کم و کسری ِ مرا دید ولی پیشم ماند ،
او رفیقیست که پای ِ ضررم میماند . :) ♥️
- اباعبدالله
كجاى زمان ایستادهای
که گذر سالهای طولانی
ما را به شما نمیرساند ...
یا صاحب الزمان
تمام کن زمان نبودنت را ...
💔 #جمعه_های_دلتنگی
🌷 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
..
vahid-shokri-in-eshghi-ke(128).mp3
5.52M
این عشقی که به سر من افتاده...
#شور_احساسی #اباعبدالله'♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صلی علی الحسین عطشان کربلا...❤️🩹
استاد پناهیان میگفت:
برو گریه کن،
التماس خدا کن،
بگو نمیتونم از موقعیت گناه فرار کنم
اونقدر این خدا کریمه که
موقعیت گناه رو فراری میده
تو فقط میون گریه هات بگو،
دیگه نا ندارم پاشم
بگو نمیخوام گناه کنماااا،
زورم نمیرسه
معجزه میکنه برات...
خدا میگه:
«من حَیثُ لا یَحْتَسِبُ»
یه جوری کمکت میکنم، که فکرشم نکنی :)🤍
آرزوی شهادت را همه دارند اما،
تنها اندکی شهید میشوند چون،
تنها اندکی شهیدانه زندگی میکنند:)!
-شهید سید سجاد خلیلی
#شهیدانه
#ماه_میهمانی_خدا | دعای روزهای ماه رمضان
🏷 (دعای روز بیست و ششم)
🤲 خدایا عیبم را پوشیده دار...
➥ @hedye110
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خــدایا شروع سـخن نامِ توست
وجودم به هر لحظه آرامِ توست
دل از نام و یادت بگـیـــرد قـرار
خوشمچون که باشی مرادر کنار
سلاااام
الهی به امیدتو
صبحتون بخیر💖
➥ @hedye110
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#دل_آرام_جهان❤
در چشم من فراقت
نگذاشت روشنایی
ای آفتابــ☀️ــ تابان
دریاب دیــدهها را
🔸شاعر: همام تبریزی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#سجادهصبر🪴
#قسمتهشتادسوم🪴
🌿﷽🌿
عاشق مهربونی هاش، عاشق خنده هاش، عاشق حرف
زدناش، عاشق دل نگرونی هاش، سهیل اون بی وفا
نبود، بهش
قول داده بود و سر قولش مونده بود... آروم سرش رو
روی بازوی لخت سهیل گذاشت و شروع کرد به گریه
کردن
...از اینکه چه کاری کرده که محسن به خودش اجازه
داده در مورد سهیلش این طور حرف بزنه کلافه بود ...
قطرات
اشکش که روی زیرپوش سهیل میریخت مثل آب یخی
بود که روی تمام افکار سهیل ریخته میشد، نه فاطمه
چیزی
میگفت و نه سهیل میخواست بگه که بیداره و گریه
فاطمه رو میفهمه، فاطمه سرش رو بالا آورد و لبخندی
زد و آروم
زمزمه کرد:
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
بعد هم بازوی سهیل رو بوسید و از اتاق خارج شد ...
سهیل چشماش رو باز کرد ... جای اشکهای فاطمه روی
لباسش
رو دست زد ... نفس عمیقی کشید و چشمهاش رو
بست... احساس کرد بدون هیچ اختیاری داره توی دلش
گریه
میکنه، احساس کرد بار سنگینی روی قلبشه ... فاطمه
رو دوست داشت ... فاطمه مال اون بود .... فاطمه....
****
زنگ در خونه رو که زد چند لحظه منتظر موند، با اون
لباس مبدلی که پوشیده بود تا وقتی از خونه میاد بیرون
نشناسنش حسابی خنده دار شده بود، صدای مردی بلند
شد:
-بله؟
-آقای خانی؟
-میتونم چند لحظه در خدمتتون باشم، باهاتون حرف دارم-
خودم هستم بفرمایید
-شما؟
-نادی هستم، سهیل نادی
محسن خشکش زده بود، نمیدونست باید راهش بده یا نه،
چند لحظه سکوت کرد و بعد گفت: بفرمایید
دکمه آیفون رو که زد چند لحظه همون جا ایستاد و با
خودش فکر کرد... این اینجا چیکار میکنه؟ ... حتما
فهمیده من
می خوام به زنش کمک کنم ... نکنه اومده بلایی سر من
بیاره؟ ... جراتش رو نداره ... حالا که خودش با پاهای
خودش اومده می دونم چجوری به حسابش برسم.
در رو که باز کرد با دیدن مردی توی یک لباس کهنه
متعجب شد، سهیل که تعجب رو از چشماش خونده بود
گفت:
تعجب نکنید، خودمم، فقط لباسم عوض شده.
بعد هم کلاهش رو از سرش برداشت. محسن نگاهی به
صورتش انداخت وخیلی خشک دعوتش کرد تو.
سهیل وقتی قدم به خونه محسن گذاشت کل خونه رو
سرسرکی نگاهی کرد که ... ایستاد .... تمام تفکراتش
ایستاد...
همه چیز ... حتی قلبش ... اومده بود با محسن دعوا کنه
... اومده بود بزنه تو دهنش که چرا میخواد زندگیش رو
خراب کنه ... اومده بود بگه که مزاحم فاطمه نشه چون
فاطمه اونو دوست داشت ... اومده بود بگه در موردش
اشتباه
فکر میکنه و خودش هم عاشق فاطمه ست ... اما ...
اون تابلو فرش ... منظره غروب ... تابلویی که هر
روز فاطمه با
عشق مشغول بافتنش میشد ... روی دیوار خونه محسن
... فاطمه میگفت برای یک آدم خاصه ... پس محسن از
نظر
فاطمه خاصه ...
⛱🇮🇷⛱🇮🇷⛱🇮🇷
💖به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💖
☘
🦋☘
🦋🦋☘
🦋🦋🦋☘
🦋🦋🦋🦋☘
#قبلازازدواجخوبفکرکن
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#دلنوشتهوحدیث
eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
🇮🇷🇮🇷🇮🇷
Tahdir joze26.mp3
3.99M
#هر_روز_با_قرآن
#ختم_قرآن_کریم_در_رمضان
جزء بیست و ششم
👤با صدای استاد معتز آقایی
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
Meysam Motiee - Sooye Shahre Ma Shahidi Avardand (320).mp3
15.15M
اين گل را به رسمِ هديه؛ تقديمِ نگاهت كرديم…●♪♫
حاشا! اين كه از راهِ تو حتّى لحظه ای برگرديم…●♪♫
يا زينب●♪♫
از شامِ بلا شهيد آوردند؛ با شور وُ نوا، شهيد آوردند●♪♫
سوی شهرِ ما؛ شهيدی آوردند…●♪♫
یا زینب مدد●♪♫
در خون خفته كه نگذارد؛ نخلِ زينبی، خم گردد●♪♫
حاشا! از حريمِ زينب؛ يك آجر فقط كم گردد●♪♫
يا زينب●♪♫
➥ @hedye110
🦋 •• ⎚ #امـٰام_حُـسین
-چه در منِ دلتنگ یافتی ،
که اینگونه عِشـق کربلایت را در دِلـم انداختی...:)؟💔
+شما؟!
-سربازانفرماندھ💚
+فرماندتون؟!
آسیدعلیخامنہا؎♥︎
+کارتون؟!
-دفا؏ازحریمعشق((:🌿
+هدفتون؟!
-فتحقدس،انشاءالله🤍!
+پایانتون؟!
-شھادت،انشاءالله🌱
#روز_قدس🤍🍃🌸
#عکس_خام
#پروفایل
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَــــالْفَــرَج
آخࢪیـن جمعـہ مـاه ࢪمضـان هـم گذشـت
و او بـاز هـم نیـامد . . .💔
پ.ن: چقدࢪ منتظـࢪش بـودے ࢪفیـق؟!
نڪنہ ࢪوزے، ایـن غیـبت هـاے پـی دࢪ پـی بـابـا مـہدے، بـࢪامون عـادۍ بـشہ...
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَــــالْفَــرَج
#ماه_میهمانی_خدا | دعای روزهای ماه رمضان
🏷 (دعای روز بیست و هفتم)
🤲 خدایا پوزش هایم را بپذیر...
➥ @hedye110
┄┅─✵💝✵─┅┄
به نام خدایی که نزدیک است
خدایی که
وجودش عشق است
و با ذکر
نامش آرامش را در
خانه دل
جا می دهیم
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
➥ @hedye110
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#سلام_امام_زمانم💚
ای بهترین #قرارِ دلِ بی قرارِ ما
ای آبروی خلقِ دو عالم #نگارِ ما
ای ماه پشت ابر بیا یابن فاطمه
آقا #فدای_تو همه ایل و تبار ما
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#سجادهصبر🪴
#قسمتهشتادچهارم🪴
🌿﷽🌿
اشتباه کردم.....
بدون حرفی برگشت به سمت در و در خونه رو باز
کرد، محسن که از رفتار سهیل تعجب کرده بود گفت:
وایستا!
مگه نمی خواستی حرف بزنی
اما سهیل بدون هیچ حرفی کفشش رو پوشید و رفت.
محسن نگاهی به راه پله خالی کرد، در رو بست و به
نقطه ای که سهیل خیره شده بود نگاه کرد، تابلو فرش
فاطمه
بود ...حتما سهیل هم اونو دیده بود... نکنه فکر بدی در
مورد فاطمه کنه... نکنه الان بره خونه و بلایی سرش
بیاره...ترسیده بود ... موبایلش رو برداشت و شماره فاطمه رو
گرفت ... اما فاطمه که شماره محسن رو دید گوشیش
رو
خاموش کرد و پرتش کرد یک گوشه...
+++
-تو نمیدونی کجاست؟ نکنه گرفته باشنش؟ سها تو رو
خدا یک فکری بکن
-آخه این پسره کله خر کجا گذاشت رفت؟ مگه من بهت
نگفتم نذار از خونه بره بیرون، زنگ زدی بهش؟
-گوشیش خاموشه، من خونه نبودم وقتی اومدم نبود
-ای بابا، بذار به کامران بگم ببینم چی میشه..
-خبرشو بهم بده... سها بدجوری دلم شور میزنه...
-نگران نباش ... پیداش میکنم
گوشی رو که قطع کرد باز هم قفسه سینش درد گرفته
بود، فورا به سمت آشپزخونه رفت و یکی از قرصهایی
که
دکتر براش تجویز کرده بود خورد تا کمی از دردش
کمتر بشه ... یعنی از دیروز تا حالا سهیل کجا میتونه
رفته باشه؟
...حتما طلبکارا گرفتنش و یک بلایی به سرش آوردن
... خدایا ... خودت نگهدارش باش ... صدای تلفن بلند
شد،
فورا به سمتش رفت:
-سلام-
بله؟
-سهیل! تویی؟!! کجایی تو؟ دلم هزار راه رفت
سهیل چیزی نمیگفت، فاطمه که فکر کرده بود تلفن قطع
شده گفت: الو، الو سهیل
-دارم گوش میدم. تموم شد؟
صدای خشک سهیل باعث شد تمام ذوق فاطمه از شنیدن
صداش از بین بره، گفت:
-چیزی شده؟!
-وسایل خونه رو جمع کن، تا چند روز دیگه باید از اون
خونه بریم. کارتون توی انباری هست، همه رو بسته
بندی
کن، من پنج شنبه با کامیون میام.
بعد هم در حالی که صدای خشن و عصبیش رو بالا
میبرد گفت: نه می پرسی چرا و کجا، نه به کسی چیزی
میگی، نه
توی این مدت پاتو از خونه میذاری بیرون، فهمیدی؟
فاطمه که از لحن حرف زدن سهیل تعجب کرده بود، با
صدای آهسته ای گفت: سهیل
اما صدای بوق تلفن باعث شد گوشی رو بذاره و اجازه
بده اشکاش برقصند ... این مرد سهیل اون نبود ...
سهیل
دوست داشتنی اون نبود ... چرا این طور شده بود؟ به
خاطر چند تا نامه؟!!! ... چطور میتونه انقدر بی انصاف
باشه؟...
پنج شنبه بود و فاطمه با کمک سها همه وسایل رو توی
کارتون چیده بود، داشتند با هم فرش رو جمع میکردند
که
کلیدی توی در چرخید، جفتشون به در نگاه کردند، سها
با دیدن مردی در لباس کارگری جیغ کوتاهی کشید که
سهیل سرش رو بالا آورد و نگاهش کرد، سها گفت: این
چه لباسیه روانی، ترسیدم...
سهیل با اخم نگاهی به سها انداخت و برگشت به سمت
فاطمه و گفت: مگه بهت نگفته بودم به کسی چیزی نگو؟
قبل از اینکه فاطمه بتونه حرفی بزنه سها پرید وسط و
گفت: یعنی چی به کسی چیزی نگه؟! اولا خودم دیروز
اومدم
اینجا و دیدم یه سری از وسایل توی کارتونه و فهمیدم
خبریه، دوما خیلی بی شعوری که میخواستی به من
چیزی
نگی، مگه من خواهرت نیستم.
سهیل کلاهش رو از سرش در آورد و گفت: تو که همه
جا جار نزدی؟
-نه، حتی به کامران هم نگفتم، یعنی فاطمه نذاشت...
سهیل کجا می خواین برین؟ بدون خبر؟...
سهیل بدون اینکه جوابی بده گوشی موبایلش رو گرفت و
مشغول صحبت شد:کجایی؟ کی میرسی؟
...-
-باشه، تا دو ساعت دیگه منتظرتم ها، دو تا کارگر هم با
خودت بیار
...-
-آره همون آدرسی که بهت گفتم
فاطمه که فهمیده بود سهیل خیلی عصبانیه به سمت
آشپزخونه رفت و با دو تا استکانی که هنوز جمع نکرده
بود برای
سهیل یک استکان چایی ریخت و پیشش گذاشت.
تلفن سهیل که تموم شد بدون توجه به چایی و فاطمه که
رو به روش نشسته بود رو کرد و به سها و گفت: بچه
ها
کجان؟
این بار قبل از اینکه سها جواب بده فاطمه پرید وسط و
گفت: من اینجا نشستم لازم نیست از سها بپرسی... خونه
مامان باباتن
سهیل اخمی کرد و گفت: سها همین الان میری
میاریشون... به مامان و بابا هم در مورد رفتن ما چیزی
نمیگی...
بعد هم به سمت دستشویی رفت. فاطمه رو کرد به سها و
گفت: زودتر برو سها جون، این خیلی عصبانیه...
سها هم در حالی که به سمت لباسهاش میرفت با صدای
بلند چند تا فحش آبدار نثار سهیل کرد و از خونه خارج
شد...
+++
-وقتی رفتیم می فهمی-
نمی خوای بگی کجا میخوایم بریم؟
فاطمه با شیطنت گفت: حالا مثلا کجا؟
سهیل کارتون رو با پاش هل داد و نگاه غضبناکی به
فاطمه کرد و گفت: قبرستون
فاطمه لبخندی زد و گفت:جای خوبیه، حاضرم باهات
بیام.
بعد هم دوباره استکان رو برداشت و رو به روش ایستاد
و گفت: جون فاطمه بیا این استکان چایی رو بخور،
میدونم
الان بهش نیاز داری...
سهیل که دیگه جوش آورده بود با دستش استکان رو پس
زد و گفت: بس کن دیگه فاطمه ... میفهمی الان حوصله
ندارم؟!
⛱🇮🇷⛱🇮🇷⛱🇮🇷
💖به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💖
☘
🦋☘
🦋🦋☘
🦋🦋🦋☘
🦋🦋🦋🦋☘
#قبلازازدواجخوبفکرکن
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#دلنوشتهوحدیث
eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
Tahdir joze27.mp3
4.02M
#هر_روز_با_قرآن
#ختم_قرآن_کریم_در_رمضان
جزء بیست و هفتم
👤با صدای استاد معتز آقایی
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @hedye110
یه فرشته میاد خواب یک مرد میگه یه ارزو کن براورده میکنم مرد گفت فردا بهت میگم باید فکر کنم
میره پیش همسرش میگه ارزوت چیه میگه بچه میخام
میره پیش پدرش میگه ارزوت چیه میگه پول میخام بدهکاریم رو بدم
پیش مادرش میگه ارزوت چیه میگه چشمم بینا بشه
مرد نمیدونست کدوم روبگه میره پیش فرشته میگه
میخام مادرم بچه ی منو تو کالسکه طلا ببینه 👌😅
@delneveshte_hadis110
↷❈🔅❂🌙❂🔅❈↶
#حدیث_رمضان
💫امام على علیه السلام فرمود:
خداوند روزه را واجب كرد تا به وسیله آن اخلاص خلق را بیازماید.✨
#طاعات_و_عباداتتان_قبول
#التماس_دعا
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#امام_زمان
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#دلنوشتهوحدیث
eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
○●○●○
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄
#ختم_روزانه
✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند:
در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨
📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹.
قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج)
دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷
#التماس_دعا_برای_ظهور
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#امام_زمان
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#دلنوشتهوحدیث
eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
○●○●○
#دعای_افطار
روایت شده است که حضرت امیرالمومنین علیه السلام هنگام افطار این دعا را زمزمه میکردند:
«بِسْمِ اللّهِ اَللّهُمَّ لَکَ صُمْنا وَعَلى رِزْقِکَ اَفْطَرْنا فَتَقَبَّلْ مِنّا اِنَّکَ اَنْتَ السَّمیعُ الْعَلیمُ»
خدایا براى تو روزه گرفتیم و با روزى تو افطار میکنیم پس از ما بپذیر که به راستى تو شنوا و دانایى.
#التماس_دعا_برای_ظهور
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#امام_زمان
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#دلنوشتهوحدیث
eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
○●○●○