eitaa logo
ضُحی
11.6هزار دنبال‌کننده
504 عکس
450 ویدیو
21 فایل
﷽ کانال داستان‌های شین الف 🖋 #ضحی #فانوسهای‌بیابانگرد #نت_آب(چاپ اول) 🪴کانال شخصی @microwriter 🪴کانال آموزشی @ravischool 🪴تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/3423469688C4b18e5272e 👈رمان قمردرعقرب بقلم نویسنده دیگری میباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
ضُحی
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕 🦂 ♡﷽♡ #قمردرعقرب🕷 بقلم #الهه_بانو #قسمت968 •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• ۹۶۸
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕 🦂 ♡﷽♡ 🕷 بقلم •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• ۹۶۹ می خوام پیام دیگری به قبلی وصل کنم ولی منصرف می شوم شماره اش را می گیرم و به خودم قول می دهم اگر بی دلیل مرا اسیر نگرانی کرده باشد حتماً با او برخورد کنم - خدایا جواب بده خدایا جواب بده خدایا ..... پنجمین بوق خورده بود که بالاخره تماس برقرار شده و کسی جوابم را می دهد کسی که حاج حیدر نیست ! - الو ! بفرمایید - الو ... ببخشید همراه آقای کمالی رو گرفتم ؟ در حالی این سوال را می پرسم که نیم نگاهی به صفحه ی گوشی دارم درست بود شماره ی حاج حیدر است - بله خانوم درسته شما همسرشون هستید ؟ - نخیر خواهرشون هستم چی شده ؟ شما کی هستید خانوم ؟ حاج حیدر خودش کجاست ؟ نگرانی به آنی نقش عوض کرده ، بغض می شود و راه نفس را بر من می بندد - خانوم من پرستارم والا این گوشی اینقدر زنگ خورد که من یکی کلافه شدم چه برسه به مریضی دیگه ! حال بیمارتون چندان مساعد نیست البته اینجا تحت مراقبت هستن ولی نمی تونن جواب تماس هاتونو بدن - بیمار ؟! خانوم چی میگی شما حاج حیدر چی شده ؟ تصادف کرده زبونم لال ؟ - نه عزیزم ایشون به کرونا مبتلا شدن شما چطور خواهری هستی که از برادرت خبر نداری ؟ من کار دارم باید برم البته می تونید بیاید بیمارستان ، نه بعنوان همراه ولی امکان ملاقات کوتاه هست - خانوم تو رو خدا درست بگید چی شده خب .... خب منم کرونا گرفتم ولی حرف که می زدم بعدش من الان تبریزم ، چجوری بیام آخه خانوم قطع نکن تو رو خدا نمی فهمم چطور با صدای بلند گریه می کنم و بر سر پرستار که ناجوانمردانه گمان می کردم از سر بی دردی اینطور راحت حرف می زند فریاد می کشیدم سادات جان با شتاب وارد اتاق می شود درست زمانی که تماس قطع و من روی زمین آوار می شوم - چیه مادر چرا داد میزنی ؟ کی مریضه ؟ - وای عزیز جون داداشم وای حاج حیدر بیمارستانه عزیز جون داداشم داره می می‌ره سادات جان آغوش مادرانه اش را به رویم باز می کند و من از عمق وجود زجه می زنم حاج حیدر آنجا غریب و تنها و بی کس مانده آن وقت من اینجا دارم درس می خوانم و به جان خودم و دنیا غر می زنم - آروم باش دردت به سرم بزار زنگ بزنم مصطفی یه خبر بگیره - نه نه پسر عمو نیستش مگه دیشب جیران نگفت می‌ره ماموریت ؟ وای عزیز دیدی چه خاکی به سرم شد ؟ وای بی بی دق می کنه سادات جان نگاه اندوهگینش را به چشمان اشکبارم دوخته حالا دیگر هق هق می زنم بدترین خبر را به بدترین شکل ممکن شنیده بودم خودم را تا کنار دیوار روی زمین می کشم تکیه ام را به دیوار پشت سر داده و از سر ناچاری پلک می بندم پشت پلک های بسته ام تصویر تمام مهربانی ها و برادرانه هایی که در طول بیماری ام برایم به حراج گذاشته بود صف کشیده و مرا دیوانه می کند او برادر نبود ، پدر بود او برایم انسانیت به خرج داده بود او مرا که هیچ نبودم به همه چیز رسانده بود دوباره طاقتم طاق شده و از سر عجز و ناچاری بلند بلند زیر گریه می زنم ..... •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• پرش به پارت اول♡👇 https://eitaa.com/dhuhastory/15776 ●|رمان قمر در عقرب مختص مخاطبان کانال👇 |√• https://eitaa.com/joinchat/1365966931C6f6bcfaad8 •√| ⛔️کپي حرام⛔️ 🦂 🌕🦂🌕 🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂