ضُحی
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕 🦂 ♡﷽♡ #قمردرعقرب🕷 بقلم #الهه_بانو #قسمت956 •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• ۹۵۶
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂
🦂🌕🦂🌕🦂
🌕🦂🌕
🦂
♡﷽♡
#قمردرعقرب🕷
بقلم #الهه_بانو
#قسمت957
•┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈•
۹۵۷
تا رسیدن به خانه هزار تصویر از چهره ی مریم جون بعد از شنیدن جنسیت نوه اش در ذهنم ترسیم می کنم
حالا که به خانه رسیده ایم واکنش مادر شوهر جان دیدن دارد که هنوز این بار شیشه را زمین نگذاشته ام بار بعدی را برایم طلب می کند
- بفرمایید مامان خانوم
اینم شیرینی گل پسرم
- الهی شکر
مبارکت باشه مادر
ایشالا بعدی دختر میشه !
با تعجب خیره به او بودم که صدای خنده ی کاظم بلند می شود و حرف مادرش را تایید می کند
- خدا از دهنت بشنوه مامان
سوگل خانوم شنیدی ؟
میدونی دیگه ؛ آدم رو حرف بزرگترش حرف نمیزنه !
- چشم باباش
امر دیگه ای باشه ؟!
می گوید و می خندد
می گویم و می خندم
و باز مریم جون که خدا را بابت همه چیز شکر می کند
به مامان خبر می دهم ؛
آبجی را خبر دار می کنم ؛
شماره ی بی بی را می گیرم و مژده می دهم که نوه جانش شرط را برده ؛
می خواهم با قشنگ تماس بگیرم که صدای صحبت کردن کاظم بلند می شود و با دست اشاره می کند قطع کنم
- الو ...
- ببخشید من شماره ی آقای کمالی رو گرفتم ، شما ؟
- بله ، باشه پس لطفاً اومدن بگید با من تماس بگیرن
- ممنون ، خدانگهدار
تماس را قطع می کند ، رو به من کرده آمار می دهد
- دوستش بود !
گفت رفته از کارخونه بیرون گوشیو نبرده
- خب برگرده زنگ میزنه دیگه !
تو چرا یهو پریشون شدی ؟
- آخه سابقه نداشت وقتی خودش نیست کسی گوشیشو جواب بده
دلم آشوب شد
- نگران نباش
حالا تا یه ربع دیگه زنگ نزد دوباره تماس بگیر
سر تکان داده از اتاق بیرون می رود
صدای بسته شدن در حیاط را می شنوم
سعی می کنم آرام باشم
دلشوره ی کاظم از سر ارادت و رفاقت است مثل من و قشنگ که خیلی وقت ها الکی نگران هم می شدیم
دستم دوباره سمت گوشی می رود و شماره ی قشنگ را می گیرم
از ما جدا شده چه با کلاس شده این دختر
خط دائمی خریده !
آنقدر زنگ می خورد تا تماس قطع می شود
می خواهم دوباره شماره اش را بگیرم که پیامکی روی تلفن همراهم ظاهر می شود
قشنگ بود
" کلاس دارم سوگلی
تموم شد زنگت می زنم "
نگاهی به ساعت می اندازم
یازده و نیم بود ، حتماً تا دوازده کلاسش تمام شده و تماس می گیرد
بر می خیزم
دکتر گفته بود کار سنگین نه ولی تحرک آری
به آشپزخانه می روم تا به غذایی که مریم جون زحمت کشیده و بار گذاشته بود سر بزنم
این لحظه فقط خدا می دانست چقدر خوشحالم .....
•┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈•
پرش به پارت اول♡👇
https://eitaa.com/dhuhastory/15776
●|رمان قمر در عقرب مختص مخاطبان کانال👇
|√• https://eitaa.com/joinchat/1365966931C6f6bcfaad8 •√|
⛔️کپي حرام⛔️
🦂
🌕🦂🌕
🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂