ضُحی
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕 🦂 ♡﷽♡ #قمردرعقرب🕷 بقلم #الهه_بانو #قسمت1177 •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• ۱۱۷۷
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂
🦂🌕🦂🌕🦂
🌕🦂🌕
🦂
♡﷽♡
#قمردرعقرب🕷
بقلم #الهه_بانو
#قسمت1178
•┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈•
۱۱۷۸
مثل همیشه ، سلام گرمم به علیک گرم تری گره می خورد
- علیکم السلام و رحمة الله و برکاة !
چطوری برادر ؟
- به لطف شما بد نیستم
شما چه خبر ؟
حاج خانوم ، آقا امیر حسین ، خانومتون ؟
همگی خوبن انشاالله ؟
- خداروشکر
کجایی ؟ ببینمت !
- من ؟
امروز تازه رسیدم تهران
خیر باشه ؟ در خدمتم !
- البته که خیره
پس اگه حوصله ی مهمون داری بیام پیشت ؟
یا شما میای عید دیدنی ما ؟
- هر طور شما امر کنید !
تعارفات را به مقصد رسانده و در نهایت قرار شد من به دیدار او و خانواده اش بروم
اصرار می کند حالا که می روم برای شام بروم
و من که بعد از چند روز پر هیجان اصلاً حوصله ی تنهایی را نداشتم از خدا خواسته می پذیرم !
- حنا .... خانوم نمیاد تهران ؟
نگاه از لیوان چای گرفته و به امیر حسین خیره می شوم که این را پرسیده بود
با اینکه دو سال از آشنایی او و قمر می گذشت هنوز مثل همان روزها جوری برخورد می کرد که انگار در مورد خواهرش حرف می زند
- فعلاً که نه !
حالا اگه اومد حتماً میایم دستبوس حاج خانوم
با سر به مادر بزرگش اشاره می کنم و او که حالا به نظرم خیلی بزرگ تر از گذشته شده بود تنها به سر تکان دادنی اکتفا می کند
- کاشکی بی بی خانوم رو هم با خودتون میآوردید
واقعاً دلتنگشون شدیم
- سلامت باشید
شما همیشه لطف داشتید به ما
چشم
در اولین فرصت یه برنامه می ریزم با هم برسیم خدمتتون
- خب !
حالا که از احوال هم دیگه با خبر شدیم وقتشه که بریم سر اصل مطلب
نگاهم سمت حاج صادق کشیده می شود که با اشتیاق و لبخند این را می گوید
اصل مطلب ؟
اصل مطلب چه بود جز عید دیدنی و صرف شام ؟
- من در خدمتم !
- عرض به حضور شما که ..... مادر خودت بگو ، من همچین تجربه ای ندارم !
ای بابا
چرا امشب حاج صادق بازی در آورده بود ؟
قلب من در سینه بالا و پائین می شود آنوقت او شل کن سفت کن راه انداخته !
- باشه مادر !
ببین حاج حیدر آقا
واقعیت مزاحم شما شدیم تا در مورد یه امر خیری باهاتون صحبت کنیم
- امر خیر ؟
بفرمایید !
حرف از امر خیر می زند و نمی دانم چرا زنگ خطر کنار گوشم به صدا در می آید ؟!
- داداشم خدابیامرز یادتونه اوایل کرونا ؟
جمله ی نیمه کاره اش مرا می برد به همان روز که بی تابی کردنش را دیده بودیم
برادرش را در اثر کرونا از دست داده بود ولی حتی نمی توانست برای خاکسپاری او برود
این ویروس منحوس اولین ضربه را بدجور نامردانه زده بود !
•┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈•
پرش به پارت اول♡👇
https://eitaa.com/dhuhastory/15776
●|رمان قمر در عقرب مختص مخاطبان کانال👇
|√• https://eitaa.com/joinchat/1365966931C6f6bcfaad8 •√|
⛔️کپي حرام⛔️
🦂
🌕🦂🌕
🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂