May 11
ضُحی
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕 🦂 ♡﷽♡ #قمردرعقرب🕷 بقلم #الهه_بانو #قسمت641 •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• حدس
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂
🦂🌕🦂🌕🦂
🌕🦂🌕
🦂
♡﷽♡
#قمردرعقرب🕷
بقلم #الهه_بانو
#قسمت642
•┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈•
قمر
به اصرار حاج صادق و مادرش رفتن بی بی به بعد از ناهار موکول می شود و من تمام مدتی که سوگل سعی دارد اتفاقات این چند روز را در قالب جملات مخصوص خودش و هیجانی که در لحن کلامش نهفته برایم شرح دهد به این فکر می کنم که چطور باید بی بی را متقاعد کنم برای نرفتن ؟!
- تو چجوری نرفتی مدرسه ؟
- کاظم آقا گفت برگردیم خودش فردا میاد مدرسه غیبت امروزو واسم موجه می کنه
- آهان
سوگلی ؛ میگم همسایه ها ... کسی چیزی نگفت ؟
یعنی من که نبودم اونجا حرفی حدیثی ؟
- ول کن بابا
آدم حرف مفت زن از ازل بوده ، تا ابد هم خواهد بود
پس بچسب به زندگیت
الانم که رفتیم روستا اصلاً یه جوری بی تفاوت رفتار کن که انگاری هیچ اتفاقی نیفتاده
اصلاً... اصلاً فکر کن چند روز رفتی سفر
سفر بودی دیگه !
او با خنده این حرف ها را می زند و من از گوشه ی چشم حواسم را به بی بی داده ام که حالا گرم صحبت با مادر حاج صادق شده
- ولی .... ولی من .... من .... من نمیام !
- چی ؟!!!
سوگل جوری با حیرت این یک کلمه را بر زبان می آورد که توجه همه سمت ما جلب می شود و من از خجالت سر به زیر می شوم
این که سوگل بود اینطور برخورد کرد ، یعنی واکنش بی بی چه خواهد بود ؟
خودش می فهمد کمی خود دار بودن هم بد نیست
حالا سرش را تا آنجا که می شود به من نزدیک کرده تا از زیر زبانم بکشد قضیه چیست
- چی میگی قشنگ ؟
هیچ معلومه چه مرگته دختر ؟
پیرزن این همه راهور کوبیده اومده اینجا واسه خاطر تو
اونوقت میگی نمیام ؟
خجالت بکش !
از اون زانوی دردناکش خجالت بکش که دائم دستش روشه و داره مالش میده خجالت بکش
- میدونم
به خدا خودم از بی بی شرم می کنم اینو بهش بگم ولی .... حاج حیدر منو بیرون کرد ، عذرمو خواست
من ... من نمیام !
سوگل پوف کلافه ای می کشد و در حالی که کم آورده دست به سینه می نشیند
کاظم آقا که نصف بیشتر حواسش پیش ماست با چشم و ابرو می پرسد چه شده و سوگل که حریف من نشده با تأسف سر تکان می دهد .....
•┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈•
پرش به پارت اول♡👇
https://eitaa.com/dhuhastory/15776
●|رمان قمر در عقرب مختص مخاطبان کانال👇
|√• https://eitaa.com/joinchat/1365966931C6f6bcfaad8 •√|
⛔️کپي حرام⛔️
🦂
🌕🦂🌕
🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂
ضُحی
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕 🦂 ♡﷽♡ #قمردرعقرب🕷 بقلم #الهه_بانو #قسمت642 •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• قمر
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂
🦂🌕🦂🌕🦂
🌕🦂🌕
🦂
♡﷽♡
#قمردرعقرب🕷
بقلم #الهه_بانو
#قسمت643
•┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈•
بالاخره پچ پچ ها راه می افتد
سوگل که اصولاً زبانش چفت و بست درست و حسابی ندارد گوشی را دست کاظم آقا داده و او که اگر بخواهد هم نمی تواند چیزی را از حاج حیدر جانش مخفی کند حالا داخل حیاط در حال دادن آمار من به اوست
کلافه و پریشان با انگشتان دستم بازی می کنم
سوگل سکوت کرده و به من کم محلی می کند
بی بی کم کم متوجه می شود چیزی پیش آمده که او از آن بی خبر است
مادر حاج صادق که به بهانه ی کمک کردن به عروسش اتاق را ترک می کند بالاخره بی بی رو به من کرده و به حرف می آید
- بیا اینجا ببینم عزیز کرده !
با دست به کنار خودش اشاره می کند و من که در طول این مدت حرف زدن روی حرفش را نیاموخته بودم بلند می شوم و همان جا که گفته بود می نشینم
- خب !
خودت بگو مادر
چی در گوش سوگل گفتی که این دختر آتیش انداخته به جون همه ؟
- من ... هیچی بی بی !
من به خدا .... به خدا من آدم قدر نشناسی نیستم فقط .... فقط جایی که حاج حیدر آقا باشه نمی تونم باشم
چند ثانیه خیره به چشمانم زل می زند و بعد انگار که چیزی یادش آمده باشد که من فراموش کرده ام جوابم را می دهد
- خب نباش مادر !
من که گفتم تهران نمیایم ، نشنیدی ؟
- نه بی بی جون
من .... بی بی حاج حیدر آقا منو از خونه ی شما انداخت بیرون
الان انتظار دارید برگردم ؟
اشکی که با بغضم گره خورده و روی گونه ام جاری می شود فرصت را برای تکمیل جمله های بعدی از من می گیرد
دست های پیرزن از دو طرف باز می شود و من از خدا خواسته به آغوشش پناه می برم
این زن منبع بی پایان صبوری و مهربانیست
- آروم بگیر عزیزکم
خدا از سر این پسر بگذره که اینجوری دلتو به درد آورد
باشه دردت به سرم
تو بگو می خوای کجا بمونی تا من یه فکری بکنم !
بی بی دل رحم تر از آنست که ضعف و ناچاری ام را ببیند ولی بی خیال باشد
می دانم هر چه بگویم و هر چه بخواهم با من همراه خواهد شد
- من .... نمیدونم بی بی
هیچ کس منو نمی خواد
اون از بابابزرگم ، اون از مامانم
کاشکی ... کاشکی میشد همین جا می موندم !
خارج شدن این جملات از دهانم و بر زبان آوردن این خواسته هم زمان می شود با ورود حاج صادق به اتاق .....
•┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈•
پرش به پارت اول♡👇
https://eitaa.com/dhuhastory/15776
●|رمان قمر در عقرب مختص مخاطبان کانال👇
|√• https://eitaa.com/joinchat/1365966931C6f6bcfaad8 •√|
⛔️کپي حرام⛔️
🦂
🌕🦂🌕
🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂
11.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حلول ماه شعبان
ماه طلیعہ دار تجلي نور اولیاء الهے
مبارک🫀
🦋امام خمینے فرمود من هر چہ دارم از مناجات شعبانیہ است
#حتمابخوانید
❅ঊঈ✿💌✿ঈঊ❅
https://eitaa.com/joinchat/1365966931C6f6bcfaad8
ضُحی
برای اونایی که دنبال درآمد مطمئن از ایتا هستن چیزی که الحمدلله سالهاست ما و خیلیها بهش رسیدیم🌱
💚این دورهمونُ یادتونه؟!
❌حتمااااا عکسها رو باز کنید
و بخونید❌