eitaa logo
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
1.5هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
748 ویدیو
10 فایل
اینجا دل به دریا بزنید و از میان صدف های طلایی و نقره ای لحظه ها مروارید درخشان استعدادهایتان را صید کنید 🌱 ارتباط با ما @dokhtarane_morvarid
مشاهده در ایتا
دانلود
✨✨📒✨✨ ✨✨📒✨✨ 📖 📋 :پیشنهاد دکتر 📝 با لبخند، بله ديگه اي گفتم و ته دلم التماس مي کردم به جاي گفتن اين حرف ها، زودتر بره. بيش از اندازه خسته بودم و اصلا حس صحبت کردن نداشتم، اون هم سر چنين موضوعاتي... به نشانه ادب، سرم رو خم کردم، اومدم برم که دوباره صدام کرد: خانم حسيني! من به شما علاقمند شدم و اگر از نظر شما اشکالي نداشته باشه ميخواستم بيشتر باهاتون آشنا بشم... براي چند لحظه واقعا بريدم... خدايا، بهم رحم کن... حالا جوابش رو چي بدم؟توي اين دو سال، دکتر دايسون جزء معدود افرادي بود که توي اون شرايط سخت ازم حمايت مي کرد. از طرفي هم، ارشد من و رئيس تيم جراحي عمومي بيمارستان بود و پاسخم، ميتونست من رو در بدترين شرايط قابل تصور قرار بده. دکتر حسيني... مطمئن باشيد پيشنهاد من و پاسخ شما کوچکترين ارتباطي به مسائل کاري نخواهد داشت. پيشنهادم صرفا به عنوان يک مرده، نه رئيس تيم جراحي... چند لحظه مکث کردم تا ذهنم کمي آروم تر بشه... دکتر دايسون! من براي شما به عنوان يه جراح حاذق و رئيس تيم جراحی احترام زيادي قائلم. علي الخصوص که بيان کرديد اين پيشنهاد، خارج از مسائل و روابط کاريه؛ اما اين رو در نظر داشته باشيد که من يه مسلمانم و روابطي که اينجا وجود داره بين ما تعريفي نداره، اينجا ممکنه دو نفر با هم دوست بشن و سال ها زير يه سقف زندگي کنن؛ حتی بچه دار بشن و اين رفتارها هم طبيعي باشه ولي بين مردم من، نه! ... ما براي خانواده حرمت قائليم و نسبت بهم احساس مسئوليت مي کنيم. با کمال احترامي که براي شما قائلم پاسخ من منفيه. اين رو گفتم و سريع از اونجا دور شدم، در حالي که ته دلم از صميم قلب به خدا التماس مي کردم يه بلای جديد سرم نياد. ..... ⏱                            ─┅─✵🕊✵─┅─                  @Dokhtaran_morvarid                    ─┅─✵🕊✵─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌿 🌸 ✨🕊 پرواز فرشته‌ ها 🕊✨ 🏗 در مشاغل اختصاصی مردان 🚚 🏩 یا مشاغل اختصاصی بانوان 👩‍⚕ 👩‍💻و حتی مشاغل مشترک زنان و مردان👨‍💻 👇👇👇👇 ❓اولویت با زنان است یا مردان❓ 🎞پاسخ به این سوال رو 🎞 ─┅─✵🕊✵─┅─ @Dokhtaran_morvarid ─┅─✵🕊✵─┅─ 🌸 🌿 🌸🌿🌸🌿🌸🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💖✨💖✨💖✨ ✨ 💖 ✨ لطافت دختـ🌸ـرانہ ام را ••زیࢪ چادࢪ مشڪے ام پنهان میڪنم... تا مبادا به دنیاے صـ🎀ـوࢪتے ام ••خدشہ ای واࢪد شود••😉 ••آخࢪ میدانے ⇜دنیاے صورتے دخترانہ حساسـ😌 استـ ... 🕊 🕊 ─┅─✵🕊✵─┅─ @Dokhtaran_morvarid ✨ ─┅─✵🕊✵─┅─ 💖 ✨ 💖✨💖✨💖✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨✨📒✨✨ ✨✨📒✨✨ 📖 📋 :سبک آشنایی! 📝 روزهاي اولي که درخواستش رو رد کرده بودم دلخوريش از من واضح بود... سعي مي کرد رفتارش رو کنترل کنه و عادي به نظر برسه، مشخص بود تلاش مي کنه باهام مواجه نشه، توي جلسات تيم جراحي هم، نگاهش از روي من مي پريد و من رو خطاب قرار نمي داد؛ اما همين باعث شد، احترام بيشتري براش قائل بشم. حقيقتا کار و زندگي شخصيش از هم جدا بود. سه، چهار ماه به همين منوال گذشت. توي سالن استراحت پزشکان نشسته بودم که از در اومد تو، بدون مقدمه و در حالي که اصلا انتظارش رو نداشتم يهو نشست کنارم. پس شما چطور با هم آشنا مي شيد؟ اگر دو نفر با هم ارتباط نداشته باشن، چطورمي تونن همديگه رو بشناسن و بفهمن به درد هم مي خورن يا نه؟ همه زيرچشمي به ما نگاه مي کردن. با ديدن رفتار ناگهاني دايسون شوک و تعجب توي صورت شون موج مي زد! هنوز توي شوک بودم؛ اما آرامشم رو حفظ کردم. دکتر دايسون! واقعا اين ارتباطات به خاطر شناخت پيش از ازدواجه؟ اگر اينطوره چرا آمار خيانت اينجا، اينقدر بالاست؟ يا اينکه حتي بعد از بچه دار شدن، به زندگي شون به همين سبک ادامه ميدن و وقتي يه مرد بعد از سال ها زندگی از اون زن خواستگاري مي کنه اون زن از خوشحالي بالا و پايين مي پره و ميگن اين حقيقتا عشقه؟ يعني تا قبل از اون عشق نبوده؟ يا بوده اما حقيقي نبوده؟ ..... ⏱                            ─┅─✵🕊✵─┅─                  @Dokhtaran_morvarid                    ─┅─✵🕊✵─┅─
✨✨📒✨✨ ✨✨📒✨✨ 📖 📋 :اهمیت علایق 📝 خيلي عادي از جا بلند شدم و وسايلم رو جمع کردم. خيلي عميق توي فکر فرو رفته بود. منم بي سر و صدا و خيلي آروم در حال فرار و ترک موقعيت بودم. در سالن رو باز کردم و رفتم بيرون، در حالي که با تمام وجود به خدا التماس مي کردم که بحث همون جا تموم بشه، توي اون فشار کاري... که يهو از پشت سر، صدام کرد. دنبالم، توي راهروي بيمارستان، راه افتاد... مي خواستم گريه کنم! چشمهام مملو از التماس بود! تو رو خدا ديگه نيا... که صدام کرد... دکتر حسيني... دکتر حسيني... پيشنهاد شما براي آشنايي بيشتر چيه؟ايستادم و چند لحظه مکث کردم... _من چطور آدمي هستم؟ جا خورد... _شما شخصيت من رو چطور معرفي مي کنيد؟ با تمام خصوصيات مثبت و منفي . معلوم بود متوجه منظورم شده . پس علاقه تون چي؟ _ مثلا اينکه رنگ مورد علاقه ام چيه؟ يا چه غذايي رو دوست دارم؟ و واقعا به نظرتون اينها خيلي مهمه؟ مثال اگر دو نفر از رنگ ها يا غذاي متفاوتي خوششون بياد نمي تونن با هم زندگي کنن؟ چند لحظه مکث کردم.. ..... ⏱                            ─┅─✵🕊✵─┅─                  @Dokhtaran_morvarid                    ─┅─✵🕊✵─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🌾✨🌾✨ 🌾 ✨ 🕊سلام‌ بر‌ شما دختران‌ گل مرواریدی🕊 عزاداری‌هاتون قبول درگاه‌حق‌باشه ان‌شاءالله امروز هم به مناسبت حال و هوای این ماه آموزش ویژه ای براتون در نظر گرفتیم که رنگ و لعاب زیبا و عطر خوشش ما رو یاد نذری های خونه‌ی مامان بزرگا و روضه های باصفای محرم صفر میندازه؛ 🍜 پس خودمون رو آماده ی پخت 🍜 😍 یه شله زرد جانانه میکنیم 😍 و چشم از اینجا برنمیداریم که راس ساعت ۱۶ ✨کلیپ داخل کانال بارگزاری میشه✨ ─┅─✵🕊✵─┅─ @Dokhtaran_morvarid ✨ ─┅─✵🕊✵─┅─ 🌾 ✨🌾✨🌾✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
44.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨🌸 ✨ ✨🌸✨ 🍜 با آموزش شله زرد مجلسی🍜 این آموزش ها به صورت کاملا اختصاصی توسط یه تیم هنرمند از سازمان بسیج جامعه زنان استان خراسان رضوی برای شما عزیزان تدارک دیده شده که تقدیم نگاه های مهربونتون میشه💐 امیدواریم‌که‌ازاین‌آموزش‌بهره‌کافی‌رو‌ببرید💖 ─┅─✵🕊✵─┅─ @Dokhtaran_morvarid ─┅─✵🕊✵─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨✨📒✨✨ ✨✨📒✨✨ 📖 📋 📝 طبيعتا اگر اخلاقي نباشه و خودخواهي غلبه کنه ممکنه نتونن، در کنار اخلاق، بقيه اش هم به شخصيت و روحيه است. اينکه موقع ناراحتي يا خوشحالي يا تحت فشار آدمها چه کار مي کنن يا چه واکنشي دارن؛ اما اين بحثها و حرفها تمومي نداشت. بدون توجه به واکنش ديگران مدام ميومد سراغم و حرف مي زد. با اون فشار و حجم کار، اين فشار و حرفهاي جديد واقعا سخت بود. ديگه حتي يه لحظه آرامش يا زماني براي نفس کشيدن، نداشتم. دفعه آخر که اومد، با ناراحتي بهش گفتم: دکتر دايسون ميشه ديگه در مورد اين مسائل صحبت نکنيم و حرفها صرفا کاري باشه؟ خنده اش محو شد. چند لحظه بهم نگاه کرد! يعني شما از من بدتون مياد خانم حسيني؟چند لحظه مکث کردم... گفتن چنين حرفهايي برام سخت بود؛ اما حالا... صادقانه من اصلا به شما فکر نمي کنم. نه به شما، که به هيچ شخص ديگه اي هم فکر نمي کنم. نه فکر مي کنم، نه... بقيه حرفم رو خوردم و ادامه ندادم. دوباره لبخند زد... شخص ديگه که خيلي خوبه؛ اما نمي تونيد واقعا به من فکر کنيد؟ خسته و کلافه، تمام وجودم پر از التماس شده بود! نه نميتونم دکتر دايسون. نه وقتش رو دارم، نه...چند لحظه مکث کردم. بدتر از همه شما داريد من رو انگشت نما و سوژه حرف ديگران می کنید. ..... ⏱                            ─┅─✵🕊✵─┅─                  @Dokhtaran_morvarid                    ─┅─✵🕊✵─┅─
✨✨📒✨✨ ✨✨📒✨✨ 📖 📋 :دستیار دایسون 📝 ولي اصلا به شما نمياد با فکر و حرف ديگران در مورد خودتون توجه کنيد. يهو زد زير خنده ...انقدر شناخت از شما کافيه؟ حالا مي تونيد بهم فکر کنيد؟ انسان يه موجود اجتماعيه دکتر، من تا جايي حرف ديگران برام مهم نيست که مطمئن باشم کاري که مي کنم درسته؛ حتی اگر شما از من يه شناخت نسبي داشته باشيد، من ندارم. بيمارستان تمام فضاي زندگي من رو پر کرده وقتي براي فکر کردن به شما و خوصيات شما ندارم؛ حتی اگر هم داشته باشم! من يه مسلمانم و تا جايي که يادم مياد، شما يه دفعه گفتيد از نظر شما، خدا قيامت و روح وجود نداره. خواهش مي کنم تمومش کنيد... و از اتاق رفتم بيرون... برنامه جديد رو که اعلام کردن، برق از سرم پريد، شده بودم دستيار دايسون! انگار يه سطل آب يخ ريختن روي سرم... باورم نمي شد. کم مشکل داشتم که به لطف ايشون، هر لحظه داشت بيشتر مي شد... دلم مي خواست رسما گريه کنم. براي اولين عمل آماده شده بوديم. داشت دستهاش رو ميشست... همين که چشمش بهم افتاد با حالت خاصي لبخند زد ولي سريع لبخندش رو جمع کرد... من موقع کار آدم جدي و دقيقي هستم و با افرادي کار مي کنم که ريزبين، دقيق وسريع هستن و... داشتم از خجالت نگاهها و حالت هاي بقيه آب مي شدم. زيرچشمي بهم نگاه مي کردن و بعضيها لبخندهاي معناداري روي صورت شون بود. چند قدم رفتم سمتش و خيلي آروم گفتم... اگر اين خصوصياتي که گفتيد. در مورد شما صدق مي کرد، ميدونستيد که نبايد قبل از عمل با اعصاب جراح بازي کنيد؛ حتی اگر دستيار باشه... ..... ⏱                            ─┅─✵🕊✵─┅─                  @Dokhtaran_morvarid                    ─┅─✵🕊✵─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🇮🇷✊ ✊🇮🇷🇮🇷 💸 ⚔ ⚔ 💸 به نظر شما این حجم از شایعات و مطالب تماما دروغ علیه‌ کشورمون در‌فضای‌مجازی از کجا تولید و منتشر میشه؟؟ درباره فعالیت های گروهک منافقین و آل سعود و واحد جنگ سایبری شون چقدر اطلاعات دارین؟؟ پاسخ‌ خیلی از سوالاتتون را ‌‌🎥می‌توانید در‌موشن‌گرافیک بالا ببینید🎥 📌واسمون بگین آخرین شبهه ای که در فضای مجازی باهاش مواجه شدین چی بوده؟؟ 👈پاسخ های خودتون رو به آی دی ارتباطی کانال ارسال کنید: @Dokhtarane_morvarid ─┅─✵🕊✵─┅─ @Dokhtaran_morvarid ─┅─✵🕊✵─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨✨📒✨✨ ✨✨📒✨✨ 📖 📋:تب،سردرد،سرگیجه 📝 خنديد... سرش رو آورد جلو... مشکلي نيست... انجام اين عمل براي من مثل آب خوردنه... اگر بخواي، مي توني بايستي و فقط نگاه کني. براي اولين بار توي عمرم، دلم مي خواست از صميم قلب بزنم يه نفر رو له کنم. با برنامه جديد، مجبور بودم توي هر عملي که جراحش، دکتر دايسون بود حاضر بشم؛ البته تمرين خوبي هم براي صبر و کنترل اعصاب بود. چون هر بار قبل از هر عمل، چند جمله اي در مورد شخصيتش نطق مي کرد و من چاره اي جز گوش کردن به اونها رو نداشتم. توي بيمارستان سوژه همه شده بديم. به نوبت جراحيهاي ما ميگفتن، جراحي عاشقانه... يکي از بچه ها موقع خوردن ناهار رسما من رو خطاب قرار داد. واقعا نميفهمم چرا انقدر براي دکتر دايسون ناز مي کني! اون يه مرد جذاب ونابغه ست و با وجود اين سني که داره تونسته رئيس تيم جراحي بشه... همين طور از دکتر دايسون تعريف مي کرد و من فقط نگاه مي کردم واقعا نمي دونستم چي بايد بگم يا ديگه به چي فکر کنم. برنامه فشرده و سنگين بيمارستان، فشار دو برابر عملهاي جراحي، تحمل رفتار دکتر دايسون که واقعا نميتونست سختي و فشار زندگي رو روي من درک کنه، حالا هم که... چند لحظه بهش نگاه کردم. با ديدن نگاه خسته من ساکت شد، از جا بلند شدم و بدون اينکه چيزي بگم از سالن رفتم بيرون... خسته تر از اون بودم که حتي بخوام چيزي بگم. سرماي سختي خورده بودم، با بيمارستان تماس گرفتم و خواستم برنامه ام رو عوض کنن. تب بالا، سردرد و سرگيجه... حالم خيلي خراب بود. توي تخت دراز کشيده بودم که گوشيم زنگ زد... چشمهام مي سوخت و به سختي باز شد ..... ⏱                            ─┅─✵🕊✵─┅─                  @Dokhtaran_morvarid                    ─┅─✵🕊✵─┅─
✨✨📒✨✨ ✨✨📒✨✨ 📖 📋 :تب،تنهایی،غربت 📝 اشک جلوي چشمم نگذاشت اسم رو درست ببينم. فکر کردم شايد از بيمارستانه؛ اما دايسون بود... تا گوشي رو برداشتم بدون مقدمه شروع کرد به حرف زدن... چه اتفاقي افتاده؟ گفتن حالتون اصلا خوب نيست...گريه ام گرفت. حس کردم ديگه واقعا الان مي ميرم ،با اون حال، حالا بايد حالم خرابتر از اين بود که قدرتي براي کنترل خودم داشته باشم. حتي اگر در حال مرگ هم باشم؛ اصلا به شما مربوط نيست.و تلفن رو قطع کردم. به زحمت صدام در مي اومد... صورتم گر گرفته بود و چشمم از شدت سوزش، خيس از اشک شده بود. پشت سر هم زنگ مي زد... توان جواب دادن نداشتم، اونقدر حالم بد بود که اصلا مغزم کار نمي کرد که ميتونستم خيلي راحت صداي گوشي رو ببندم يا خاموشش کنم. توي حال خودم نبودم، دايسون هم پشت سر هم زنگ مي زد. چرا دست از سرم برنميداري؟ برو پي کارت... در رو باز کن زينب، من پشت در خونه ات هستم. .تو تنهايي و يک نفر بايد توي اين شرايط ازت مراقبت کنه... دارو خوردم اگر به مراقبت نياز پيدا کنم ميرم بيمارستان...يهو گريه ام گرفت. لحظاتي بود که با تمام وجود به مادرم احتياج داشتم؛ حتی بدون اينکه کاري بکنه وجودش برام آرامش بخش بود. تب، تنهايي، غربت. ديگه نمي تونستم بغضم رو کنترل کنم... دست از سرم بردار، چرا دست از سرم برنميداري؟ اصلا کي بهت اجازه داده، من رو بااسم کوچيک صدا کني؟ اشک مي ريختم و سرش داد مي زدم... ..... ⏱                            ─┅─✵🕊✵─┅─                  @Dokhtaran_morvarid                    ─┅─✵🕊✵─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊🏴🕊 🕊🏴🕊 💚 اے یوسف زهرا سفرٺ ڪےبه سر آید با دسٺ ٺو ڪے نخل عدالٺ ثمر آید از پیڪ صبا ڪے شنوم آمدنٺ را ڪے بانگ انا المهدیٺ از ڪعبه برآید؟! چگونه باید زمینه ساز ظهور حضرت باشیم؟ 🎞پاسخ را در این کلیپ 🎞 ─┅─✵🕊✵─┅─ @Dokhtaran_morvarid ─┅─✵🕊✵─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨✨📒✨✨ ✨✨📒✨✨ 📖 📋 :شرط رضایت پدر 📝 واقعا داري گريه مي کني؟ من واقعا بهت علاقه دارم... توي اين شرايط هم دست ازسرسختي برنميداري؟ پريدم توي حرفش... باشه واقعا بهم علاقه داري؟ با پدرم حرف بزن اين رسم ماست. رضايت پدرم روبگيري، قبولت مي کنم. چند لحظه ساکت شد... حسابي جا خورده بود. توي اين شرايط هم بايد از پدرت اجازه بگيرم؟آخرين ذره هاي انرژيم رو هم از دست داده بودم .ديگه توان حرف زدن نداشتم... باشه... شماره پدرت رو بده، پدرت ميتونه انگليسي صحبت کنه؟ من فارسي بلدنيستم. پدرم شهيد شده. تو هم که به خدا و اين چيزها اعتقاد نداري به زحمت، دوباره تمام قدرتم رو جمع کردم... از اينجا برو... برو... و ديگه نفهميدم چي شد. از حال رفتم... نزديک نيمه شب بود که به حال اومدم... سرگيجه ام قطع شده بود. تبم هم خيلي پايين اومده بود؛ اما هنوز به شدت بي حس و جون بودم. از جا بلند شدم تا برم طبقه پايين و براي خودم يه سوپ ساده درست کنم. بلند که شدم... ديدم تلفنم روي زمين افتاده... باورم نميشد... ۲۰ تماس بي پاسخ از دکتر دايسون! با همون بي حس و حالي رفتم سمت پريز و چراغ رو روشن کردم تا چراغ رو روشن کردم صداي زنگ در بلند شد. پتوي سبکي رو که روي شونه هام بود. مثل چادر کشيدم روي سرم و از پله ها رفتم پايين... از هال گذشتم و تا به در ورودي رسيدم، انگار نصف جونم پريده بود. در رو باز کردم... باورم نمي شد! يان دايسون پشت در بود. در حالي که ناراحتي توي صورتش موج ميزد، با حالت خاصي بهم نگاه کرد. اومد جلو و يه پلاستيک بزرگ رو گذاشت جلوي پام... ..... ⏱                            ─┅─✵🕊✵─┅─                  @Dokhtaran_morvarid                    ─┅─✵🕊✵─┅─
✨✨📒✨✨ ✨✨📒✨✨ 📖 📋 :سکوت دایسون 📝 با پدرت حرف زدم گفت از صبح چيزي نخوردي، مطمئنم کن تا آخرش رو ميخوري...اين رو گفت و بي معطلي رفت. خم شدم از روي زمين برش داشتم و برگشتم داخل... توش رو که نگاه کردم. چند تا ظرف غذا بود با يه کاغذ، روش نوشته بود. از يه رستوران اسلامي گرفتم، کلي گشتم تا پيداش کردم! ديگه هيچ بهانه اي براي نخوردنش نداري. نشستم روي مبل، ناخودآگاه خنده ام گرفت. برگشتم بيمارستان باهام سرسنگين بود. غير از صحبت در مورد عمل و بيمار، حرف ديگه اي نمي زد. هر کدوم از بچه ها که بهم مي رسيد، اولين چيزي که مي پرسيد اين بود. با هم دعواتون شده؟ با هم قهر کرديد؟ تا اينکه اون روز توي آسانسور با هم مواجه شديم. چند بار زيرچشمي بهم نگاه کرد و بالاخره سکوت دو ماهه اش رو شکست... واقعا از پزشکي با سطح توانايي شما بعيده اينقدر خرافاتي باشه. _ از شخصي مثل شما هم بعيده در يک جامعه مسيحي؛ حتي به خدا ايمان نداشته باشه. من چيزي رو که نمي بينم قبول نمي کنم. پس چطور انتظار داريد من احساس شما رو قبول کنم؟ منم احساس حشما رو نميبينم. آسانسور ايستاد... اين رو گفتم و رفتم بيرون. تمام روز از شدت عصبانيت، صورتش سرخ بود. چنان بهم ريخته و عصباني که احدي جرات نمي کرد بهش نزديک بشه. سه روز هم اصلا بيمارستان نيومد، تمام عمل هاش رو هم کنسل کرد. ..... ⏱                            ─┅─✵🕊✵─┅─                  @Dokhtaran_morvarid                    ─┅─✵🕊✵─┅─