eitaa logo
ضُحی
11.5هزار دنبال‌کننده
508 عکس
450 ویدیو
21 فایل
﷽ کانال داستان‌های شین الف 🖋 #ضحی #فانوسهای‌بیابانگرد #نت_آب(چاپ اول) 🪴کانال شخصی @microwriter 🪴کانال آموزشی @ravischool 🪴تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/3423469688C4b18e5272e 👈رمان قمردرعقرب بقلم نویسنده دیگری میباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
ضُحی
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕 🦂 ♡﷽♡ #قمردرعقرب🕷 بقلم #الهه_بانو #قسمت931 •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• ۹۳۱
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕 🦂 ♡﷽♡ 🕷 بقلم •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• ۹۳۲ بر خلاف تصمیمی که تا قبل از حرف زدن با حاج حیدر گرفته بودم پایان مکالمه ام به لبخند شیرینی گره می خورد که لبم را مال خود کرده مهره ی مار داشت این پسر انگاری حرف که می زند جوری دلم آب می شود که حالم را گم می کنم چه رسد به آینده ام - حنانه جان !!! اینبار صدای یلدا هشدار با خود دارد و این یعنی زیادی وقتم را صرف خودم کرده ام - جانم ؟ بریم ، بریم - بیا دیگه قربونت برم تو نشناختی هنوز ابن خانواده رو ؟ دستش پشتم می نشیند و به بیرون از اتاق هدایت می شوم با دیدن فاطمه کوچولو می فهمم چرا یلدا اصرار داشت مرا از اتاق بیرون بکشد - احوال دختر عمو ؟ چرا خودتو داخل اتاق حبس کردی ؟ - سلام پسر عمو نه بابا ، حبس چی ؟ خوش اومدید سلام جیران جان جواب او را با عجله داده و سمت جیران می روم نمی دانم چرا ؟ ولی رسوایی دلم را پیش چشم پسر عمو مصطفی هیچ گاه نمی خواستم کنار زن عمو نشسته ام که مرتضی خودش را می رساند پسر بدی نیست فقط زیادی احساس راحتی و صمیمیت می کند ، نه فقط با من بلکه با همه - عموزاده ی ما چطوره ؟ - خوبم ، خدا رو شکر گوشی را از جیبش بیرون کشیده و دنباله ی صحبتش را می گیرد - بی زحمت شمارتو بگو بزنم داخل گوشیم از یلدا پرسیدم خودشو لوس کرده میگه نمیدم معذب می شوم لبخند محجوبی زده و در حالی که احساس صیدی به دام افتاده را دارم یکی یکی شماره ها را پشت هم ردیف می کنم به گمانم از قصد این لحظه را انتخاب کرده بود تا من پیش چشم مادرش چاره ای نداشته باشم البته خودم فکر نمی کردم این پسر عموی گرامی شماره ی تلفن همراهم را نداشته باشد ولی انگار واقعاً نداشت ! - دستت درد نکنه گمونم با این هوش و ذکاوتی که تو داری بتونم ازت کمک بگیرم - کمک ؟ شما دانشگاه میرید پسر عمو من دبیرستانی چه کمکی می تونم به شما بکنم ؟ اینبار که لبخند می زند ، بی غرض به نظر می رسد حالا قشنگ چهار زانو نشسته و جدی حرف می زند - آره خب ، همینه که میگی ولی همه ی زندگی که درس و مشق نیست شاید من دلم خواست یه روز زنگ بزنم حالتو بپرسم راستی چرا داخل این گروه خانوادگی نیستی ؟ - خب ... پیش نیومد یعنی این چند ماه همش درس داشتم اصلاً خیلی با گوشی نبودم تلگرام تازه یلدا واسم نصب کرده ! - آدم خوبه از امکانات استفاده کنه حالا از فردا هر صبح یه پیام روز بخیر از طرف من داری ! - مرسی واقعاً نمی دانم در جوابش چه باید می گفتم این پسر آنقدر راحت برخورد می کرد که توان مخالفت را از آدم می گرفت البته حالا دیگر فهمیده بودم این خصلت او بود و برایش من و یلدا و ستاره و بقیه فرقی نمی کردیم ..... •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• پرش به پارت اول♡👇 https://eitaa.com/dhuhastory/15776 ●|رمان قمر در عقرب مختص مخاطبان کانال👇 |√• https://eitaa.com/joinchat/1365966931C6f6bcfaad8 •√| ⛔️کپي حرام⛔️ 🦂 🌕🦂🌕 🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂