هدایت شده از ضُحی
:
رمان #نت_آب در کانال vip تمام شد😍😍🔥🔥
و مبلغ حق عضویتش یک سوم شد😱شرایط اینجا👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/1410465872Cb9a5a79327
هدایت شده از ضُحی
:
:
دسترسی به رمانهای #کامل🔥👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/1111949495Ce83e370471
#حنانه #غریب_آشنا
#پرپرواز #فانوسهای_بیابانگرد
:
:
:
رمان #نت_آب در کانال vip تمام شد😍😍🔥🔥
و مبلغ حق عضویتش یک سوم شد😱شرایط اینجا👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/1410465872Cb9a5a79327
(دیگه هیچ تخفیف مناسبتی شامل حال vip نمیشه♥️)
هدایت شده از ضُحی
:
:
دسترسی به رمانهای #کامل🔥👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/1111949495Ce83e370471
#حنانه #غریب_آشنا
#پرپرواز #فانوسهای_بیابانگرد
:
:
کانال VIP دیبا هم موجوده
ولی مثل بقیه وی آی پی ها نیست
از همین الان رمان توش کامل تا آخر گذاشته شده😍😍😍👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/1849491486Cf255f32af4
هدایت شده از ضُحی
:
رمان #نت_آب در کانال vip تمام شد😍😍🔥🔥
و مبلغ حق عضویتش یک سوم شد😱شرایط اینجا👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/1410465872Cb9a5a79327
(دیگه هیچ تخفیف مناسبتی شامل حال vip نمیشه♥️)
هدایت شده از ضُحی
کانال VIP دیبا هم موجوده
ولی مثل بقیه وی آی پی ها نیست
از همین الان رمان توش کامل تا آخر گذاشته شده😍😍😍👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/1849491486Cf255f32af4
هدایت شده از ضُحی
:
رمان #نت_آب در کانال vip تمام شد😍😍🔥🔥
و مبلغ حق عضویتش یک سوم شد😱شرایط اینجا👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/1410465872Cb9a5a79327
(دیگه هیچ تخفیف مناسبتی شامل حال vip نمیشه♥️)
هدایت شده از ضُحی
کانال VIP دیبا هم موجوده
ولی مثل بقیه وی آی پی ها نیست
از همین الان رمان توش کامل تا آخر گذاشته شده😍😍😍👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/1849491486Cf255f32af4
هدایت شده از ضُحی
:
:
دسترسی به رمانهای #کامل🔥👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/1111949495Ce83e370471
#حنانه #غریب_آشنا
#پرپرواز #فانوسهای_بیابانگرد
:
:
:
:
دسترسی به رمانهای #کامل🔥👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/1111949495Ce83e370471
#حنانه #غریب_آشنا
#پرپرواز #فانوسهای_بیابانگرد
:
:
ضُحی
#حَـنــــّٰـانـِہ•°🥀 #پارت_129♥️ دو روز خودم رو توی اتاق حبس کردم... نه جوابش رو دادم و نه بیرون ر
#پارت_101♥️
هر دو خودمونو توی اتاق هامون حبس کرده بودیم... منم دائم درحال گریه کردن بودم...
و غصه ی بی توجهی ش رو میخوردم و دق میکردم. هر چند تقصیر خودم بود. دعا دعا میکردم تلفنش زنگ بزنه و صداش رو بشنوم...
عمدا غذا نمیخوردم تا مثل همیشه صداش دربیاد ولی انگار دیگه قیدم رو زده بود!
بی اشتهایی و غذا نخوردنم و گریه های مکرر اونم فقط دو هفته بعد از زایمان ناموفق اونقدر ضعیفم کرده بود که تقریبا دوازده ساعت از روز رو خواب بودم...
مثل دیوونه ها دور اتاق میچرخیدم و فکر میکردم که چطوری از اتاق بکشمش بیرون و فقط چند لحظه ببینمش! به فکرم رسید یه کار عجیب بکنم!...
جارو برقی رو از کمد کشیدم بیرون و شروع به کار کردم...خودم احساس میکردم که بخیه ها درحال جابجایی ان و ممکنه کار دستم بدن ولی انگار با خودمم لج کرده بودم...
هر لحظه منتظر بودم که در رو باز کنه ولی باز نکرد...
هر چی کارم رو کش دادم بلکه صبرش تموم بشه و بیاد بیرون انگار نه انگار.. یعنی همه اون توجه در اثر همون یه جمله دود شد و رفت هوا؟!...
جارو رو خاموش کردم و افتادم روی مبل... واقعا در حال انفجار بودم...
زیر دلم تیر میکشید و کلافه م کرده بود... بدنمم از شدت خستگی سست شده بود چون انرژی نداشتم...
نگاهی به ساعت انداختم...وقت قرصم بود...
با هر زحمتی بود بلند شدم و کشون کشون تا آشپزخونه رفتم...از شدت عصبانیت و ضعف دستام میلرزید...
پارچ شیشه ای رو از یخچال برداشتم که لیوان رو پر کنم...همین که به طرف لیوان سرازیرش کردم از دستم رها شد و روی زمین خورد شد و آب تمام آشپزخونه رو برداشت...
عصبی تر و هیجان زده تر از قبل خواستم برم سمت کابینت و دستمال بردارم که روی همون آب کف آشپزخونه سر خوردم و روی خورده شیشه ها محکم خوردم زمین!
تمام بدنم درد میکرد ولی دستم انگار آتیش گرفته بود...خوب که نگاه کردم تیکه شیشه بزرگی رگ دستم رو شکافته بود و خون تمام کف آشپزخونه رو برداشته بود...
داد بلندی که لحظه ی آخر زدم باعث شد بالاخره در اتاقش باز بشه...از پشت پرده اشک و پلکای سنگینی که هر آن ممکن بود بیفتن به زحمت صورت برافروخته و ترسیده ش رو میدیدم...
دوید و جلوی پام نشست... بالاخره بعد از سه روز باهام حرف زد: چکار کردی با خودت؟!...
برای دریافت فایل کامل رمان #حنانه به این کانال برید::::::
👇🏻♥️😍
https://eitaa.com/joinchat/1111949495Ce83e370471
#فروشی