ضُحی
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕 🦂 ♡﷽♡ #قمردرعقرب🕷 بقلم #الهه_بانو #قسمت945 •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• ۹۴۵
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂
🦂🌕🦂🌕🦂
🌕🦂🌕
🦂
♡﷽♡
#قمردرعقرب🕷
بقلم #الهه_بانو
#قسمت946
•┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈•
۹۴۶
- بهتری ؟
در جواب لحن نگران ستاره سر تکان داده و همچنان سکوت کرده ام
و چه خوبست که سادات جان به سکوتم احترام گذاشته بر خلاف ستاره شلوغ کاری راه نمی اندازد
از گوشه ی چشم نگاهم به صفحه ی روشن گوشی می افتد
اینبار ستاره نگاهم را شکار کرده و بی اجازه ی من دست دراز می کند
حالا بی توجه به درست یا غلط بودن این کار پیام ها را می خواند
- کیه این آدم بی شعور ؟
دوباره سر تکان می دهم به معنای ندانستن و اشک کاسه ی چشمانم را پر می کند
دوباره ستاره لب هایش را از شدت ناراحتی و عصبانیت روی هم فشار داده و برایم تعیین تکلیف می کند
- نترس !
دیگه وقتی این همه آدم دور و بر خودت داری که واسشون مهمی کسی نمی تونه اذیتت بکنه
- پاشو قربونت برم !
پاشو یه آبی به صورتت بزن
ستاره ، مادر کمکش کن
همراه می شوم با ستاره که به گمانم همین رد شدن از سد ازدواج او را چند پله ای از باقی دخترهای این خانواده بزرگ تر و عاقل تر کرده بود
حالا می فهمم حال زنی که با عشق ازدواج می کند با کسی که مثل من به اجبار با کسی زیر یک سقف می رود چقدر متفاوت است
او اعتماد به نفس دارد چون مرد عاشقی مثل میثم را بعنوان تکیه گاه انتخاب کرده اما من چی ؟
- حیف از چشای قشنگت نیست ؟
یادته اون روز گفتم این عکسو نزار ؟
بالاخره همه ی دنیا هم که نسبت به تو بی تفاوت باشن یه عوضی پیدا میشه مرض بریزه دیگه
از لحن حرف زدنش به خنده می افتم
چه دختر خوبی بود ، خوب و عاقل
خودش پنجه ها را لای موهایم فرو برده و شلختگی چهره ام را روبه روی آینه سامان می دهد
لب باز کرده و حرف های زنانه تحویلم می دهد
- یه کم به خودت برسی چیزی نمیشه ها
نگاش کن !
عین پنجه ی آفتاب می مونه از خوشگلی اونوقت در بند خودش نیست
امروز می خوام برم خونه ی زری دوستم
می برمت لااقل یه دستی به موهات بکشه
- نه !
نمی خواد خوبه همین جوری !
دوباره لب های او که فشاری به هم آورده و در حالی که دست به کمر زده روبه رویم ایستاده با انگشت اشاره و تهدید وار برایم تعیین تکلیفی خواهرانه می کند
- بیخود !
بد نیست یه کم یاد بگیری گاهی وقتا رو حرف بزرگ تر از خودت حرف نزنی !
ای بابا
خودشو دیوونه کرد لای این کتاب دفترا
بگیر خشک کن ببینم !
با تو باید به زبون زور حرف زد
مراعات و مدارا جواب نمیده
حوله را به دستم داده و این ها را با لبی خندان می گوید
مرغ ستاره خانوم یک پا داشت
نیم ساعت بعد در حالی با اجازه ی سادات جان مرا با خود همراه کرد و از خانه بیرون برد که حق بردن گوشی را از من گرفت
آن را به دست مادربزرگ داد و از او خواست تا اگر کسی تماس گرفت جوابش را بدهد
عجب دختری بود !
زورگوی دوست داشتنی دلسوز
به خانه ی دوستش زری می رسیم
آرایشگاه داشت ولی از وقتی کرونا آمده بود خیلی از دوست و آشناها به خانه اش می رفتند
یکی هم ما .....
•┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈•
پرش به پارت اول♡👇
https://eitaa.com/dhuhastory/15776
●|رمان قمر در عقرب مختص مخاطبان کانال👇
|√• https://eitaa.com/joinchat/1365966931C6f6bcfaad8 •√|
⛔️کپي حرام⛔️
🦂
🌕🦂🌕
🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂