eitaa logo
ضُحی
11.2هزار دنبال‌کننده
551 عکس
470 ویدیو
22 فایل
﷽ کانال داستان‌های شین الف 🖋 #ضحی #فانوسهای‌بیابانگرد #نت_آب(چاپ اول) 🪴کانال شخصی @microwriter 🪴کانال آموزشی @ravischool 🪴تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/3423469688C4b18e5272e 👈رمان قمردرعقرب بقلم نویسنده دیگری میباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
ضُحی
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕 🦂 ♡﷽♡ #قمردرعقرب🕷 بقلم #الهه_بانو #قسمت942 •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• ۹۴۲
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕 🦂 ♡﷽♡ 🕷 بقلم •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• ۹۴۳ " بفرمایید غذا ! " دو واژه و یک عکس می شود دلیلی برای آشتی و دلجویی از کسی که هر چه می کند نمی توانم منکر عزیز بودنش بشوم این اولین باریست که در پیام رسان نهی شده از سوی خودم به قمر پیام می دهم عکسی که پیش از شام از بشقاب غذا گرفته بودم همراه این جمله می شود فتح باب مکالمه ای که با کمک واژه ها و امواج صورت می پذیرد " سلام ! خوبید حاج حیدر آقا ؟ نگید کار خودتونه که باورم نمیشه ! " لبخند روی لبم می نشیند و دست راستم را از زیر سرم بیرون آورده به رسم ایام کودکی دمر می خوابم حالا هر دو آرنجم روی زمین است و به کمک متکایی که زیر سینه ام گذاشته ام راحت می توانم تایپ کنم " علیک سلام حنا خانوم ! خوبی ؟ بر عکس ! بد نیست اگه به توانایی اطرافیانت هم ایمان بیاری امانت خدا اینجا که کم مونده بود دو تا کشته بدیم در اثر تعجیل زمان بلعیدن غذا شکر خدا به خیر گذشت ! " با صدای غر زدن مسلم لحظه ای سر بلند می کنم الحق که بچه ننه برازنده ی این پسر بود نه طاقت گرسنگی داشت ، نه سر و صدا ، نه نور و روشنایی وقتی که می خوابید - حیدر !!!! جمع کن اون گوشیو داداش دو وجب جا که بیشتر نداریم ، بگیر بخواب بزار ما هم بخوابیم دو ساعت دیگه صدای هشدار گوشیت بلند میشه باز الله اکبر راه میندازی اووووووووف ! متکا را که از زیر سر برداشته و روی سرش فشار می دهد میخندم لحظه ای از ذهنم می گذرد فردا روزی این پسر چگونه می خواست یک زندگی مشترک را اداره کند ؟! زن بینوا ، چه زجری می کشید تا این نازپرورده ی مامانی را بزرگ و عقل رس بکند گوشی در دستم می لرزد و بی خیال جواب دادن به او می شوم الان و این لحظه متعلق به حنای من بود ، خواهر مهربان و دوست داشتنی ام " بی بی جون بفهمه غذا پختن یاد گرفتید چه ذوقی می کنه البته لازم به ذکره کدوی آب پز و سیب زمینی سرخ شده غذا به حساب نمیاد ولی ..... جای امیدواریه ! " چه رویی داشت این بشر کافی بود نیم قدم عقب می کشیدم تا او ده قدم پیش روی می کرد البته بیراه هم نمی گفت به قول عزیز جان غذا ، پلو بود با انواع خورشت چلو بود با انواع کباب آبگوشت بود و کله پاچه این هایی که ما بلد بودیم بیشتر بچه بازی بود آخ چه دلتنگ عزیز جان شده ام چه زود یک ماه گذشت این هفته هر طور که هست باید برنامه ریزی کرده و به دیدارش بروم تا اندکی رفع دلتنگی شود " آخ گفتی ! دلم هواتو کرده ، جاش خیلی خالیه درست مثل تو چه خوب بود کنار هم که بودیم تنها نبودیم ، نه ؟ " •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• پرش به پارت اول♡👇 https://eitaa.com/dhuhastory/15776 ●|رمان قمر در عقرب مختص مخاطبان کانال👇 |√• https://eitaa.com/joinchat/1365966931C6f6bcfaad8 •√| ⛔️کپي حرام⛔️ 🦂 🌕🦂🌕 🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂