eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.1هزار دنبال‌کننده
13.4هزار عکس
4.3هزار ویدیو
43 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
2. عنایت مخصوص به مقروض درمانده.... یکی از شیعیان مدینه به نام عبدالله‌بن ابراهیم غفاری می‌گوید مردی از خاندان ابورافع (غلام پیامبر) به نام «طَیس» از من طلبی داشت و آن را از من طلب می‌کرد، و اصرار می‌ورزید، مردم نیز او را کمک می‌کردند، چون خود را در مانده یافتم و دیدم او دست بردار نیست (و دست من نیز خالی است و نمی‌توانم طلب او را بپردازم) نماز صبح را در مسجد مدینه خواندم و تصمیم گرفتم به حضرت امام رضا(ع) که در آن وقت در عُرَیض (روستایی نزدیک مدینه) بود، پناه ببرم، به عُرَیض رفتم، وقتی که به نزدیک خانه‌ی آن حضرت رسیدم، دیدم آن حضرت بر الاغی سوار است، و خجالت کشیدم به محضرش بروم، حضرت به طرف من آمد وقتی که به من رسید ایستاد و نگاه کرد، سلام کردم، ماه رمضان بود، عرض کردم: «قربانت گردم غلام شما طَیس از من طلبی دارد، و در دریافت آن پافشاری می‌کند و مرا رسوا کرده است.» من پیش خود می‌گفتم، حضرت رضا(ع) به طَیس می‌گوید، به غفاری مهلت بده، و اصلاً نگفتم که طَیس چقدر پول از من می‌خواهد. امام رضا(ع) به من فرمود: بنشین تا برگردم، نماز مغرب را خواندم و روزه هم بودم که هنوز افطار نکرده بودم، سینه‌ام تنگ شده بود و خواستم برگردم که دیدم امام رضا(ع) در‌حالی‌که مردم در گردش بودند و گداها سر راهش نشسته بودند آمد، او به آنها انفاق می‌کرد، تا اینکه از آنها گذشت و وارد خانه شد و سپس بیرون آمد، مرا طلبید، به حضورش رفتم، با هم وارد خانه شدیم، و کنار هم نشستیم و درباره‌ی ابن‌مسیّب امیر مدینه که بسیاری از اوقات درباره‌ی او با آن حضرت سخن می‌گفتیم گفتگو کردیم، سپس فرمود: «گمان ندارم که هنوز افطار کرده باشی؟» گفتم، نه، افطار نکرده‌ام، برایم غذا طلبید و نزدم گذارد و همراه غلامش از آن غذا خوردیم، بعد از غذا، به من فرمود: تُشک را بلند کن و زیر تُشک هر چه هست برای خود بردار. تشک را بلند کردم، دینارهایی در آنجا بود، همه‌ی آنها را برداشتم و در آستینم نهادم. آنگاه امام رضا(ع) دستور داد تا چهار نفر از غلامانش بیایند و مرا تا خانه‌ام برسانند، عرض کردم: «نیازی به آمدن غلام‌ها نیست، شبگردهای ابن مسیّب، در گردش هستند و من تنها به خانه‌ام می‌روم، و دوست ندارم شبگردها مرا همراه غلامان شما بنگرند.» فرمود: راست گفتی، خدا تو را هدایت کند، به غلامان دستور داد، هرگاه من گفتم برگردند. غلامان تا نزدیک خانه‌ام آمدند، در آنجا دلم آرام گرفت و به آنها گفتم برگردید، آنها برگشتند، من به خانه‌ام رفتم و چراغ را روشن کردم، دیدم پولی را که زیر تشک برداشته‌ام 48 دینار است، و طلب طَیش 28 دینار بود، در بین آن دینارها، یکی از آنها نظرم را جلب کرد، دیدم بسیار زیبا و خوشرنگ است، آن را برداشتم و کنار نور چراغ بودم، دیدم به طور آشکار بر روی آن نوشته شده: «28 دینار طلب آن مرد است، و بقیه مال خودت باشد.» سوگند به خدا، به امام رضا(ع) نگفته بودم که طلب طَیش چقدر است، حمد و سپاس مخصوص خد اوندی است که به ولیّ خود عزّت بخشد. آری حضرت رضا(ع) این گونه نسبت به من مهربانی کرد و 20 دینار بیش از بدهکاریم به من داد، علاوه بر اینکه بدهکاریم را ادا کرد 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
مُلا حبيب الله! بار ديگر با تو سخن مى گويم، برايت گفتم كه من به هر خوابى اعتماد نمى كنم، خوابى را قبول مى كنم كه يك مجتهد شيعه باتقوا بيان كند. خواب تو اين شرايط را دارد. تو آن خواب را ديدى، صبح نزد شاگردان خود رفتى، حال تو بسيار منقلب بود، شاگردانت از حال تو در تعجّب بودند، آنان هيچگاه تو را اين گونه منقلب نديده بودند. چه رازى در ميان بود؟ تو چرا آن قدر منقلب شده بودى؟ سال هاى سال، مردم كاشان به زيارت محمّدهلال(ع) مى رفتند، تو آن چنان سرگرم تحقيق و نوشتن و درس شده بودى كه از اين سنّت غفلت كرده بودى، غفلت تو از روى عمد نبود، امّا ديگران از غفلت تو برداشت ديگرى مى كردند. تو آن خواب را ديدى و آن سخن را شنيدى. در خواب به تو گفتند: "چرا به زيارت فرزندم محمّدهلال(ع) نمى روى؟"، اين سخن بويى از تذكّر دارد، اميرالمؤمنين(ع) دوست داشت تو هم در اين سنّت، سهمى داشته باشى، مانند همه مردم به اين زيارت بشتابى. 💐☘💐☘💐☘💐☘💐 https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9