نوشته های یک طلبه
#وابسته #کله_بند_۲ #قسمت_صد_و_هفتاد_و_پنجم صدای زنگ گوشی حواسم را پرت کرد! حالا توی این گیر و دار
#وابسته
#کله_بند_۲
#قسمت_صد_و_هفتاد_و_ششم
گوشی را وصل کردم.
صدای سلام علیکم اش آمد؛ چنان حرف عین را از ته حلق تلفظ کرد که فکر کردم زبانش گیر کرده!
- آقا محمد گل سلام علیکم،
- سلام حاج آقا!
- چه خبر ها! از محرم تا حالا مسجد نمیای! می دونی یه ماه میشه من صدات رو نشنیدم!
مانده بودم چه بگویم!
بگویم آرمان را به مسجد آمدن ترجیح داده ام!
ادامه دارد...