جان آقام (عج)
بخوان دعای فرج رادعااثردارد
دعاکبوترعشق است وبال وپردارد
🌺دعای منتظران درعصرغیبت🌺
اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى
❤️برای سلامتی آقا❤️
بسم الله الرحمن الرحیم
اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً
💖دعای فرج💖
بسم الله الرحمن الرحیم
اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ،
وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء
ُ
وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ
واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي
الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم
فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛
يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني
فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛
يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛
يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع)و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیت الله فی ارضه
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد
@dokhtaranchadorii
4_392331235126411507.mp3
845.2K
#استاد_رائفی_پور
✅ معامله کن با امام زمانت اون موقع ببین چه چیزایی گیرت میاد !
#پیشنهاد_دانلود👌
@dokhtaranchadorii
انتخاب من ...
بهترین مسـیـرها زمانـۍطــۍ
میشه
ڪه خودت راهــش رو انتـخاب
ڪنــۍ
خــواهـر عـزیـزمـ!
لــذت حجــاب رو وقتـۍمۍچشی
ڪـه با انتخــاب خــودت بـآشـه
فقــط☝️
باید بـخـواے!
اونوقــت در مسیــر پــروردگارت
قرار گرفتـۍ(1)
حــالا
راهـت رو دیـدی؟
چـه همــوار و آسان شـده(2)
خواهــر گُلــمـ!
تــو آزادے
@dokhtaranchadorii
💥💢💥
💢💥
گفــــ😡ــــت:
#حجاب هیچ جا اجباری نیست، این همه کشور مسلمون.
گفــــ😊ـــتم:
بله هیچ جا اجباری نیست، مثل ایران.
گفــــ😮ــــت:
وااااا❗تو ایران حجاب اجباریه ها.
گفــــ😊ـــتم:
شما تو خونه تون، تو مهمونی تون حجاب دارید؟
گفــــ😒ــــت:
معلومه که نه، وااااا خونه مونه ها. به کسی چه مربوط.
گفـــــــ😊ــــتم:
احسنت، خونه تون به کسی مربوط نیست ولی پوششتون تو جامعه به همه مربوطه، پوششِ جامعه ی ما هم همسان با دینمون انتخاب شده که با حجابی که تو دینمون واجبه همخونی داشته باشه پس شما باید طبق «قانون» یک پوشش اجتماعی خاص داشته باشی و این به معنای اجبارِ حجاب نیست.
💢💥
💥💢💥
😡 #تلنگر به خودمون: خودمون که معنی قانون پوشش رو می فهمیم، لااقل با خودمون صادق باشیم.
@dokhtaranchadorii
پیش فروش کتاب #ترگل
🌺 20دلیل #روانشناسی برای داشتن #حجاب
با #تخفیف ویژه برای کسانی که بالای #ده_جلد سفارش بدهند.
قیمت روی جلد: 22000 تومان
قیمت با تخفیف: 16000 تومان
قسمتی از کتاب:
من یک دخترم! زیبا و جذاب! احساسی در من نهفته است به نام دلربایی، انگار باید اوقاتی از روزم را دلربایی کنم.
ثبت سفارش: @abai1376 🆔
هو نور♥️✨
#تبلیغ_غدیر_واجب_است*☀️☀️
جفا_نکنیم !!*
*اﻭﻟﻮﻟﻴﺖ ﺑﺎ ﻏﺪﻳﺮ اﺳﺖ ﻧﻪ ﻣﺤﺮﻡ! !* !!😞😞
از دو الی سه ماه پیش تمامی شیعیان برای عاشورا و اربعین روز شمار زدند! این علاقهء به سید الشهدا علیه السلام قابل ستایش است. اما قبل از محرم، ما مناسبتی داریم که افضل بر تمام مناسبتهای ما است. اساس مذهب ما به بزرگداشت این روز است.
برای غدیر چه کردیم؟ برای غدیر کار نکردیم، متاسفانه انکار و تفسیر به رای شد! امام حسین علیه السلام کشته احیایِ غدیر است. *باید برای غدیر صد هزار برابر عاشورا و فاطمیه توان گذاشت*.
اگر غدیر فراموش نمی شد که عاشورا و فاطمیه ای در کار نبود!!!.
پس باید با تمام توان برای غدیر کار کنیم. برای غدیر روز شمار بزنید، پوستر پخش کنید. بنر بزنید، جشن بگیرید، دسته شادی در خیابان راه بندازید. طنین علیا ولی الله باید عالم را بلرزاند. کم کاری نکنید، در حق امیرالمومنین علیه السلام و غدیر کم کاری کنیم، جفا کردیم! مانند ایام شعبانیه ایستگاه صلواتی بر پا کنید. خیابان ها را آزین ببندید. دست به دست هم دهید.
👇
*ﻣﻴﺪاﻧﻴﺪ ﺭﻭﺯﻱ ﻛﻪ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﺷﺪﻩ ﺷﻴﻌﻴﺎﻥ ﻏﺬا و ﻭﻟﻴﻤﻪ ﺑﺪﻫﻨﺪ ﻋﻴﺪ ﻏﺪﻳﺮ اﺳﺖ ﻧﻪ ﺩﻫﻪ ﻣﺤﺮﻡ* !!!
*ﻣﻴﺪاﻧﻴﺪ ﺑﻴﺸﺘﺮﻳﻦ ﺭﻭﺯﻱ ﻛﻪ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﺷﺪﻩ ﺑﻪ ﻫﻤﺪﻳﮕﺮ ﻋﻴﺪﻱ ﺑﺪﻫﻴﺪ و ﻫﻤﺪﻳﮕﺮ ﺭا ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻛﻨﻴﺪ ﻋﻴﺪ ﻏﺪﻳﺮ اﺳﺖ ﻧﻪ ﻧﻮﺭﻭﺯ* !!☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️
از عید قربان تا مباهله جشن غدیریه بگیرید. خطبه غدیریه را چاپ کنید پخش کنید. ستون اسلام و تشیع غدیر است، اما متاسفانه برای این ستون و استحکامش کم کاری کردیم. از هر مناسبتی که داریم غدیر واجب تر و مهمتر است. ولایت امیرالمومنین علیه السلام را جار بزنید، شور به پا کنید. *ﺑﻪ ﻓﻘﺮا. ﺑﺎ ﻧﺎﻡ اﻣﻴﺮاﻟﻤﻮﻣﻨﻴﻦ ﺭﺳﻴﺪﮔﻲ ﻛﻨﻴﺪ*.
برای غدیر کم گذاشتیم انکار شد، وقت بلند شدن است،
👌 *رزق محرم در غدیر داده میشود، هر کس برای غدیر کم بگذارد، در محرم کمش میگذارند!*
*برای غدیر کاری کنید این مملکت بلرزد!* ، صدای علیا_ولی_الله گوش فلک را کَر کند.
*ﺑﮕﺬاﺭﻳﺪ ﺩﺷﻤﻦ ﺑﺪاﻧﺪ ﺩﺭ ﻫﻤﻴﻦ ﻭﺿﻊ اﻗﺘﺼﺎﺩﻱ ﻣﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﺑﺮاﻱ ﻧﺎﻡ ﻣﻮﻻﻳﻤاﻥ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻣﺎﻥ ﺭا ﻓﺪا ﻣﻴﻜﻨﻴﻢ*
دسته ﻫﺎﻱ ﺷﺎﺩﻱ به خیابان ها بیاورید،
*ﻧﺸﺎﻥ ﺩﻫﻴﺪ ﺩﻳﻦ ﻣﺎ ﻓﻘﻄ ﺩﻳﻦ ﻋﺰاﺩاﺭﻱ ﻧﻴﺴﺖ*
👆👆👆👆👆
ایستگاه_صلواتی بزنید، شهرهای خودتان را چراغانی کنید. ان شاء الله امام عصر روحی فداه دعایی برای همه کند.
روز عید غدیر، روزی است که خدا نعمتش را کامل کرده است، چرا شکر نعمت نکنیم؟
صد هزار برابر هر سال توان بگذارید، *کاری کنید مرحم بر سینهء مجروح صدیقه طاهره سلام الله علیها شوید*.
☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️
تمام معصومین به شهادت رسیدند بخاطر غدیر، چرا ما ساکتیم؟ چرا ما بی تفاوتیم. کاری کنید که کسی جرات نکند خدشه بر غدیر وارد کند.
من کنت مولا فهذا علی مولا را بلند بگویید، روز غدیر روز بیعت با امام عصر روحی فداه است.
💐دست به دست هم بدهیم احیایِ غدیر کنیم. با پولمان، با وقتمان، با هیئتمان؛ با وسائلمان؛ با هر عملی که میتوانیم احیایِ غدیر کنیم.💐
*ﻫﺮ ﻛﻲ ﭘﺎﻱ ﻛﺎﺭﻩ ﻳﺎ ﻋﻠﻲ ﺑﮕﻪ....*
*"اگر دلسوز غدیر و ولایت هستید نشر دهید
خدایـــا هرکه نشر میده خودت حاجت قلبی شو بده
#شهیدش_کن❤️
@dokhtaranchadorii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چهار منزل دیگر رسد غدیر از راه
وخلق میشود از سرّ عاشقے آگاه
عجیب تشنہ ی صهباے ڪوثرم ساقے
پرم ز اشهد ان علے ولے الله
@dokhtaranchadorii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حداقلیترین کاری که برای احیای عید #غدیر میتونیم بکنیم اینه که این کلیپ را با تمام توان انتشار بدیم تا به دست همه برسه 😍
استاد #پناهیان 👤
@dokhtaranchadorii
♥️دختران حاج قاسم♥️
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌷 قسمت #نود_و_دوم نت برداری امتحانات آخر سال هم تموم شد ... دلم پر می کش
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌷
قسمت #نود_و_سوم
مرزهای خیال
سرم رو آوردم بالا دیدم دایی محسن بالای سرم ایستاده ...
- چی می نویسی که اینقدر غرق شدی؟ ...
بقیه حرف های امروزه ... تا فراموش نکردم دارم هر چی رو یادم مونده می نویسم ...
نشست کنارم و دفترم رو برداشت ... سریع تر از چیزی که فکر می کردم یه دور سریع از روش خوند ... و چهره اش رفت توی هم ...
مهران از من می شنوی پای صحبت این آدم و اون آدم نشین ... به این چیزها هم توجه نکن ...
خیلی جا خوردم ...
چرا؟ ... حرف هاش که خیلی ارزشمند بود ...
دوستی با خدا معنا نداره ... وارد این وادی که بشی سر از ناکجا آباد در میاری ... دوستی یه رابطه دو طرفه است ... همون قدر که دوستت از تو انتظار داره ... تو هم ازش انتظار داری ... نمیشه گفت بده بستونه ... اما صد در صد دو طرفه است ... ساده ترینش حرف زدنه ... الان من دارم با تو حرف میزنم ... تو هم با من حرف میزنی و صدام رو می شنوی ... سوال داشته باشی می پرسی ... من رو می بینی و جواب می شنوی ... تو الان سنت کمه ... بزرگ تر که بشی و بیوفتی توی فراز و نشیب زندگی ... از این رابطه ضربه می خوری ... رابطه خدا با انسان ...با رابطه انسان ها با هم فرق می کنه ... رابطه بنده و معبوده ... کلا جنسش فرق داره ... دو روز دیگه ... توی اولین مشکلات زندگیت ... با خدا مثل رفیق حرف میزنی ... اما چون انسانی و صدای خدا رو نمی شنوی ... و نمی بینیش ... شک می کنی که اصلا وجود داره یا نه ... اصلا تو رو می بینه یا نه ... این شک ادامه پیدا کنه سقوط می کنی ... به هر میزان که اعتماد و باورت جلوتر رفته باشه ... به همون میزان سقوطت سخت تره ...
حرف هاش تموم شد ... همین طور که کنارم نشسته بود ... غرق فکر شدم ...
ولی من همین الان یه دنیا مشکل دارم ... با خدا رفاقتی زندگی کردم ... و خدا هم هیچ وقت تنهام نگذاشته ... و کمکم کرده ...
زل زد توی صورتم ...
خدا رو دیدی؟ یا صداش رو شنیدی؟ ... از کجا می دونی خدا کمکت کرده؟ ... از کجا می دونی توهم یا قدرت خیال نیست؟ ... شاید به صرف قدرت تلقین ... چنین حس و فکری برات ایجاد شده ... مرز بین خیال و واقعیت خیلی باریکه ...
ادامه دارد...
🌸نويسنده:شهید سيدطاها ايمانی🌸
🍃🌸
@dokhtaranchadorii
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌷
قسمت #نود_و_چهارم
7 سال اعتماد
دایی محسن، اون شب کلی حرف های منطقی و فلسفی رو با زبان بی زبانی بهم زد ... تفریح داییم فلسفه خوندن بود... و من در برابر قدرت فکر و منطقش شکست خورده بودم...
حرف هاش که تموم شد دیگه مغزم مال خودم نبود ... گیج گیج شده بودم ... و بیش از اندازه دل شکسته ... حس آدمی رو داشتم که عزیزترین چیز زندگیش رو ازش گرفتن ... توی ذهنم دنبال رده پای حضور خدا توی زندگیم می گشتم... جاهایی که من، زمین خورده باشم و دستم رو گرفته باشه ... جایی که مونده باشم و ...
شک تمام وجودم رو پر کرده بود ...
نکنه تمام این سال ها رو با یه توهم زندگی کردم؟ ... نکنه رابطه ای بین من و خدا نیست ... نکنه تخیلم رو پر و بال دادم تا حدی که عقلم رو در اختیار گرفته؟ ... نکنه من از اول راه رو غلط اومده باشم؟ ... نکنه ... شاید ...
همه چیزم رفت روی هوا ... عین یه بمب ... دنیام زیر و رو شده بود ... و عقلم در برابر تمام اون حرف های منطقی و فلسفی ... به بدترین شکل ... کم آورده بود ...
با خودم درگیر شده بودم ... همه چیز برای من یه حس بود... حسی که جنسش با تمام حس های عادی فرق داشت... و قدرتش به مرحله حضور رسیده بود ...
تلاش و اساس 7 سال از زندگیم، داشت نابود می شد ... و من در میانه جنگی گیر کرده بودم ... که هر لحظه قدرتم کمتر می شد ... هر چه زمان جلوتر می رفت ... عجز و ناتوانی بر من غلبه می کرد ... شک و تردیدها قدرت بیشتری می گرفت ... و عقلم روی همه چیز خط می کشید ...
کم کم سکوت بر وجودم حکم فرما شد ... سکوت مطلق ... سکوتی که با آرامش قدیم فرق داشت ... و من حس عجیبی داشتم ... چیزی در بین وجودم قطع شده بود ... دیگه صدای اون حس رو نمی شنیدم ... و اون حضور رو درک نمی کردم ...
حس خلأ ... سرما ... و درد ... به حدی حال و روزم ویران شده بود که ...
همه چیز خط خورده بود ... حس ها ... هادی ها ... نشانه ها ... و اعتماد ... دیگه نمی دونستم باید به چیز ایمان داشته باشم ... یا به چه چیزی اعتماد کنم ...
من ... شکست خورده بودم ...
ادامه دارد...
🌷نويسنده:شهید سيدطاها ايمانی🌷
🍃🌸
@dokhtaranchadorii
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌷
قسمت #نود_و_پنجم
و نمازی که قضا نشد
خوابم برد ... بی توجه به زمان و ساعت ... و اینکه حتی چقدر تا نمازشب ... یا اذان باقی مونده بود ...
غرق خواب بودم ...که یه نفر صدام کرد ...
مهران ...
و دستش رو گذاشت روی شونه ام ...
پاشو ... الان نمازت قضا میشه ...
خمار خواب ... چشم هام رو باز کردم ...
چشم هام رو که باز کردم دیگه خمار نبودم ... گیجی از سرم پرید ...
جوانی به غایت زیبا ... غرق نور بالای سرم ایستاده بود ...
و بعد مکان بهم ریخت ... در مسیر قبله، از من دور می شد... در حالی که هنوز فاصله مادی ما ... فاصله من تا دیوار بود ... تا اینکه از نظرم ناپدید شد ...
مبهوت ... نشسته ... توی رختخواب خشکم زده بود ... یهو به خودم اومدم ...
- نمازم ...
و مثل فنر از جا پریدم ... آفتاب طلوع کرده بود و زمان زیادی نبود ... حتی برای وضو گرفتن ... تیمم کردم و ... الله اکبر ...
همون طور رو به قبله ... دونه های درشت اشک ... تمام صورتم رو خیس کرده بود ... هر چه قدر که زمان می گذشت... تازه بهتر می فهمیدم واقعا چه اتفاقی برام افتاده بود ...
کی میگه تو وجود نداری؟ ... کی میگه این رابطه دروغه؟ ... تو هستی ... هست تر از هر هستی دیگه ای ... و تو ... از من ... به من مشتاق تری ... من دیشب شکست خوردم و بریدم ... اما تو از من نبریدی ... من چشمم رو بستم ... اما تو بازش کردی ... من ...
گریه می کردم و تک تک کلمات و جملات رو می گفتم ... به خودم که اومدم ... تازه حواسم جمع شد ... این اولین شب زندگی من بود ... که از خودم ... فضایی برای خلوت کردن با خدا داشتم ... جایی که آزادانه بشینم ... و با خدا حرف بزنم ... فقط من بودم و خدا ...
خدا از قبل می دونست ... و همه چیز رو ترتیب داده بود ...
ادامه دارد...
🌸نويسنده:شهید سيدطاها ايمانی🌸
🍃🌸
@dokhtaranchadorii
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌷
قسمت #نود_و_ششم
فقط تو را می خواهم
دل توی دلم نبود ... دلم می خواست برم حرم و این شادی رو با آقا تقسیم کنم ... شاد بودم و شرمنده ... شرمنده از ناتوانی و شکست دیشبم ... و غرق شادی ...
دیگه هیچ چیز و هیچ کس نمی تونست ... من رو متقاعد کنه که این راه درست نیست ... هیچ منطق و فلسفه ای ... هر چقدر قوی تر از عقل ناقص و اندک خودم ...
هر چند دلم می خواست بدونم ... اون جوان کی بود ... اما فقط خدایی برام مهم بود ... که اون جوان رو فرستاد ... اشک شادی ... بی اختیار از چشمم پایین می اومد ...
دل توی دلم نبود ... و منتظر که مادرم بیدار بشه ... اجازه بگیرم و اطلاع بدم که می خوام برم حرم ...
چند بار می خواستم برم صداش کنم ... اما نتونستم ... به حدی شیرینی وجود خدا برام شیرین بود ... که دلم نمی خواست سر سوزنی از چیزی که داشتم کم بشه ... بیدار کردن مادرم به خاطر دل خودم ... گناه نبود ... اما از معرفت و احسان به دور بود ...
ساعت حدود 8 شده بود ...با فاصله ... ایستاده بودم و بهش نگاه می کردم ... مادرم خیلی دیر خوابیده بود ... ولی دیگه دلم طاقت نمی آورد ...
- خدایا ... اگر صلاح می دونی؟ ... میشه خودت صداش کنی؟ ...
جمله ام تموم نشده ... مادرم چرخی زد و از خواب بیدار شد ... چشمم که به چشمش افتاد ... سریع برگشتم توی اتاق... نمی تونستم اشکم رو کنترل کنم ... دیگه چی از این واقعی تر؟ ... دیگه خدا چطور باید جوابم رو می داد؟ ...
برای اولین بار ... حسی فراتر از محبت وجودم رو پر کرده بود... من ... عاشق شده بودم ...
- خدایا ... هرگز ازت دست نمی کشم ... هر اتفاقی که بیوفته ... هر بلایی سرم بیاد ... تو فقط رهام نکن ... جز خودت ... دیگه هیچی ازت نمی خوام ... هیچی ...
ادامه دارد...
🌸نويسنده:شهید سيدطاها ايمنی🌸
🍃🌸
@dokhtaranchadorii
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🌺 ایشان برای اجارهی خانہ ی مشترڪ ، مقداری پول داشت ؛ خانہ ی بزرگ و نوسازی در منطقہ ی خوبی از شهر پیدا ڪردیم .
🌺 وقتی پسندیدیم و از خانہ خارج شدیم ، گوشی آقا حمید زنگ خورد . وقتی تلفنشان تمام شد ، گفت « یڪی از دوستانم دنبال خانہ است و پولش ڪافی نیست .
🌺 قبول میڪنی مقداری از پولمان را بہ آنها بدهیم ؟» قبول ڪردم و نصف پول پیش خانہ مان را بہ آنها دادیم .
🌺 نهایتاً یڪ خانہ ی ۴۰ متری و قدیمی را در محلہ ای پایین شهر اجاره ڪردیم . سال بعد ڪہ بہ طبقہ ی بالای همان خانہ نقل مڪان ڪردیم ، از سقفش آب وارد خانہ میشد ...
🌹👈 اگر چہ رفاه و آسایش دنیاییمان در آن خانہ ڪم بود ، اما آرامش و ایمانی ڪہ از نگاه خدا و امام زمان (عج) نصیبمان میشد ، بسیار دلچسب بود . حقوق اندڪ آقا حمید برڪت زیادی داشت . من در آن خانہ ی ۴۰ متری ، بہ شدت خوشبخت بودم . 👉🌹
#همسر_شهید_مدافع_حرم_حمید_سیاهکالی_مرادی
@dokhtaranchadorii
🔙 نِگاه و گݩاه🔜
وقتۍ چشم،
دریاۍ هوس شود؛
قایق گناه در آن حرڪت مۍکݩد .
بینِ " نِگاه " و " گݩاه " چه رابطہ اۍ است؟
حیف است ڪہ زناݩ و دختراݩ، آنقدر خود را حراج کنند،
که گاه بہ قیمت یک ݪبخݩد، یڪ چشمڪ، یڪ وعده و •••
" خود" را بفروشݩد یا بۅتیڪ سیارۍ باشݩد
براۍ جݪب ݩگاهـی ڪہ در ڪوچه و خیاباݩ و اتوبوس و پارڪ.
گݩاه مۍ چرد و هوس، ݩشخوار مۍڪݩد .
یعݩۍ "انساݩ " ایݩ قدر بۍ ارزش است ؟؟
گاه #عفاف ، در بۅستاݩ #حجـاب مۍ روید،
#حجـاب، قلعہ اۍ براے پاسدارۍ از ((گوهـر #عفاف)) است .
آݩہا ڪہ از تیر نگاهہای مسموم پروا نمۍڪنند،
شڪار گرگہای هوسراݩ مۍشوݩد .
براۍ مصوݩ مآندݩ از ((تیـر نگاه)) چہ باید ڪرد؟
@dokhtaranchadorii
چادرے •°{♡}°•بودن؛
با چادر سرکردن متفاوت است❌⛔️
به هر چادرپوشی، چادرے
•°{♡}°•نگویید،😊
به فرشته ها 👼بر مۍخورد...
در دنیاے مجازے📲💻 با تقوا باشیم بانو!
@dokhtaranchadorii
5d0fafe59e9e182894d77f48_1467904995994278684.mp3
930.4K
⭕️ با #چادر می شود جذاب شد ⁉️
خانمای #چادری حتما گوش کنید و حتما #نشر بدین 👌
@dokhtaranchadorii
#تلـــنــگـــــــراݩہ⚠️
حکماََ که تسبیح
در دست مذهبی نمایت
چه بی صاحاب است
سین سین زدنت
با دید زدنِ مؤنثِ مجازی
چقدر قناس استـــ ..
#موزون_نویس
#میم_اصانلو
@dokhtaranchadorii
•♡ #ریحانہ_بانو ♡•
بانو
همانطور ڪه در دنیاے واقعۍ
🌺حیایت
🌺حجابت
🌺وقارت
تو را از برخورد صمیمانه با هر
نامحرمۍ باز میدارد...
همانطور ڪه وقتۍنگاهۍآزارت
میدهد
رویت را محڪم تر میگیرے
در فضاے مجازے
در برخورد با نامحرم
رویت را بگیر
در قالب ڪلمات....
@dokhtaranchadorii
💢رهبر معظم انقلاب:
«گرایش به سمت تجملگرایی و تازهطلبی و افراط در کار آرایش و نمایش در مقابل مردان، یکی از بزرگترین عوامل انحراف جامعه و انحراف زنان ماست. زنی که در فکر باشد از خود وسیلهای برای جلب نظر مردان بسازد، کی فرصت این را پیدا خواهد کرد که به طهارت اخلاقی فکر کند و بیندیشد؟» ١٣٧٠/٨/٢٢
#پویش_حجاب_فاطمی
@dokhtaranchadorii
#شهید_شناسـے 🥀
نوار را سمٺ مادر محمدرضا
گرفٺم و گفٺم:
«این رو دو تا از بچہ ها دادن.
مربوط بہ زمانیہ ڪہ محمدرضا
مجروح بودهـ . »
متعجب نوار و بعد هم من را نگاهـ ڪرد و گفٺ
:« توش چیہ حاجـے؟»
گفٺم:« بعد از اینڪہ محمدرضا رو عمل میڪنن، یہ تعداد از بچہ ها میرن عیادتش.وقٺـے داشٺہ بہ هوش مـے اومدهـ ، صداش رو ضبط میڪنن.زیارٺ عاشورا مـے خونہ،یا صاحب الزمان میگہ. مـے خواد برهـ خط جلوے تانڪ هاے عراقـے مینــ بڪارهـ. بہ خانوم هایـے ڪہ قرارهـ بیان بهش آمپول بزنن اعتراض مـے ڪنه...»
ـ
ـ
خندید.
«راسٺ میگید، بہ این چیزا خیلـے اهمیٺ مـے داد. موقعـے ڪہ تهرانــ بسٺرے بود، رفٺم عیادتش. پرستار ها من رو ڪہ دیدن فهمیدن مادرش هسٺم،شروع ڪردن گلہ و شڪایٺ ڪہ:
خانوم! این چہ بچہ ایہ
شما دارید، چرا این جوریہ؟
گفٺم:مگه چشہ؟
گفٺند: هر روز یہ بیٺ شعر روے
برگہ مینویسہ میزنہ بالای تختش:
ـ
ـ
【 اے زنـ بہ ٺو از
فاطمہ اینـگونہ خطابـ اسٺـ 』
ـ
【 ارزندهـ ترینــ
زینٺ زنـ حفظ حجابـ اسٺـ 』
ـ
ـ
خوابش ڪہ میبرهـ، ڪاغذ رو برمـےداریم پارهـ میڪنیمــ روز بعد
دوبارهـ یڪـے دیگہ مینویسہ.
ـ
ـ
آخہ پرسٺار هاے اونجا بہ #حجاب مقید نبودند...
فرازے از ڪتاب:
"شانزدهـ سال بعد"
زندگـے شہید "محمدرضا شفیعـے"
📇| ویراسٺ: #میمـ_ڪافـ
🌱| #شهداییمـ
♥| #رسم_شیدایـے
@dokhtaranchadorii