ضُحی
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕 🦂 ♡﷽♡ #قمردرعقرب🕷 بقلم #الهه_بانو #قسمت947 •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• ۹۴۷
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂
🦂🌕🦂🌕🦂
🌕🦂🌕
🦂
♡﷽♡
#قمردرعقرب🕷
بقلم #الهه_بانو
#قسمت948
•┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈•
۹۴۸
- ستاره چی میگه ؟
- چی بگم ؟
خودش حتماً همه چیزو گفته که شما الان اینجایید دیگه
- من از تو پرسیدم
بچه نیستی که نفهمی ستاره هم مثل من خیر و صلاحتو می خواد
ناراحت شدن نداره !
سر به زیر شده و سکوت می کنم
اصلاً دوست نداشتم اینطور مرا بازخواست کند
مگر من مجرم بود یا متهم ؟
لااقل جلوی حاج بابا و سادات جان نباید با من این رفتار را می کرد
در همان حال که نگاه از هر چهار نفر می دزدیدم برخاسته و سمت اتاق می روم
اگر قرار به بازجویی شدن هم بود ترجیح می دادم داخل اتاقم باشم
کنار دیوار می نشینم و سر بر زانو نهاده دل به سکوت می بندم
صدای حاج بابا را می شنوم که با دلخوری پسر عمو را توبیخ می کند
- این چه برخوردیه جان بابا ؟
الان خودتو با اون بچه قیاس کردی یا اونو با خودت ؟
اینجا محل کارت نیست سرگرد !!!!
پاشو برو اول از دلش در بیار بعدم درست راهنماییش کن که دلش به بودنت گرم بشه
پاشو ببینم !
اولین باریست که می بینم حاج بابا اینطور با تحکم به او می توپد
صدای چشم گفتن آرام پسر عمو را می شنوم
انتظارم برای از راه رسیدنش خیلی طولانی نمی شود
صدای بسته شدن در اتاق یعنی فهمیده دوست ندارم حرف هایمان را کسی جز خودمان بشنود
- قهری ؟
همین یک واژه را آنقدر نرم و آرام و مهربان بر زبان می آورد که لحظه ای شک می کنم مرد پیش رویم همان آدم چند لحظه قبل باشد
سر بلند کرده و درست می نشینم
او هم می نشیند ، درست روبه رویم
- به لطف ناز دخترونه ی سرکار خانوم ، سرزنش هم شدیم !
حالا اگه صلاح میدونی بگو ببینم قضیه چیه ؟ تا یه راه حل عاقلانه بزارم جلو پات !
- ببخشید
من .... من نمی خواستم دعواتون بشه
- دعوامون نشد
یه تذکر بود از طرف بزرگتر خانواده به کوچیکتر
گفتم که .... نه تو نه من نه ستاره هیچ کدوم بچه نیستیم که از همچین برخوردایی ناراحت بشیم
گوشیتو بده ببینم چی گفته این مزاحم
- چشم
جز چشم گفتن حرفی ندارم در برابر منطق قابل قبول این مرد که حالا جای جدیت را مهربانی در رفتارش گرفته
- بفرمایید !
- دستت درد نکنه
بشین ببینم
می نشینم ، اینبار روبه رویش
وارد پیام رسان شده و به سرعت سراغ همان شماره تماس می رود
پسر عمو زیادی نیز و زرنگ بود ، شاید هم از بس با آدم بدهای داستان برخورد کرده با آنها زیادی آشنا بود
- خیلی خب !
همین که با شماره همراه تماس گرفته یعنی زیادی خنگه
عقلش نرسیده ناشناس داخل همون پیام رسان پیام بده
من الان از خط خودت زنگش می زنم
سکوت کن و خوب گوش بده ببین صداش آشناست یا نه ؟
مطمئنم می شناسیش چون اون خوب تو رو میشناسه
شناختی سر تکون بده اسم و نسبتشو روی این برگه بنویس
- چشم
رفتارهایش کمکم برایم جالب می شود
دفترچه یادداشت کوچکی همراه روان نویس از جیب پیراهنش بیرون آورده و به دستم می دهد
بعد دستش روی شماره قرار گرفته و با مزاحم ناشناس ظاهراً آشنا تماس می گیرد
- الو !
بعد از سه بوق جواب می دهد ، اول صدای الو گفتنش می آید
پسر عمو سکوت کرده و طرف به گمان اینکه من تماس گرفته ام ادامه می دهد......
•┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈•
پرش به پارت اول♡👇
https://eitaa.com/dhuhastory/15776
●|رمان قمر در عقرب مختص مخاطبان کانال👇
|√• https://eitaa.com/joinchat/1365966931C6f6bcfaad8 •√|
⛔️کپي حرام⛔️
🦂
🌕🦂🌕
🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂