نوشته های یک طلبه
#وابسته #کله_بند_۲ #قسمت_صد_و_نود_و_دوم با وساطت آرمان کوتاه آمدم! اگر آرمان کنارم نمی کشید دخلش
#وابسته
#کله_بند_۲
#قسمت_صد_و_نود_و_سوم
بعد از آنکه نازی نشست وسط!
رو به من گفت: محمد نزنی نا کارم کنی!
چشمکی با چاشنی لبخند حواله اش کردم؛
آرمان نامرد ضربه هایش را محکم می زد اما من دلم نمی آمد اسپک بزنم!
چند باری شیخ علی در وسط والیبال کتکی زنگ زده بود؛
نمفهمیده بودم!
اگر هم می فهمیدم جوابش رانمی دادم! چون جوابی نداشتم!
بهترین راه بلاک کردن بود؛
نا خواستم انسداد مخاطب را بزنم
پیامم داد: محمد سرکارم گذاشتی! از قدیم می گن مرده و حرفش! امید وارم هرجایی به جای مسجد میری برات مفید تر باشه! یاعلی
ادامه دارد...