eitaa logo
ضُحی
11.2هزار دنبال‌کننده
551 عکس
470 ویدیو
22 فایل
﷽ کانال داستان‌های شین الف 🖋 #ضحی #فانوسهای‌بیابانگرد #نت_آب(چاپ اول) 🪴کانال شخصی @microwriter 🪴کانال آموزشی @ravischool 🪴تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/3423469688C4b18e5272e 👈رمان قمردرعقرب بقلم نویسنده دیگری میباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
ضُحی
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕 🦂 ♡﷽♡ #قمردرعقرب🕷 بقلم #الهه_بانو #قسمت983 •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• ۹۸۳
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕 🦂 ♡﷽♡ 🕷 بقلم •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• ۹۸۴ در خیالم نقش عشق می زنم و با انگشتانم واژه های عاشقانه را کنار یکدیگر می چینم خیلی وقت بود به تدبیر حاج حیدر آقا دل بسته و عادت کرده بودم هر کجا که می روم دفتر یادداشتی همراه خود داشته باشم حالا این عادت نیکو به یاری ام آمده تمام آنچه گفتنش را ناپسند می دانستم به سفیدی کاغذ هدیه می دهم سیاه می کنم سطر سطرش را و بیرون می ریزم هر چه در سینه دارم - بیداری ؟ نگاهم را در تاریکی شب به او می دوزم که گمان می کردم خوابیده ولی بیدار است - نخوابیدی ! خانه اش مبل ندارد ، ساده تر از ساده هم خانه هایش را یک امشب فرستاده پیش دیگر دوستانش تا من و سادات جان سر پناه امنی داشته باشیم کنارم با کمی فاصله روی فرش می نشیند جایی نشسته بودم که از داخل کوچه باریکه ای از نور چراغ برق مستقیم روی پاهایم می افتاد همان جا که دفترچه و قلم را به بازی گرفته بودم برای بیرون ریختن احساساتم - آخیش ! نه ، گمونم امشب سادات جان هم داخل اتاق بیداره ولی خودشو زده به خواب که ما راحت باشیم - اسیر شد ! - اسیرش کردی قربونت ! عجب بلایی هستی تو همچین از آسمون هفتم تقدیر نازل شدی که زندگی همه رو به تدبیر الهی به هم ریختی با دلخوری نگاهم را به چشمانش می دوزم گاهی وقت ها این صراحت لهجه و رک بودنش نه تنها ناراحت کننده که دردناک میشد - چیه ؟ دروغ میگم ؟ بلایی دیگه ، بلا ، مهربون ، سرتق و کله شق ، باهوش و البته دوست داشتنی ! - اینا الان تعریف بود یا تخریب شخصیت ؟ - واقعیت بود عموزاده جان ؛ واقعیت ! می‌دونی به چی فکر می کنم ؟ - چی ؟ با اشتیاق منتظر نشسته ام تا ببینم در ذهنش چه می گذرد مرد مهربان و صادقی که بی رو در بایستی حرف دل را بر زبان جاری می ساخت و ترسی از نقد شدن توسط اطرافیان نداشت - به اینکه سادات جان وقتی برگشت سر خونه و زندگیش مجبوره چند تا ملاقه روغن از روی آشی که تو‌ واسش پختی برداره ؟ - یعنی ... راست راستی حاج بابا دعواش می کنه ؟ ولی من دیدم چقدر دوستش داره - دوست داشتن یه طرف قضیه س اون طرفش میشه چیزی که ما مردا بهش میگیم غیرت ! تعصب ! مردونگی ! اونوقت جنابعالی با کاری که کردی درست انگشت گذاشتی رو رگ غیرت و تعصب و مردونگی خاندان نهاوندیان انتظار نداری حاج بابا مدال افتخار بندازه گردن سادات جان که بی خبر و سر خود پاشده راه افتاده اومده اینجا اونم واسه چی ؟ واسه کی ؟ به چه نیتی ؟ آخ از دست تو پیرزنو بیچاره کردی رفت سر پیری .... - طلاقش نده ؟؟؟!!! اینبار می خندد ، تلخ و از سر ناچاری نمی دانم این سوال از کجا پیدا شد و راه پیدا کرد روی زبانم - دیوونه شدی ؟! اینا یه عمر عاشق و معشوق بودن ، چی میگی واسه خودت ؟ داستان اینه که تو خانواده ی ما هیچ زنی بی خبر از شوهرش آب نمی خوره چه برسه همچین کاری ! می خوام بگم سادات جان خلاصه مجبوره چند روزی پای لرز خربزه ای که از دست تو و دلت خورد بشینه قربونت اینبار از شرم و خجالت آنچه کرده بودم و آنچه اکنون می شنیدم سر بر زانو نهاده و سکوت را بر هر کلامی ترجیح می دهم در دلم لحظه ای می گذرد اگر اینها که گفت مخصوص مردان خانواده است پس چرا خودش با من اینگونه مدارا می کند ؟! سر بلند می کنم و همین را می پرسم مگر او چه فرقی با بقیه می کرد ؟ - خب ... خب شما هم مردی ! غیرت و تعصب و مردونگی داری ! پس چرا اینجوری دل به دل من دیوونه دادی ؟ - من ؟! من ! چی بگم ؟ تو بزار پای اینکه .... رطب خورده کی منع رطب می کنه ؟ وقتی خودم حس و حال تو رو از سر گذروندم .... چطور می توانم بال بال زدنتو ببینم ولی عین خیالم نباشه ؟ اگر نه منم یه مردم هم از دست تو ، هم اون پسره که الان رو تخت بیمارستان افتاده عصبانیم یعنی به جون خودت اگه چاره داشتم یه کشیده ی آبدار مهمونت می کردم ولی حیف حیف که دردی که تو می‌کشی رو با گوشت و پوست و استخونم درک کردم ولش کن پاشو بخواب ، صبح واسه نماز خواب نمونی پاشو دیگه ! •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• پرش به پارت اول♡👇 https://eitaa.com/dhuhastory/15776 ●|رمان قمر در عقرب مختص مخاطبان کانال👇 |√• https://eitaa.com/joinchat/1365966931C6f6bcfaad8 •√| ⛔️کپي حرام⛔️ 🦂 🌕🦂🌕 🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂