتشو دید به اونی که ممکنه دیر چیزی که بده ولی بهترینو میده به اونی که وقتی داری میکنی با لبخند نگات میکنه و میگه: صبر کن واست بهترینارو گذاشتم کنار به اونی که یک بار مینویسه و ثوابتو صد بار به اونی که عاشقانه عاشقته و صد بار اینو گفته وقتی همه به اون باشه خیالت راحته که یه پشت و پناه گرم، یه حامی قوی و یه دست پر مهر داری که حتی یک هم ازت نیست ... @delneveshte_hadis110 <====💠🏴🖤🏴💠====>
💕برای رسيدن به هات 2 راه داری؛ پاشو كن، يا بخواب و ببين . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @delneveshte_hadis110 <====💠🏴🖤🏴💠====>
💕 مثل زغال است اگر نسوزاند می کند . . . تهمت هايي كه باشيم @delneveshte_hadis110 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
💕من یادمه اون رختخواب روی جهاز عروس حکم سرویس خوابو داشت و از اهمیت خیلی زیادی برخوردار بود حالا کلا با رسم و کاری ندارم میخوام بهتون بگم رختخواب مهمون خیلی مهم بود چون بودن ادمهایی که می اومدن خونه هامون و شب ..اما حالا چی؟سال تا سال کسی نمیاد خونه هامون اگرم بیاد شب .یادش بخیر خونه مادربزرگامون پر بود از رختخوابای رنگی رنگی که یه بوی خاصی میداد. خوابیدن توی اون رختخوابا و سر گذاشتن روی اون بالشا داشت که روی تخت خوابهای لوکس هم تجربش نمیکنی.چقدر تلاش میکردیم قله گوشه خونه رو که با وسواس چیده بود فتح کنیم..چقدر با انبوهی از رختخوابا با سر اومدیم وسط و کتک نوش جان کردیم. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @delneveshte_hadis110 <====💠🏴🖤🏴💠====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Shab05Moharram1401[04].mp3
6.47M
▪️اللهم عجل لولیک الفرج 🎙 بانوای : حاج میثم مطیعی 💠 انتشار ویژه           @hedye110 🏴🖤🏴
AUD-20210305-WA0095.m4a
3.38M
صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی به سفارش اقاصاحب الزمان ارواحنا له الفداء🌸 هرعملی رودرعصر جمعه ترک کردی این صلوات رو ترک مکن. التماس دعای فرج.🌹 🦋🌹💖
آنقدر سرمان شلوغ شده که برای ملاقات با خدا وقت نداریم(:💔 این را نماز آخر وقتمان فریاد میزند. و شیطان وسوسه گر گفت: "وقت زیاد است." ولی حقیقت جز این بود:) پ‌ن: همون‌طور که نماز اول وقت برکات زیادی داره، بی توجهی به نماز و به تاخیر انداختنش هم عقوبات خودش رو داره•••           @hedye110 🏴🖤🏴