تو به اندازه ایی که نظارت و سنجش و حساب رسی داشته باشی، آدمی
آدم بودن خیلی سخت تر از طبیعی بودن است
چون آدم باید هر لحظه و هر عمل و هر حالت و هر برخوردی را بسنجد و برسی کند.
از عکس العمل های طبیعی به انتخاب های سنجیده روی بیاورد.
و این سخت است ولی با تمرین آسان میشود.
آدمی گاهی یک کلمه حرف زده یک جمله گفته اما یک عمر باید جبران کند.
انسان باید اول بسنجد و بعد سرمایه را به جریان بیندازند.
#استاد_عشق_علی_صفایی_حائری
#بدون_شرح 🌱
هزار فانوس| پاسخ به شایعات و شبهات🌱
╭───── • ◆ • ─────╮
(ᵕ≀ ̠ᵕ )@hezarfanos ⃟ٜٜ
╰───── • ◆ • ─────╯
چه نکته جالبی رو گفت😁❤️
حالا آرش به چه دلیل کشته شده بود؟
با داستان #اگر_تو_به_جای_من_بودی بخش دوم همراهمان باشید
نوشته های یک طلبه
چه نکته جالبی رو گفت😁❤️ حالا آرش به چه دلیل کشته شده بود؟ با داستان #اگر_تو_به_جای_من_بودی بخش
به زودی
قسمت ۲۱ گذاشته خواهد شد😍❤️
#اگر_تو_به_جای_من_بودی
#قسمت_بیست_و_یکم
سه ماهی است زمین گیر شده ام. پایم و کتفم در گچ است؛ در یک درگیری با قاچاقچیان مواد مخدر به شدت مجروح شدم؛
دوست عزیزم حسین در این درگیری شهید شد!
آه که چقدر با هم دوست بودیم؛ تنها رفیق صمیمی من در مأمورین امنیتی بود؛
ای کاش زنده بود و دختر الیاس را میدید!
یک ماه بعد از شهادت حسین الیاس زنگ و زد گفت: مهدی جان خوبی یه اتفاقی افتاده؟
_خوبم! الیاس چی شده خیلی خوشحالی!
_دخترم دنیا اومده! دوست دارم اسمش رو شما انتخاب کنید!
هیجان زده شدم و لبخندی روی چهره ام نقش بست؛
گفتم: من از بچگی عاشق اسم رقیه هستم! اسمش رو اگه دوست داری رقیه بذار الياس جان!
الیاس با به به کنان گفت: رقیه؛ چه اسم زیبایی؛ حتما آقا مهدی!
بگذریم! اما حالا که در خانه ماندگار شده ام؛ می خواهم برای حسین کاری کنم؛ حالا که از دنیا رفته دوست دارم خاطراتش را بنویسم تا از بین نرود؛
ادامه دارد...
#اگر_تو_به_جای_من_بودی
#قسمت_بیست_و_دوم
اولین ماجرایی که برای نوشتن خاطرات حسین انتخاب کرده ام داستان مرتبط با الیاس است!
آرش! کسی بود که صاحب کافه او را خفه کرد.
بعد از خفه کردن آرش؛
صاحب کافه در خرابه، طناب دار و چهارپایه ای را دید.
همان که الیاس می خواست خودش را با آن دار بزند! اما پیرمرد نگذاشت؛
صاحب کافه آرش را به دار آویزان می کند به خیال اینکه وانمود کند که آرش خود کشی کرده است!
اما لو رفت و دستگیر شد؛
حسین شد مأمور آرش! و من هم مأمور پرونده الیاس؛
داستان قتل آرش هم خیلی دردناک است هم پیچیده!
اما حسین توانست به خوبی از پس این پرونده بربیاید؛
همه چیز بر میگردد؛ به رئیس کافه!
مرد کت و شلواری لاغر به همراه مو های مشکی که شروع به ریزش کرده!
صاحب کافه؛ شغل رد گم کنی اش کافه داری بوده است! او شغل اصلیش کافه داری نبوده!
دوست دارم داستان آرش را از زبان حسین بگویم!
ادامه دارد...
قرار بود که تقدیر این چنین باشد
حرم برای حسین و کرم برای حسن
دو آرزو به دل مادر جوانش ماند
کفن برای حسین و حرم برای حسن
#فاطمیه
در کنار #شهید_گمنام
گفت: باید شهید شد تا شهید را درک کنی؛
با نا امیدی گفتم: شهید شدن و ما!!
گفت: راه شهادت باز است!
گفتم: اما جاده اش دراز!
گفت: زهرا راه را کوتاه می کند!
گفتم: لیاقت عنایت زهرا را ندارم!
گفت: تو بخواه از زهرا بعید است که اجابت نکند!
شب شهادت صدیقه طاهره زهرای مرضیه عليها السلام
هدایت شده از MESBAHYAZDI.IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 ویژه | وصله چادر بی بی
صحبت کوتاه و دلنشین آیتالله مصباح یزدی (قدس سره) درباره امید به عنایت حضرت زهرا سلام الله علیها
۱۳۹۴/۰۴/۲۷
📱 @mesbahyazdi_ir