eitaa logo
ضُحی
11.6هزار دنبال‌کننده
504 عکس
450 ویدیو
21 فایل
﷽ کانال داستان‌های شین الف 🖋 #ضحی #فانوسهای‌بیابانگرد #نت_آب(چاپ اول) 🪴کانال شخصی @microwriter 🪴کانال آموزشی @ravischool 🪴تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/3423469688C4b18e5272e 👈رمان قمردرعقرب بقلم نویسنده دیگری میباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
ضُحی
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕 🦂 ♡﷽♡ #قمردرعقرب🕷 بقلم #الهه_بانو #قسمت975 •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• ۹۷۵
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕 🦂 ♡﷽♡ 🕷 بقلم •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• ۹۷۶ صدای حرف زدن می آید قبل از آن صدای زنگ تلفن را شنیده بودم سادات جان اول با مهربانی و حالا با نارضایتی با نوه جانش هم کلام شده چند ساعتی گذشته و حالا انتظارم با این تماس به پایان می رسد مرتضی بود مستقیم با سادات جان تماس گرفته و با او صحبت می کند - پسر جان هیچ می فهمی چی میگی آخه ؟ ای بابا ! من دلم خوش بود تو عقلت بیشتر از این بچه می رسه - بگذر مادر ، بگذر سکوت کرده و این یعنی پسر عمو آن سوی خط افسار سخن را به دست گرفته از لای در اتاق نگاهم به سادات جان است که دائم پلک می بندد و باز می کند می فهمم شرایط خوبی ندارد پیرزن مهربان - تو جواب حاج باباتو میدی ؟ تو جواب مصطفی رو میدی ؟ تو جواب بابای خودتو میدی ؟ لاله الاالله !!!!! حالا عصبانیت هم کم‌کم رخ نمایان کرده و در رفتارش ظاهر می شود نگاهش ناگهان بالا آمده و مرا می بیند هنوز نمی دانم مرتضی چه می گوید که پیرزن را اینگونه برآشفته - خودسر بودی ، بدتر شدی ! بی خداحافظی تماس را قطع می کند و این می شود آخرین جمله اش از اتاق بیرون می آیم و همان جا کنار در روی فرش می نشینم نگاه شاکی و کلافه اش تا چشم هایم بالا می آید - این بچه رو انداختی به جون من که چی بشه ؟ چی بگم به تو آخه ؟ گر گرفته از عصبانیت بر می خیزم و تا آشپزخانه می روم لیوان آب به دست کنارش می نشینم گناه داشت - بفرمایید عزیز جونم یه کم آب بخورید من .... من شرمندم به خدا نمی دونم پسرعمو چی گفته ولی .... ببخشید ! سر بر زانویش نهاده و سکوت می کنم اشک هم دیگر همراهی ام نمی کند دلگیرم از این روزگار دلگیرم از این جنسیت که دوباره دست و پا گیرم شده کاش من هم یک پسر بودم ! - خدایا یه صبری به من بده از دست این بچه ها خدایا من چه کنم با خودسری های این پسر ؟ پاشو لباس بپوش ببینم ! با شتاب سر بلند می کنم او چه گفت ؟ لباس پوشیدن به چه کارم می آمد ؟ منتظر نمی ماند تا من حرفی بزنم بر می خیزد و سمت اتاق دیگر می رود با نگاهم او را تعقیب می کنم صدای غر غر کردنش را می شنوم او هم زنی بود هم سن و سال بی بی جان به اندازه ی او داغ دیده و زهر روزگار چشیده هنوز با خودم درگیرم که صدایش از داخل اتاق بلند می شود - پاشو تا دیر نشده !!! •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• پرش به پارت اول♡👇 https://eitaa.com/dhuhastory/15776 ●|رمان قمر در عقرب مختص مخاطبان کانال👇 |√• https://eitaa.com/joinchat/1365966931C6f6bcfaad8 •√| ⛔️کپي حرام⛔️ 🦂 🌕🦂🌕 🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂