😅😂😄#ایستگاه_لبخند 😄😂😅
بچهها بیاین جوک کتابی گیرآوردمواستون😅
گویند: داروفروشی وارد دکان کتابفروشی همسایه خود شد و کتابی را که تازه از چاپ بیرون آمده بود برداشت و نگاهی کرد👀
و پرسید: آیا این کتاب خوبی است؟؟
کتابفروش گفت: نمیدانم!
من آن را نخواندهام،
داروفروش با حالتی فخرآمیز گفت:
من تعجب میکنم که شما چطور کتابهایی را میفروشید که خودتان آنها را نخواندهاید؟😏
کتابفروش در پاسخ او گفت:😉
همانطور که شما داروهایی را به فروش میرسانید، که خودتان از آن نخوردهاید!😝
_دیگه عبرت گرفت و دفعه آخرش بود با کتاب فروشا بحث میکرد😂
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📚 #رمان_پاتوق 📖 #به_سوی_رهایی 📝#قسمت_بیست_و_ششم *ﺑﻪ ﺭﻭﺍﯾﺖ زینب* ﻣﺎﻣﺎﻥ:زینب ﺍﻭﻣﺪ
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
📚 #رمان_پاتوق
📖 #به_سوی_رهایی
📝 #قسمت_بیست_و_هفتم
به روایت زینب
چند شاخه از موهامو ریختم رو صورتم دوباره با خودم گفتم:کسی لیاقت نداره از زیباییهای من استفاده کنه.
دوباره موهامو هل دادم زیر شال و کیفمو برداشتم و رفتم تو آشپزخونه.تازه الان مامانو دیدم .
_سلام صبح بخیر .
مامان:علیک سلام بیا این لقمه رو بگیر بخور به صبحانه نمیرسیم دیر شد.
بابا:من تو ماشین منتظرم بیایید
از اتوبوس پیاده شدیم .اوه اوه یه سربالایی با شیب تند رو باید پیاده میرفتیم .
فاطمه:اوه اوه یا علی بگو بریم.
_یا علی بگم؟
_فاطمه:آره دیگه یعنی از حضرت علی مدد بگیر.
_چه جالب اتفاقا برام سوال شده بود چرا موقع خدا حافظی میگی یا علی.
فاطمه معنی یا علی رو گفت ولی هنوزم نمیتونستم درک کنم.
اما ناخداگاه زیر لب گفتم یا علی و دست فاطمه رو گرفتم و رفتیم بالا.مامانامون پشت سرمون بودن و منو فاطمه هم جلو .دیگه تقریبا رسیده بودیم.
_فاطمه:اول بریم زیارت یا استراحت؟
_نمیدونم هر جور دوست داری .
_فاطمه:خب بیا بریم فعلا یه ذره استراحت کنیم بعد میریم.
_باشه بریم...
.
سفر یک روزه امامزاده داوود هم تموم شد و میشه گفت یکی از بهترین تجربه های زندگیم بود تجربه ای که دید من رو نسبت به دین و آدم های اطرافم دیگه کاملا تغییر داد و شد جرقه ای دوباره
🖌نویسنده : #ح_سادات_کاظمی
✨ #ادامه_دارد...
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫✨💫 #حریر_نور 💫✨💫
💗هروقت پای حرفهای خوب نشستی
دلت رو رها کن🍃
💗یه موقع دلت " آه "میکشه
که ایکاش منم به اینجا برسم...
💗حتی ممکنه" آه "بکشی که آخ !
چقدر تا حالا از دست دادم!😢
💗اما میدونی "تمام زندگیت "
مرهون همین لحظه هاست؟؟⏳
🎞 این یکدقیقهجذاب رو #با_هم_ببینیم 🎞
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
📌 ریاضیدانان با یک محاسبه ریاضی شگفت انگیز که به دست آورده اند نشان دادند خلق و خوی هرانسانی به انتخاب مکان دلخواه برای سفر ربط دارد.
بیایید محاسبه را انجام دهیم ...
برای پیدا کردن بهترین مکان برای سفر ، محاسبه زیر را انجام دهید.
در ذهن خود عددی بین (1 و 9) قرار دهید.
آن را در 3 ضرب کنید.
به آن 3 اضافه کنید.
آن را در 3 ضرب کنید.
درمجموع دو رقم تولید میشود . آنها را با هم جمع کنید. بهترین مکان برای رفتن وماندن است !!!
* لیست مکان ها:
1. قاهره
2. امارات
3. روسیه
4. آفریقا
5- اسپانیا
6. مراکش
7. استرالیا
8. ترکیه
9. خونه خودتون
10. آمریکا
11. هند
12. اندونزی
13. مالزی
14. آذربایجان
15. مالدیو
16. یونان
17. الجزایر
18. نروژ
19. فرانسه
20. دانمارک
نتیجه خارق العاده بدست میاید 😉
جالب بود نه؟😁🤔😅كاری از وزارت بهداشت😊
💗💗💗 لحظههایمان را 💗💗💗
✨ همانند مروارید قیمتی کنیم ✨
🌱 با بهترین ها در کنار هم، 🌱
در فضایی سرشار از انرژی، خاطرهمیسازیم
✨👇 شاخصههای جذاب کانالمون 👇✨
📝طراحیمحتوا توسط یه تیمجوانباحال☺️
🎥ضبط استودیویی کلیپهایاختصاصی😉
💌 پست های زیبایی که کپی شده نیست🤗
😂لطیفههایشاد وسرگرمیهای دخترونه😍
⏰ رمان های شبانه راس ساعت ۹ ⏰
🎊 همراه با جشنوارههای متنوع 🎊
🎁 و اهدای جوایز 🎁
خلاصه که با یه دنیا برنامهی شاد و متنوع
🌸 🌱 مهمون لحظه هاتونیم... 🌱 🌸
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
هم اکنون با عضویت در کانال
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
🌸بهجمعبزرگ دخترانمرواریدبپیوندید🌸
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📚 #رمان_پاتوق 📖 #به_سوی_رهایی 📝 #قسمت_بیست_و_هفتم به روایت زینب چند شاخه از موه
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
📚 #رمان_پاتوق
📖 #به_سوی_رهایی
📝 #قسمت_بیست_و_هشتم
به روایت زینب
ساعت ۹ با صدای آلارم گوشی از خواب بیدار شدم دوباره به زمین و زمان فحش دادم و اومدم بخوابم که جمله فاطمه یادم اومد:خب تو که این همه سوال داری چرا کلاسا رو نمیای؟میدونم
میدونم داداشت و مامان و بابات هم هستن .
با یاد آوری سوال هایی که یکی بعد از اون یکی، به جونم می افتاد، سریع از جام بلند شدم.
.
_الو سلام فاطمه من سر خیابونتونم.با امیر علی اومدم دم در. بیا میرسونمون.
_فاطمه:سلام نه نمیخواد میریم دیگه همش یه کوچه فاصله داره .
پاشو بیا ببینم خداحافظ.
از لفظ خداحافظ ناخداگاهم خودمم تعجب کردم چه برسه به امیرعلی و فاطمه.منو چه به خداحافظ گفتن ؟منی که «بای» از دهنم نمی افتاد.
برگشتم سمت امیرعلی که ببینم عکس العملش چیه که دیدم با لبخند داره نگاهم میکنه یه لبخند به روش زدم و گفتم برو دم خونشون..
همزمان با رسیدن ما در خونشون باز شد و فاطمه اومد بیرون.در عقب رو باز کرد و نشست.بعد آروم و با لحنی که خجالت توش موج میزد گفت سلام
امیر علی هم محجوبانه لبخند زد و جوابشو داد اما کوچکترین نگاهی به فاطمه نکرد .
دم موسسه پیاده شدیم از امیرعلی خداحافظی کردیم و رفتیم داخل.موسسه «تشنه دیدار» که محل تشکیل کلاسها بود و وابسته به مسجد کنارش .همون مسجدی که باهاش رفتیم امامزاده داوود.
رفتار خوب فاطمه سادات(معلم فاطمه اینا)و بقیه دوستاش فوق العاده برای من جذاب بود و باعث شد منی که از بسیج متنفر بودم پا بگذارم تو موسسه ای که وابسته به مسجد بسیج بود
و فقط هم برای آموزشهای مذهبی.
همه میگفتن خیلی تغییر کردی ولی خودم نمیخواستم قبول کنم من فقط حس میکردم دارم روز به روز تکمیل میشم همین.
کلاسای معارف طبقه دوم بود .بی خیال آسانسور از پله ها رفتیم بالا.سمت راست یه در چوبی بود فاطمه کفشاشو در آورد و در زد وداخل شد منم به تبعیت از فاطمه دنبالش راه افتادم با اینکه صندلی بود ولی بچه ها و فاطمه سادات خیلی صمیمی دور هم نشسته بودن رو زمین با دیدن ما برای
سلام و احوالپرسی و ادای احترام بلند شدن و موقع نشستن هم جوری نشستن که منو فاطمه هم جا داشته باشیم و من عاشق این صمیمیتشون شدم.
فاطمه سادات شروع کرد به حرف زدن در مورد امام زمان.خیلی چیزی در موردش نمی دانستم و حرفاشون برام گنگ بود ولی از همون اول با آوردن اسمش حالم عوض شد
🖌نویسنده : #ح_سادات_کاظمی
✨ #ادامه_دارد...
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼