eitaa logo
ضُحی
11.7هزار دنبال‌کننده
505 عکس
449 ویدیو
21 فایل
﷽ کانال داستان‌های شین الف 🖋 #ضحی #فانوسهای‌بیابانگرد #نت_آب(چاپ اول) 🪴کانال شخصی @microwriter 🪴کانال آموزشی @ravischool 🪴تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/3423469688C4b18e5272e 👈رمان قمردرعقرب بقلم نویسنده دیگری میباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
ضُحی
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕 🦂 ♡﷽♡ #قمردرعقرب🕷 بقلم #الهه_بانو #قسمت939 •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• ۹۳۹
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕 🦂 ♡﷽♡ 🕷 بقلم •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• ۹۴۰ بعد از ناهار و تنها شدن با سادات جان و حاج بابا که این وقت روز خود را به قیلوله ای کوتاه میهمان می کردند با بی حوصلگی به اتاق پناه می برم تا مثلاً من هم چرتی بزنم ولی کو خواب ؟ درس را خوانده و ریخت و پاش ناهار را هم جمع کرده بودم حالا از زور بیکاری دوباره گوشی را به دست گرفته و در آن به دنبال سرگرمی می گردم حتماً الان حاج حیدر آقا سر کار بود دیگر ؛ مثل همیشه به نظرم الان بی بی در کنار هم ولایتی هایش تنها نیست ولی نوه اش باید تنها باشد گفته بود اسباب و اثاثیه اش را برده پیش دوستانش با آنها در اتاق اجاره ای شان شریک شده بود ! راست راستی که وقتی سایه ی پدر و مادر بر سر آدم نباشد آدم یتیم می شود یتیمی چه بود جز بی خانمان بودن ؟! انگشتم روی صفحه می لغزد و پیامی برایش می فرستم بی شک خسته نباشید گفتن می چسبید سلام حاج حیدر آقا خدا قوت خوبید ؟ چه خبر ؟ بی بی جونم چطورن ؟ زمان زیادی نمی گذرد تا جوابش به دستم می رسد ولی نمی فهمم چرا اینقدر بی روح و خشک سلام ممنون خوبم عزیز جونم بد نیست شما چطوری ؟ مشکل درسی نداری ؟ با تصور اینکه شاید برداشت من اشتباه بوده و دلیل خاصی پشت این لحن سرد وجود ندارد تصمیم می گیرم جواب معمایی که پسر عمو مرتضی برایم فرستاده بود از او بخواهم بی مقدمه شروع می کنم پادشاه به یه نفر میگه چطور میشه کسی لباس بپوشه در حالی که لخته ؟ سواره باشه در حالی که پاهاش روی زمینه ؟ و به پادشاه هدیه بده در حالی که چیزی نداده ؟ شما می دونید ؟! اینبار کمی طول می کشد تا پیامش به دستم برسد پیامی که چندان جالب به نظر نمی رسید به نظرم بهتره جای چرخ زدن در فضای مجازی و پر کردن ذهنت از این چیزا بیشتر از قبل بچسبی به درس و مشقت چون در حال حاضر تنها مسئولیت سرکار خانوم همینه ! البته این نظر منه ، شما مختاری راه خودتو انتخاب کنی مراقب خودت باش خدانگهدار ... عجب ! چه محترمانه مرا از سر خود باز کرد آیا این همان کسی نبود که از هر راهی برای ساختن دلخوشی های ساده استفاده می کرد تا من هر لحظه به زندگی امیدوار تر باشم ؟ دلم می خواهد بی خیال او و توجهاتی شوم که در گذشته شامل حالم میشد ولی مگر می شود ؟ از هر طرف که می روم به او می رسم حالا دیگر اطمینان دارم پشت این رفتار ، حرف های بسیاری هست که بر من پوشیده مانده شاید بهتر بود با بی بی حرف می زدم و سوگل که دلم حسابی برای هر دو نفرشان تنگ شده بود اینبار وارد لیست مخاطبین شده و شماره ی خانه ی بی بی را می گیرم پشت بندش خودم را میهمان صدای مهربان سوگل می کنم که این روزها مسئولیت درس خواندن را در کنار بارداری با هم به دوش می کشید ..... •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• پرش به پارت اول♡👇 https://eitaa.com/dhuhastory/15776 ●|رمان قمر در عقرب مختص مخاطبان کانال👇 |√• https://eitaa.com/joinchat/1365966931C6f6bcfaad8 •√| ⛔️کپي حرام⛔️ 🦂 🌕🦂🌕 🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂