eitaa logo
ضُحی
11.2هزار دنبال‌کننده
551 عکس
470 ویدیو
22 فایل
﷽ کانال داستان‌های شین الف 🖋 #ضحی #فانوسهای‌بیابانگرد #نت_آب(چاپ اول) 🪴کانال شخصی @microwriter 🪴کانال آموزشی @ravischool 🪴تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/3423469688C4b18e5272e 👈رمان قمردرعقرب بقلم نویسنده دیگری میباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
ضُحی
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕 🦂 ♡﷽♡ #قمردرعقرب🕷 بقلم #الهه_بانو #قسمت969 •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• ۹۶۹
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕 🦂 ♡﷽♡ 🕷 بقلم •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• ۹۷۰ - نه مادر اگه داداشت بود که سراغ تو نمیومدم حاج بابا هم نیست همراه بابای خودت رفتن پیش غلامرضا سرکشی به احشام بکنن خودت که می‌دونی هر سال این موقع میرن - خیر ببینی الهی من دیدم این بچه با تو راحته گفتم چهار کلوم حرف بزنی شاید آروم بگیره به خدا از ظهر هلاک کرد خودشو بس که گریه کرد - باشه ، گوشیو نگه دار مراقب خودتم باش پسر جان این مریضی شوخی نداره با کسی ... سر بر زانو نهاده و با خودم فکر میکنم یعنی الان بی بی از حال نوه اش خبر دارد ؟ جرات ندارم تماس بگیرم با پیرزن - حنانه جان ، دخترم بیا با مرتضی صحبت کن ! با شنیدن صدای نگران سادات جان سر از زانو برداشته و نگاهم را به او می دوزم که گوشی را به سمت من نگه داشته بود دست دراز می کنم و گوشی را از دستش می گیرم پیرزن در طول همین دو ساعت از دستم به ستوه آمده آنقدر که به ناچار دست به دامان مرتضی شده کسی که دیگر حالا می دانستم در این خانواده خیلی روی خودش و حضورش و تدبیرش حساب باز نمی کنند - الو .... - عموزاده ! هیچ معلومه چته تو ؟ چی میگه سادات جان ؟ پیرزن بیچاره رو خون به جیگر کردی که ببین چیکار کردی که دست به دامن من بی عرضه شده - پسر عمو ... دا...داشم ... - اووووف از دست این دل نازک شما دخترا داداشم داداشم چیه راه انداختی ؟ پسره معلوم نیست اونجا شبش با کی روز میشده ، روزش با کی شب ؟ حالا یه باد مریضی همچین نرم اومده از کنارش رد شده اونوقت توی بی عقل اونجا نشستی واسش ماتم گرفتی ؟ ای بابا والا بدونم انسانیت تو واسه منم اینجوری قلمبه میشه همین امشب میرم کرونا رو بغل می گیرم - پسر عمو !!! تو رو خدا ... چرا قضاوتش می کنی ؟ هیچ کسو اونجا نداره ، می فهمی ؟ - به تو چه ! به تو چه ! به تو چه ! چند بار دیگه باید بگم تا تو مخت فرو بره ؟ ها ؟ اون آدم ، اون آقا ، اون مرد گنده خانواده داره تو چیکاره ای که سنگشو به سینه میزنی ؟ بیش از این تاب و توان شنیدن حرف هایش را ندارم او چه می دانست ؟ چه می فهمید ؟ پسری که هنوز دستش در جیب پدرش بود و به اعتبار خوش نامی برادرش جولان میداد چه می دانست حاج حیدر آقا کیست ؟ او چه می دانست همین غریبه روزهایی که بیمار بودم لحظه ای مرا تنها نگذاشت ! او چه می داند این مرد مهربان زندگی را پیش چشمانم معنا کرده بود - کجا رفتی ؟ ندارم صداتو .... عموزاده ! - کاری ... ندارید ؟ - باز چی شد ؟ بهت برخورد ؟ مگه دروغ میگم ؟ خدا وکیلی فکر می کنی اگه الان داداش جای من بود غیر از اینا می گفت ؟ زشته ! بفهم !!! - فهمیدم ممنون که نصیحت کردید خدا حافظ .... صبر نمی کنم ، تماس را قطع کرده و گوشی را روی زمین می گذارم چه خام بودم که گمان می کردم مرتضی با برادرش فرق دارد مطمئنم اگر پسر عمو مصطفی هم الان اینجا بود جز این چیزی نمی گفت ، حتی حاج بابا .... •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• پرش به پارت اول♡👇 https://eitaa.com/dhuhastory/15776 ●|رمان قمر در عقرب مختص مخاطبان کانال👇 |√• https://eitaa.com/joinchat/1365966931C6f6bcfaad8 •√| ⛔️کپي حرام⛔️ 🦂 🌕🦂🌕 🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂