#رویای_کوتاه_سه_روزه
#قسمت_اول
اشک امانش را بریده بود؛ فضا تاریک، ال ای دی های قرمزی دور تا دور غرفه های مسجد چسبیده بودند!
زیر صدا علی فانی فضا را غم بار کرده بود؛
میان گریه ها و اشک ها و ناله ها نعره ای به همراه گریه بلند شد!
_شیخ نگو! شیخ نگو!
باز هم تکرار و شدید تر شد!
_شیییییخ بسه! شیخ ...
همه سر ها برگشت به عقب!
ناگهان بی هوش شد!
ادامه دارد...
#رویای_کوتاه_سه_روزه
#قسمت_دوم
بعد از روضه خوانی! همه دورش جمع شدند!
یکی آب ریخت روی صورتش!
یکی از داش مشتی ها لگد محکمی به او زد؛
با صدای کلفتش گفت: زهرمار! حالا که شیخ وسط روضه رسیده همه هم دارن زار میزنن میگی شیخ نگو!
ادامه دارد...
#رویای_کوتاه_سه_روزه
#قسمت_سوم
قسمت های جالب رویای سه روزه ام را تعریف میکنم! البته اسامی هم تغییر می دهم تا خدای نکرده کسی ناراحت نشود!
لات؛ همراه با خالکوبی روی دو دست، دندان جلویش شکسته بود! موهای مشکی! اولش ترسیدیم! اسمش سامان بود!
در اعتکاف من و عده ای دیگر را شل و پل کرد. البته به صورت شوخی!
اسمش شوخی بود ولی در عمل جدی!
ادامه دارد..
#انتقاد_در_اعتکاف
بعد از صحبت های رئیس آموزش و پروش در مسجد خاتم الانبیا، بلندگو را از علی گرفتم!
_آقای رئیس سلام. خیلی خیلی خوش آمدید،
صدایم را صاف کردم نزدیک ۲۰۰ جفت چشم روی من قفل شده بود!
ادامه دادم:
آقای رئیس به عنوان یک مربی کوچک می گویم: وضعیت پرورشی مدارس وخیمه! فقط آموزش هست! خبری از پرورش نیست! این نکته اول
از گوشه و کنار صدای احسنت بلند شد؛
اما مسئله دوم؛
چرا باید معلم فاسد سر کلاس بچه ها برود؟! چرا معلم ذهن بچه را شستوشو می دهد! اوضاع دینی و اعتقادی بعضی از آنها اصلا خوب نیست!
نکته سوم چرا معلم کلاس هشتم مسائل جنسی را به صورت کامل بیان می کند اما مسائل و احکام جنابت را نمی گوید؟
نقد چهارم؛ چرا بچه کلاس هفتم و هشتم هنوز نمیدانند مرجع تقلید چیست؟
جوان های ما ظرفیت دینی بالایی دارند باید از آن استفاده شود.
رئیس آموزش و پرورش بلندگو را گرفت و گفت: بخشی از نقد و انتقاد شما وارد است، بخشی از آن را قبول ندارم! در ضمن همان طور که مدرسه مسؤل است بقال سرکوچه و حوزویان هم این انتقاد به آنها وارد است!
کوتاه آمدم چون برای پیدا کردن مقصر انتقاد نکرده بودم برای اصلاح روند حرف زدم!
✍محمد مهدی پیری
اعتکاف رجب ۱۴۰۲
نوشته های یک طلبه
#رویای_کوتاه_سه_روزه #قسمت_سوم قسمت های جالب رویای سه روزه ام را تعریف میکنم! البته اسامی هم تغییر
#رویای_کوتاه_سه_روزه
#قسمت_چهارم
با آهنگ جمیل آشنایی داشتم، ولی اینبار فرق میکرد.
ساعت ۴ صبح ناگهان چراغ ها روشن شد سامان با نعره اش می گفت: جمییییل!
از خود خواننده اصلی هم ترسناک تر می خواند؛ ای کاش فقط خواندن بود؛
من که خواب بودم.
حس کردم پایم را کسی گرفته؛ اهمیتی ندادم. دیدم دارم روی زمین کشیده می شوم؛ چشمانم را باز کردم سامان بود! حسابی روی مخم رفته بود؛
ادامه دارد...
نوشته های یک طلبه
#رویای_کوتاه_سه_روزه #قسمت_چهارم با آهنگ جمیل آشنایی داشتم، ولی اینبار فرق میکرد. ساعت ۴ صبح ناگها
#رویای_کوتاه_سه_روزه
#قسمت_پنجم
به سامان گفتم: بچه می گیرم شل و پلت می کنما!
با لبخند گفت:
بهبه دکتر! شما فقط شل و پل کن!
گارد گرفتم، دو دستم را مشت کردم و جلوی صورت گرفتم.
باخودم گفتم: یا کتک میخورم و اعتکاف باطل می شود یا می زنم و اعتکاف باطل میشود!
قرار بود از روی شوخی مبارزه کنیم اما...
ادامه دارد...