eitaa logo
ضُحی
11.6هزار دنبال‌کننده
504 عکس
449 ویدیو
21 فایل
﷽ کانال داستان‌های شین الف 🖋 #ضحی #فانوسهای‌بیابانگرد #نت_آب(چاپ اول) 🪴کانال شخصی @microwriter 🪴کانال آموزشی @ravischool 🪴تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/3423469688C4b18e5272e 👈رمان قمردرعقرب بقلم نویسنده دیگری میباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
ضُحی
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕 🦂 ♡﷽♡ #قمردرعقرب🕷 بقلم #الهه_بانو #قسمت950 •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• ۹۵۰
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕 🦂 ♡﷽♡ 🕷 بقلم •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• ۹۵۱ پسر عمو هم مثل حاج حیدر آقا دست و دلباز بود البته کارت بانکی حاج بابا پشتوانه اش بود برای خریدن یک سیم کارت دائمی ! ولی همین آدم اگر می خواست می توانست ناخون خشک بوده و رای و نظر پدربزرگ جانم را تغییر دهد ولی او هم با حاج بابا هم عقیده بود این پول سهم من بود از تمام سال هایی که نبودم تا در رفاه و زیر سایه ی حمایت خانواده ی پدری بزرگ شوم - خیلی گرون شد ! - قیمتش همینه دیگه تازه تو خط رند گرون ندیدی پنج میلیون عجیب نیست فقط خواهشاً حواستو جمع کن سوتی ندی همه مثل این سهراب خان شما ساده نیستن ! - چشم با خنده می گوید و من نیز با لبخند حرفش را تایید می کنم در مسیر بازگشت به خانه جلوی شیرینی فروشی نگه می دارد و مرا می فرستد تا تنهایی شیرینی بخرم نامش را می گذارد شیرینی خط جدید ولی من می فهمم قصد و نیت دیگری از این کار دارد می خواهد کم کم با محیط بیرون از خانه هم آشنا شوم وارد قنادی که می شوم با دیدن تنوع شیرینی ها نمی دانم چه کنم چه بی دست و پایی بودم من ! در نهایت یک جعبه شیرینی تر خریده و از قنادی بیرون می آیم سوار ماشین می شوم و پسرعمو راه می افتد حمایت های مردهای خانواده هر کدام به شکلی نصیبم می شود پسرعمو مصطفی با جدیت و سخت گیری های خاص خودش پسر عمو مرتضی با صمیمیت و ساده گرفتن هایش حاج بابای عزیزم با سخاوت و مردانگی اش عمو یاشار ، عمو حمید ، عمو حامد ..... هر کدام به شکلی هوایم را داشتند و من چه خوشبخت بودم با داشتن این آدم های نیکو سرشت در کنارم آخر شب که برای مهیا می شدم گوشی به دست پیامی با خط جدیدم برای حاج حیدر فرستادم امشب شیطنتی بچه گانه سراغم آمده و مرا وادار کرده بود تا سر به سرش بگذارم خواهر و برادر بودیم مثلاً ، البته به تعبیر او نه من ! " سلام جناب حاج حیدر کمالی طباطبایی خوبید برادر ؟ " چند ثانیه بیشتر طول نمی کشد تا جواب پیامک از را می رسد " سلام ممنونم شما ؟ " " غریبه نیستم ! کار و بار خوبه ؟ روزگار وفق مراده ؟ " " الهی شکر معرفی نکردید ! " " من ! یه غریبه که مدتیه آشنا شدم یه بیگانه که الان جزو خانواده ی شماست یه دختر خوشبخت که لیاقت داشت اسم خواهر شما رو نصیب خودش بکنه .... " " حنا ! خودتی ؟ " هنوز پیام بعدی را در پاسخش نفرستاده ام که صدای زنگ گوشی بلند شده و خودش تماس می گیرد •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• پرش به پارت اول♡👇 https://eitaa.com/dhuhastory/15776 ●|رمان قمر در عقرب مختص مخاطبان کانال👇 |√• https://eitaa.com/joinchat/1365966931C6f6bcfaad8 •√| ⛔️کپي حرام⛔️ 🦂 🌕🦂🌕 🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂