eitaa logo
ضُحی
11.2هزار دنبال‌کننده
549 عکس
470 ویدیو
22 فایل
﷽ کانال داستان‌های شین الف 🖋 #ضحی #فانوسهای‌بیابانگرد #نت_آب(چاپ اول) 🪴کانال شخصی @microwriter 🪴کانال آموزشی @ravischool 🪴تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/3423469688C4b18e5272e 👈رمان قمردرعقرب بقلم نویسنده دیگری میباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
ضُحی
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕 🦂 ♡﷽♡ #قمردرعقرب🕷 بقلم #الهه_بانو #قسمت934 •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• ۹۳۴
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕 🦂 ♡﷽♡ 🕷 بقلم •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• ۹۳۵ - خب ! بگذریم از این حرفای بالای هیجده سال به سن و سال شما نمی خوره عمو زاده جان اومدیم اینجا چون دلم می خواست اولین کسی باشم که بابت این موفقیت کامتو شیرین می کنم این منو خدمت شما هر چی دوست داری انتخاب کن برا منم از همون سفارش بده - ممنون مهربانی های صادقانه اش به دلم می نشیند این پسر هم خیلی خوب بود ، درست مانند برادرش فقط راه و روش این یکی با آن یکی در ابراز عشق به زندگی متفاوت بود با شنیدن و دیدن چیزی که سفارش داده بودم تعجب می کند و بلافاصله با رسیدن سفارشات آن را بر زبان می آورد - خداوکیلی گرمای هوا رو دیدی !؟ یه نوشیدنی خنک سفارش می‌دادی قربونت - دوست ندارید ؟ لیوان محتوی نسکافه ی داغ را بالا آورده و جرعه ای می نوشد که من احساس می کنم مخاط گلویم سوخت ولی او عادت داشت به خوردن هر چیز داغی - دوست که دارم ولی خب الان اگه جای این فالوده ی خنک که عطر گلاب و لیموش مشمامو نوازش میده سفارش میدادی .... دستت درد نکنه ، حسنش این بود که سلیقت اومد دستم بفرمایید مثلاً مهمون منی عموزاده جان ! لبخند می زنم و مشغول خوردن آنچه سفارش داده بودم می شویم سکوت کرده و من تازه وقتی لیوان خالی را روی میز می گذارم متوجه نگاه خیره اش روی خودم می شوم - چیزی شده ؟ - حتماً باید چیزی بشه که نگات کنم ؟ یه چی بپرسم ؟ سرم را به نشانه ی تایید تکان می دهم و او لب باز می کند - میگم .... راسته ؟ یعنی جدی جدی ... تو یه شب سرد و تاریک زمستونی وسط بیابون خودتو از دست آدم بدا نجات دادی ؟ نگاه از او گرفته و به باقی مانده ی نوشیدنی داخل لیوان خیره می شوم جز سکوت جوابی ندارم برای آدمی که تا جای من نبوده باشد نمی تواند به معجزات خدا ایمان بیاورد - ناراحت شدی ؟ من ... منظوری نداشتم ، اصلاً ببخشید بی خیال دیگه یه سوال بود خانوم ! - معجزه ! اگه به این کلمه معتقد باشید باور می کنید خدا وسط ناممکن های زندگی هر کسی هزار تا اتفاق پیش میاره که معنای مطلق این واژه هست من باور کردم امیدوارم شما توی لحظه های خوش زندگیتون معجزه ببینید نه تو دل یه شب سرد و تاریک زمستونی وسط یه بیابون که سگ لرزه به تن آدم میوفته ! میشه بریم خونه ؟ همچنان خیره به قطرات ته لیوان هستم که مرتضی صندلی را عقب کشیده و در سکوت پاسخ مثبت به سوالم می دهد او حرف بدی نزده بود ولی داغ دلم را تازه کرده با این یادآوری بیشتر از دردهای تحمیل شده به قلبم در خانه ی نادر و تراب داغ از دست دادن سید موسی و سدبابای جوانمرد مرا بی قرار کرده بود به خیابان می رسیم ، دوباره تاکسی می گیرد و اینبار آدرس خانه را می دهد تمام طول مسیر خیره به خیابان و آدم ها بودم در حالی که یک دور کامل زندگی ام را از روز اول تا به این لحظه مرور کرده و در دلم خدا را شکر می کنم بابت همه چیز ...... •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• پرش به پارت اول♡👇 https://eitaa.com/dhuhastory/15776 ●|رمان قمر در عقرب مختص مخاطبان کانال👇 |√• https://eitaa.com/joinchat/1365966931C6f6bcfaad8 •√| ⛔️کپي حرام⛔️ 🦂 🌕🦂🌕 🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂