eitaa logo
ضُحی
11.6هزار دنبال‌کننده
504 عکس
449 ویدیو
21 فایل
﷽ کانال داستان‌های شین الف 🖋 #ضحی #فانوسهای‌بیابانگرد #نت_آب(چاپ اول) 🪴کانال شخصی @microwriter 🪴کانال آموزشی @ravischool 🪴تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/3423469688C4b18e5272e 👈رمان قمردرعقرب بقلم نویسنده دیگری میباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
ضُحی
💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕 ⏳💕⏳ 💕 ♡﷽♡ #فانوس‌های_بیابانگرد ( #پرپرواز ) بقلم #شقایق_آرزه •° #قسمت_سی‌ویک نرگس
💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕 ⏳💕⏳ 💕 ♡﷽♡ ( ) بقلم •° مثل همیشه نرم شد: _برو اونور تفی م نکن! لعنت به این دل رئوف من... دوباره صورتش را بوسیدم: _دستت درد نکنه جبران میکنم... وارفته به رفتن نرگس چشم دوخته بودم که پیک خوش خبر شود و برایم خبر خوش بیاورد. که خیالم را راحت کند... او مشغول صحبت با صدیقه شد و من از سر بیکاری کنار کمد ایستادم و مثلا مشغول مرتب کردن قفسه ها شدم. صدای رادیو که از صبح تا شب یک نفس میخواند و مینواخت و مجال سکوت به بیمارستان نمیداد هم آن لحظه حسابی مخل اعصاب بود و کارم را برای سر در آوردن از حرفهایشان سخت کرده بود.همراه صدیقه و سلما وسایل را جا به جا میکردند و با هم حرف میزدند. بالاخره یک جا نقطه گذاشت و آهسته از آنها جدا شد. کمی بالای سر مجروحین بستری شده چرخید و کم کم نزدیک آمد. _تخلیه اطلاعاتی شدن؟ _بچه ایا مگه دست خودشونه که اطلاعات ندن! فکر نمیکردم پاسخش مثبت باشد. منتظر گفتم: _خب؟... کمی دست دست کرد و نفس عمیقی کشید: _ژاله جان خودتم میدونی که نه تو به درد اون میخوردی نه اون به درد تو... به لکنت افتادم: _چ... چرا میگی میخورد... _منظورم اینه که اگــرم زن نداشت به درد تو نمیخورد... به آنی قطره اشکی سرد روی دستم افتاد. زیر لب گفتم: _پس داره... شوکه گفت: _وای خدا نگــاش کن گــریه میکنی؟... عصبی دستی تکان دادم. چرخیدم تا از بیمارستان خارج شوم. عجیب بود ولی شاید آن موقع یک دل سیر گــریه میخواستم. از پشت مچ دستم را گرفت: _بمیره این دل نازکم نمیذاره یه دل سیر بچزونمت... هم عصبانی بودم و هم دلم میخواست از خوشحالی فریاد بزنم. فوری به طرفش چرخیدم و با مشت به شانه اش کوبیدم: _مرض داری؟... سکته م دادی... با خنده گفت: _یواش بابا الان همه میگن این چشه اونوقت مجبورم به همه بگم چرا عصبانی هستیا... ❌❌کپی به شدت غیر مجاز❌❌ 💕 ⏳💕⏳ 💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕