eitaa logo
♥️دختران حاج قاسم♥️
601 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
484 ویدیو
41 فایل
❀{یازهـــــرا﷽}❀ 🌸بانوی ایرانی.🌸 غرب تو را نشانه رفته است. چون خوب میداند تو قلب یك خانواده ای {پس #علمدار « #حیای_فاطمی» در #جبهه_هاےجنگ_نرم باش} #ڪپے_با_ذڪر_صلوات_براے_سلامتۍ #آقا_امام_زمان(عج)💚
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
▪️یکبارِ دیگر هفتِ ذلحجّه آمد ولی حالا مزارِ تو ▪️خالی شده از جمعِ یارانت حجاج رفتند ازکنارِ تو
هديه به امام محمدباقر سه صلوات باوعجل فرجهم امام باقر العلوم تنها اماميست كه جدمادري به امام حسن وجدپدري به امام حسين عليه السلام ميرسد حديث ازامام محمدباقرعليه السلام تو را به پنج چيز سفارش مي كنم : اگر مورد ستم واقع شدي ستم مكن ، اگر به تو خيانت كردند خيانت مكن ، اگر تكذيبت كردند خشمگين مشو ، اگر مدحت كنند شاد مشو ، و اگر نكوهشت كنند ، بيتابي مكن . بحارالانوار ، دار احياء الترا العربي ، ج 75، ص (167) سخن نيك را از هر كسي ، هر چند به آن عمل نكند ، فرا گيريد . بحارالانوار ، دار احياء الترا العربي ، ج 75، ص (170) سه چيز از خصلتهاي نيك دنيا و آخرت است : از كسي كه به تو ستم كرده است گذشت كني ، به كسي كه از تو بريده است بپيوندي ، و هنگامي كه با تو به نداني رفتار شود ، بردباري كني . بحارالانوار ، دار احياء الترا العربي ، ج 75، ص (173) @dokhtaranchadorii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﴾﷽﴿ 💠 💠 ۱۹ چشمانم را باز ڪردم،قلبم هنوز با شدت مے تپید‌. نفس عمیقے ڪشیدم. شروع ڪردم بہ تڪان دادن دستانم،میخواستم دستانم را باز ڪنم؛با چند تقلا دستانم باز شد! از قصد محڪم نبستہ بود! بوے عطرش هنوز در اتاق‌ ماندہ بود،مخلوط بوے شڪلات تلخ و سیگار! سرم داشت منفجر میشد،آب دهانم را با شدت قورت دادم. دستانم را جلوے قفسہ ے سینہ ام گرفتم و شروع ڪردم بہ ماساژ دادن. حس میڪردم هنوز در خانہ است! سریع از روے تخت بلند شدم و وارد پذیرایے شدم،با احتیاط اطراف را نگاہ ڪردم. ڪسے نبود،در ورودے نیمہ باز ماندہ بود! وارد حیاط شدم،سرم را بلند ڪردم و بہ بالا پشت بام چشم دوختم،ڪسے نبود! وارد پذیرایے شدم،رفتم ڪنار میز تلفن‌. موهاے آشفتہ ام را از مقابل صورتم ڪنار زدم،خواستم شمارہ ے صد و دہ را بگیرم ڪہ یاد اخلاق پدرم افتادم،بهتر بود اول پدر و مادرم را خبر ڪنم! با اخلاقے ڪہ پدرم داشت اگره پلیس را زودتر خبر میڪردم سڪتہ میڪرد! لبم را بہ دندان گرفتم و با پایم روے زمین ضرب میزدم. ڪسے ڪہ آمد دزد نبود! پس ڪہ بود و چہ میخواست؟! زنگ آیفون بہ صدا در آمد،میدانستم همسایہ ها هستند؛تصمیم گرفتم اول پدر و مادرم را خبر ڪنم. گوشے تلفن را برداشتم و شروع ڪردم بہ گرفتن شمارہ ے همراہ مادرم. هنوز شوڪہ بودم،بہ زور سر پا ایستادہ بودم. بعد از پنج بوق مادرم جواب داد:بلہ! با شنیدن صداے مادرم آرام گرفتم،بغضم را آزاد ڪردم:الو۰۰۰ما۰۰۰مان۰۰۰ مادرم انگشتر طلایش را درآورد و داخل لیوان آب انداخت،با عجلہ ڪنارم روے مبل نشست و گفت:بخور،رنگت عین گچ دیوار شدہ! لیوان را از دستش گرفتم و یڪ نفس سر ڪشیدم. پدرم با اخم در خانہ راہ مے رفت،نزدیڪ من و مادرم ایستاد و گفت:تو روے من وایمیسے تنها میمونے خونہ همین میشہ! با فریاد ادامہ داد:آخہ دخترہ ے ڪلہ شق اون مرتیڪہ ے دزد یہ غلطے میڪرد من چے ڪار میڪردم؟! چرا بہ حرف بزرگترت گوش نمیدے؟! مادرم با چشم و ابرو بہ پدرم اشارہ ڪرد چیزے نگوید. چیزے نگفتم،لیوان را روے میز گذاشتم. پدرم عصبے تر شد،دستانش را در هوا تڪان داد و رو بہ مادرم گفت:چرا ساڪت شم؟! آبرومون تو محل رفت! مادرم با تعجب بہ پدرم زل زد و گفت:خونہ ے هرڪے دزد بیاد آبروش میرہ؟!انقد همہ چیزو گندہ نڪن! یاسین آرام ڪنارم نشستہ بود و دستم را مے فشرد،تنها برادر شش سالہ ام آرامم میڪرد و پشتم بود۰ چشمان قهوہ اے درشتش را از من گرفت و رو بہ پدرم با عصبانیت گفت:بابا خودم دزدہ رو پیدا میڪنم میڪشم! مادرم با لبخند یاسین را نگاہ ڪرد و گفت:قوربون پسر غیرتیم بشم. یاسین دستم را رها ڪرد و از روے مبل بلند شد،همانطور ڪہ بہ سمت در مے دوید گفت:بابا بیا بریم پیش پلیس! پدرم آنقدر عصبانے بود ڪہ بر سر یاسین هم فریاد زد:تو دیگہ رو عصاب من راہ نرو بچہ! یاسین آرام ڪنار در ایستاد. پدرم دوبارہ شروع ڪرد بہ راہ رفتن،دستانش را درهم قفل ڪردہ بود و مدام لبش را مے جوید! همانطور ڪہ راہ میرفت زیر لب گفت:پیش عسگرے ڪہ آبروم رف،از فردام تو محل میگن دخترِ مصطفے شب خونہ ش پسر میارہ! مات و مبهوت بہ پدرم‌ نگاہ ڪردم،چطور درمورد ناموسِ خودش اینگونہ صحبت میڪرد؟! مادرم با چشمان گرد شدہ بہ پدرم زل زد خواست لب باز ڪند ڪہ پیش دستے ڪردم. مثل فنر از روے مبل پریدم،همانطور ڪہ دندان هایم را از شدت حرص روے هم فشار میدادم رو بہ پدرم گفتم:شما چیزے نگید هیچڪس هیچے نمیگہ! نفسم را با حرص بیرون دادم:واقعا براتون متاسفم! لبم را گزیدم تا حرفے نزنم ڪہ بے احترامے شود. بغضم گرفت،مگر دختر بودن جرم بود؟! مگر تمام مردان جهان صاحب اختیار بودند؟! پدرم با حرص گفت:من حرف مردمو میگم! سرم را بہ نشانہ ے تاسف تڪان دادم و بہ سمت اتاقم دویدم. با حرص در را ڪوبیدم؛خودم را روے تخت پرت ڪردم‌ اشڪانم جارے شدند۰۰۰ ... نویسنده این متن👆: 👉 @dokhtaranchadorii
﴾﷽﴿ 💠 💠 ۲۰ صداے جر و بحث پدر و مادرم بلند شد. مادرم پدرم را سرزنش میڪرد،ڪسے در اتاق را باز ڪرد؛بے توجہ صورتم را روے بالش فشار دادم. انگار ڪسے روے تخت آمد،سرم را بلند ڪردم؛یاسین ڪنارم روے تخت نشستہ بود. دست ڪوچڪش را بہ سمت صورتم آورد و گفت:گریہ نڪن آبجے! چیزے نگفتم،فقط چند قطرہ اشڪ از گوشہ ے چشمانم چڪید. یاسین ادامہ داد:من بزرگ شم پلیس میشم نمیذارم ڪسے اذیتت ڪنہ! روے تخت نشستم،با لبخند بہ یاسین زل زدم. روے زانوهایش بلند شد تا قدش بہ صورتم برسد. دوبارہ دستش را روے گونہ ام ڪشید و گفت:من هیچوقت مرد نمیشم! با تعجب گفتم:چرا؟! _آخہ نمیخوام گریہ تو دربیارم! محڪم در آغوشش گرفتم،چرا همہ مثل ڪودڪ ها خوب نبودند؟! اصلا چرا بزرگ میشدیم؟! ڪنار گوشش زمزمہ ڪردم:مرداے واقعے ڪہ گریہ ے دخترا رو درنمیارن! آرام گفت:پس مردا چے ڪار میڪنن؟! چشمانم را بستم و ڪنار گوش مردے ڪہ میخواستم بزرگ ڪنم گفتم:مَردا مراقبتن! لبانش را روے موهایم گذاشت:من مراقبتم آبجے! من هم لبانم را روے گونہ اش گذاشتم:تو بزرگ شدے مرد باش،باشہ یاسین؟! مردانہ و محڪم گفت:چشم! روے تخت دراز ڪشیدم،یاسین هم در آغوشم بود. چشمانم را بے توجہ بہ صداے بحث پدر و مادرم دوبارہ بستم. در حالے ڪہ عطر تلخے ڪہ در اتاق ماندہ بود را نفس میڪشدم گفتم:بالاخرہ یہ مرد میاد! از بچہ ها خداحافظے ڪردم و از ڪلاس خارج شدم. دوهفتہ از ماجراے شب دزدے میگذشت،رابطہ ے من و پدرم هم سردتر از همیشہ شدہ بود. ڪسے پلیس را در جریان نگذاشت،مهم این بود صدمہ اے بہ جان و مالمان نرسیدہ! مطهرہ ڪنارم راہ مے آمد با خجالت گفت:آیہ میشہ از این بہ بعد باهم بیایم مدرسہ و برگردیم؟! با لبخند نگاهش ڪردم و گفتم:آرہ چرا ڪہ نہ؟!منم تنها میام. با لبخند جوابم را داد و چیزے نگفت. از سالن خارج شدیم،خیلے خجالتے بود. شروع ڪردم بہ تعریف ڪردن خاطرات خندہ دار بچہ ها،اول فقط لبخند میزد ڪم ڪم یخش باز شد و همراہ من خندید. از مدرسہ خارج شدیم،از ڪوچہ ے رو بہ رو باید میرفتیم. مطهرہ نگاهے بہ ڪوچہ انداخت و گفت:آیہ من باید برم خونہ مادربزرگم،امروز راهمون بہ هم نمیخورہ! ... نویسنده این متن👆: 👉 @dokhtaranchadorii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
: تمام خاطره ی کودکی این آقا پر از حضور غریب گلو و خنجر بود ز کودکی خودش تا خودِ همین حالا همیشه منتظر مَردِ آب آور بود هفتم ذی‌حجه، شهادت امام محمد باقر (ع) تسلیت باد 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔷 متن زیارت نامه امام محمد باقر علیه السلام ⬇️⬇️⬇️⬇️ الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْباقِرُ بِعِلْمِ اللّهِ الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْفاحِصُ عَنْ دِینِ اللّهِ الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْمُبَیِّنُ لِحُکمِ اللّهِ الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا القائِمُ بِقِسْطِ اللّهِ الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا النّاصِحُ لِعِبادِ اللّهِ الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الدّاعِی إلَى اللّهِ الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الدَّلِیلُ عَلَى اللّهِ الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الحَبْلُ الَمَتِین الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْفَضْلُ المُبِینُ الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا النُّورُ السّاطِعُ الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْبَدْرُ الْــلاّمِعُ الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الحَقُّ الاَبَلَجُ الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا السِّراجُ الاَسْرَجُ الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا النَّجْمُ الاَزْهَرُ الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الکَوْکَبُ الاَبْهَرُ الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا المُنَزَّهُ عَنِ المُعْضَلاتِ الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا المَعْصُومُ مِنَ الزَّلاّتِ الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الزَّکِیُّ فِی الْحَسَبِ الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الرَّفِیعُ فِی النَّسَبِ الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا القَصْرُ الَمَشِیدُ الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّةَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ اَجْمَعِینَ اَشْهَدُ یا مَوْلای اَنَّکَ قَدْ صَدَعْتَ بِالْحَقِّ صَدْعاً وبَقَرْتَ العِلْمَ بَقْراً، ونَثَرْتَهُ نَثْراً لَمْ تَاْخُذْکَ فِی اللّهِ لَوْمَةُ لائِم وَکُنْتَ لِدِینِ اللّهِ مُکاتِماً وَقَضیْتَ ما کانَ عَلَیْکَ وَاَخْرَجْتَ اَوْلِیاءَکَ مِنْ وَلایَةِ غَیْرِ اللّهِ اِلى وِلایةِ اللّهِ وَاَمَرْتَ بِطاعَةِ اللّهِ، وَنَهَیْتَ عَنْ مَعْصِیَةِ اللّهِ حَتّى قَبَضَکَ اللّهُ اِلِى رِضْوانِهِ وَذَهَبَ بِکَ اِلى دارِ کَرامَتِهِ وَاِلى مَسَاکِنِ اَصْفِیائِهِ وَمُـجاوَرَةِ اَوْلِیائِهِ الَسَّـلامُ عَلَیْکَ وَرَحْمَةُ اللّهِ وَبَرَکاتُهُ 🔶متن صلوات خاصه امام محمد باقر علیه السلام. ⬇️⬇️⬇️⬇️ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ بَاقِرِ الْعِلْمِ وَإِمَامِ الْهُدَى وَقَائِدِ أَهْلِ التَّقْوَى وَالْمُنْتَجَبِ مِنْ عِبَادِکَ اللَّهُمَّ وَکَمَا جَعَلْتَهُ عَلَماً لِعِبَادِکَ وَمَنَاراً لِبِلَادِکَ وَمُسْتَوْدَعاً لِحِکْمَتِکَ وَمُتَرْجِماً لِوَحْیِکَ وَأَمَرْتَ بِطَاعَتِهِ وَحَذَّرْتَ عَنْ مَعْصِیَتِهِ فَصَلِّ عَلَیْهِ یَا رَبِّ أَفْضَلَ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ ذُرِّیَّهِ أَنْبِیَائِکَ وَأَصْفِیَائِکَ وَرُسُلِکَ وَأُمَنَائِکَ یَا رَبَّ الْعَالَمِینَ. @dokhtaranchadorii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#امام_باقـــــر_ع سالروز شهادت جانسوز نهال گلشن دین، نور دیده زهرا، سپهر دانش و بینش، امام محمد باقر(ع) تسلیت باد▪️ غم این بی حرمی حالِ مرا میگیرد....😭
سلام دوستان و اعضای محترم کانال دختران چادری به خاطر این که کلاس دارم وقت نمیکنم زیاد به گوشی سر بزنم اما تمام تلاش میکنم رمان رو زودتر بزارم اگه دیر میشه ببخشید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. . . ⚠️ تردد در حوالی پرتگاه میخوام یه سوال خیلی مهم مطرح کنم.. اونم این که « ما از چی باید بترسیم ؟ »💯 واقعا ما از چی باید بترسیم و اصلی ترین خطری که ما رو تهدید میکنه چیه؟ من باید نگران چی باشم؟ این از سوال اما بریم سراغ جواب👇 من این قدری که نگران چادری ها ( حزب اللهی ها ) هستم نگران بدحجاب ها نیستم. نه اینکه بگم بدحجابی زیاد شد که شد عیبی نداره!! اما خطری که چادری ها رو تهدید میکنه خیلی وحشتناک تر از رشد بدحجابیه.. اون خطر ، هست، یعنی این که توی چادری معمولی بشی. مثل بقیه بشی... رفتار و گفتارت ، آرزوهات ، خوشی هات ، غم و غصه هات.. بشه مثل بقیه بقیه دنبال چی ان؟ تو هم همون وری بری.. بقیه چطوری عروسی میگیرن.. ؟ تو هم.. بقیه چطوری عشق مد و تیپ میشن... ؟ تو هم بقیه اوج دغدغه هاشون چیه؟ .. تو هم.. بقیه تفریح هاشون چیه؟... تو هم.. بقیه دنبال چی میگردن تو زندگی؟ ... تو هم عه ؟ پس میگی ما کلا منزوی بشیم بریم تو غار زندگی کنیم این همه که میگی با بقیه فرق داشته باشیم؟ نه ! منظورم اینا نیست. تا جایی که میشه باید قاطی همین مردم باشیم. اما وقتی همه دارن طلبی میکنن تو دیگه چرا مثل اونا بشی؟ تو که میگی خدا هست امام زمان هست حضرت زهرا و چادر و ظهور و زمینه سازی و یاری امام زمان و .. اینا رو فهمیدی نباید مدل زندگی ت فرق کنه؟ مدل زندگی کردنت با اونی که خیلی خدا تو زندگی ش نیست که فرقی نداره... . . . . این خانم های چادری که شدن شاخ اینستاگرم و عین این مدل ها عکس آنچنان میذارن و لایک و کامنت و به به و چه چه جمع میکنن، از همین نقطه ماجرا شون شروع شده ها.. اگه ای که دارن می چسبن به این دنیا که محل عبوره ، دنیایی شدی.. با همون چادری که رو سرت داری میری سراغ دنیا.. یعنی چادر رو استحاله میکنی... چادر و فرهنگش رو دست کاری میکنی.. . . . . . چادر برای معمولی شدن نبودا .. چادر برای دنیایی شدن نبودا.. چادر برای حداقلی بودن نبودا... . . . . .حالا چرا این خطر، خطر بزرگیه؟ چون اونی که قرار بود جامعه رو اصلاح کنه و کاری کنه من و توی چادری هستیم ... اگه چادری ها هم قاطی سیل جمعیت از دست برن دیگه کی میمونه وسط ؟ کی می مونه پای کار؟ از بقیه مگه انتظاری میرفت؟ این چادریها بودن که امیدی بود پاشن یه کاری کنن... . . . . . راستی راستی حواسمون هست به خودمون؟ مثل بقیه زندگی کردن حرکت لبه ی پرتگاهه... یعنی سقوط خیلی احتمالش بیشتره . . @dokhtaranchadorii
👆👆👆👆👆حتما تا آخر مطالعه کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﴾﷽﴿ 💠 💠 ۲۱ باهم دست دادیم و خداحافظے ڪردیم،مطهرہ تاڪسے گرفت و رفت. من هم چادرم را مرتب ڪردم و بہ سمت ڪوچہ ے رو بہ روے مدرسہ قدم برداشتم. خیلے خستہ بودم،سال ڪنڪور بدترین سالے بود ڪہ میتوانستے داشتہ باشے مخصوصا با اوضاع خانوادگے من! ڪولہ ام را از روے دوشم برداشتم و با یڪ دست ڪنار پایم گرفتم. شانہ ام درد میڪرد. همانطور راہ میرفتم ڪہ صداے بوق ماشینے پشت سرم آمد،بے توجہ ڪنار دیوار رفتم و بہ راہ خودم ادامہ دادم. دوبارہ صداے بوق ماشین بلند شد،عجب آدم مریضے بود! سرم را بہ سمت عقب برگرداندم،دویست و شش آبے رنگے با فاصلہ ے دو سہ متر از من انتهاے ڪوچہ ایستادہ بود. پنجرہ ے ڪمڪ رانندہ سمت من بود‌،شیشہ هاے دودے اجازہ نمیداد رانندہ را ببینم. خواستم بہ راهم ادامہ بدهم ڪہ شیشہ ے سمت ڪمڪ رانندہ را پایین داد! با تعجب نگاهش ڪردم،همان پسرے بود ڪہ دوهفتہ پیش خانہ مان آمدہ بود‌. نمیتوانستم عڪس العملے نشان بدهم،تنها بہ صورتش چشم دوختہ بودم! خودش بود‌. جدے بہ صورتم زل زده بود،چشمان سبزش عجیب نگاهم میڪرد! عجیب تر از آن شب! اینجا چہ میڪرد؟! نفسے ڪشیدم،صورتم را از او برگرداندم و با قدم هاے تند بہ راهم ادامہ دادم. احساس میڪردم الان پدرم مے آید و میگوید "دیدے گفتم ڪرم از خود درختہ!" نمیتوانستم حدس بزنم ڪیست و چہ میخواهد،ڪنجڪاو شدہ بودم! ڪاش پدرم هوس نمیڪرد مثل روزهاے قبل بے خبر دنبالم بیاید! صدایم زد:خانم آیہ نیازے! ایستادم! فامیلے ام را از ڪجا میدانست؟! اصلا چطور مدرسہ ام را پیدا ڪردہ بود؟! از من چہ میخواست؟! با شڪ بہ سمتش برگشتم،از ماشین پیادہ شد و ایستادہ بہ ماشینش تڪیہ داد. دستانش را داخل جیب هاے شلوار قهوہ اے تیرہ ے ڪتانش برد،پیراهن آبے نفتے اش تقریبا هم رنگ ماشینش بود. باد جلوے موهاے طلایے رنگش را بہ هم ریخت،جدے نگاهم ڪرد و گفت:میخوام ڪمڪت ڪنم۰۰۰! ... نویسنده این متن👆: 👉 @dokhtaranchadorii
﴾﷽﴿ 💠 💠 ۲۲ با شڪ نگاهش ڪردم. دو دل بودم! انگار ڪسے درونم میگفت توجهے نڪن و بہ خانہ برو ولے ڪسے دیگر میگفت ببین او ڪیست! ساڪت نگاهم میڪرد. نگاهے بہ اطرافم انداختم و چند قدم بہ طرفش برداشتم. بے حرڪت همانطور بہ ماشین تڪیہ دادہ بود،سرفہ اے ڪردم و در چهار پنج قدمے اش ایستادم. دوبارہ ڪولہ ام را روے شانہ ے راستم انداختم،خواستم چیزے بگویم ڪہ تڪیہ اش را از ماشین برداشت و یڪ قدم بہ من نزدیڪتر شد! نگاهش را بہ پایین چادرم انداخت و تا روے صورتم بالا آورد،لبخند زد:بدون چادر خوشگلترے! داشت طعنہ میزد ڪہ من را بدون حجاب هم دیدہ! بے توجہ بہ حرفش خونسرد گفتم:ڪمڪت این بود بگے چادر بهم میاد یا نہ؟! همانطور ڪہ روے برمیگردانم تا بروم ادامہ دادم:ممنون راضے بہ زحمت نبودم! یڪ قدم ڪہ برداشتم گفت:پس زبونم دارے! اون شب ڪہ اینطور قشنگ حرف نمیزدے! بند ڪولہ ام را از روے حرص محڪم فشار دادم،بدون اینڪہ برگردم گفتم:موقعیت با موقعیت فرق دارہ! چیزے نگفت،بہ سمتش برگشتم و نگاهم را بہ صورتش دوختم:احتیاط شرط اول عقلہ! سرش را ڪمے بالا گرفت و همانطور ڪہ مردمڪ هاے چشمانش را مے چرخاند گفت:اوهوم! احتیاط شرط اول عقلہ! مردمڪ هاے سبز تیرہ ے چشمانش از تقلا ایستادند! بہ چشمانم زل زد،لبخند مرموزے روے لبانش نقش بست و گفت:پس سعے ڪن همیشہ احتیاط ڪنے آیہ خانم! با شڪ نگاهش ڪردم،گفتم:تو ڪے اے؟! از ڪُج... نگذاشت حرفم تمام بشود،رو بہ رویم ایستاد،فاصلہ بینمان یڪم قدم هم نمیشد،ضربان قلبم بالا رفت؛خواستم ڪمے عقب بروم ڪہ باز از آن لبخندهاے عجیبش زد و گفت:چرا هول شدے؟! من ڪہ بیشتر از اینا بهت نزدیڪ بودم! دندان هایم را محڪم روے هم فشار دادم و گفتم:خفہ شو! زن میانسالے همانطور ڪہ از ڪنارمان عبور میڪرد،چپ چپ بہ من زل زد و زیر لب گفت:آخرالزمون شدہ!بے حیا اونم با چادر! نتوانستم تحمل ڪنم بلند گفتم:خانم محترم شما اگہ خیلے مسلمونے قضاوت نڪن! زن نگاهے بہ من انداخت و رفت! همیشہ متنفر بودم از اینڪہ ڪسے را قضاوت ڪنم یا قضاوت بشوم! نمیدانستم چہ اصرارے بود ڪہ اگر ما عقیدہ یمان پررنگتر است عالِمِ دَهریم و علم غیب داریم! خصوصا در حڪم دادن براے افراد! خودم بارها دختر و پسرهاے جوان را باهم دیدہ بودم،اگر مادرم همراهم بود حتما میگفت:نچ نچ! خجالتم نمیشڪن! و من مدام با خودم فڪر میڪردم مگر ما شناسنامہ و شجرہ نامہ ے این افراد را دیدہ ایم و خبر داریم چہ نسبتے باهم دارند! انگار تمام دختر و پسرهاے این شهر "دوست دختر" "دوست پسر" بودند! برادر و خواهرے یا نامزد و روابط فامیلے اے وجود نداشت تنها ما ڪہ قضاوت میڪردیم خانوادہ و فامیل داشتیم! پسر نگاهے بہ زن انداخت و رو بہ من گفت:خب نخورش! با حرص نفسم را بیرون دادم و گفتم:نمیخورمش خوشمزه به نظر نمیاد،دارے وقتمو تلف میڪنے! قصد ڪردم براے رفتن ڪہ سریع با حرص ڪولہ ام را گرفت و مرا بہ سمت خودش ڪشید. در چشمانش خون جمع شدہ بود! چشمانش برق میزد،برق خشم! ڪولہ ام را محڪم گرفت،در حالے ڪہ دندان هایش را از شدت حرص روے هم فشار میداد با صداے آرام و دورگہ تند تند گفت:سال آخریہ ڪہ دارے درس میخونے،رشتہ ت انسانیہ،قدت یڪ و شصت و سہ،بچہ ے یڪے موندہ بہ آخر خونہ تون،تو اون مغز ڪوچیڪت فقط آرزو دارے برے دانشگاہ چون فڪ میڪنے با این ڪار جلوے بابات وایسادے! ڪولہ ام را رها ڪرد و نفس عمیقے ڪشید،پوزخندے زد و ادامہ داد:از دوهفتہ پیش ڪہ اومدم خونہ تون درگیر اینے من ڪے ام و چے میخوام! میدونے دزد نیستم منم اینو میدونم بہ پلیس گزارش ندادید!الان دارے فڪر میڪنے این چیزا رو از ڪجا میدونم اما زیاد فڪ نڪن خانم ڪوچولو! سرفہ اے ڪرد و دستے بہ صورتش ڪشید،متعجب نگاهش ڪردم! سوال هایے ڪہ در مغزم بود بیشتر شد! خوب من را میشناخت! نہ تنها من را،خانوادہ ام را هم خوب میشناخت! در حالے ڪہ بہ سمت ماشینش میرفت گفت:بازے دوس دارے؟! سریع بہ سمتش رفتم و گفتم:چے؟! ڪنار در رانندہ ایستاد،دوبارہ چهرہ اش مثل قبل شد! لبخند ڪجے زد و بہ پشت سرم چشم دوخت،چشمانش هم میخندید! _من بازے دوس دارم،این شروعش! چشمانم را ریز ڪردم و سرم را برگرداندم،چشم دوختم بہ آن نقطہ اے ڪہ نگاہ میڪرد؛بدنم یخ زد! پدرم خشمگین بہ سمتمان مے دوید،میدانست پدرم مے آید! معطلم ڪردہ بود تا پدرم بیاید و من را با او ببیند! صداے باز و بستہ شدن در ماشینش آمد،آب دهانم را قورت دادم و بہ سمتش برگشتم. لبخندے زد و گفت:یڪ هیچ بہ نفع من! سپس با عجلہ رفت. صداے پدرم پردہ گوشم را لرزنداند:آیہ! نفس عمیقے ڪشیدم،نباید میترسیدم مگر بہ خودم شڪ داشتم؟! همہ چیز را میگفتم! ... نویسنده این متن👆: 👉 @dokhtaranchadorii
امروز روز عکاس است یادی کنیم از عکس زیبای احسان رجبی از شهید امیر حاجی امینی که در حافظه ایرانی ها ماندگار شد
شادی روح شهدا صلوات 🌺🌺🌺👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
: اول اینکه پیش همه ازش تعریف کنیم مردا خیلی دوست دارن پیش مردم خانومشون ازشون تعریف کنه دوم ازش دفاع کنید پیش همه نزارید مورد توهین تمسخر قرار بگیره پیشتون سوم اینکه از هیکلش تعریف کنید مثلا بگیید قربووووون اون هیکل خوشگلت برم فداااای اون بازوهای مردونت مرد من و....... مردا به هیکلشون خیلی حساسن این یدونه خیلی جواب میده ودر آااااااااخر بهش بگید که دوسش داری اگه روتون نمیشه براش بنویسید این اس و دنیای مجازی رو ولش کنید توروخدا تو یه کاغذ کوچولو براش بنویسید که دوسش دارید و وجودش براتون ارامش میاره و خیلی براتون مهمه که باشه و اونه که براتون بهتریییینه @dokhtaranchadorii
❣💜❣ میگفت از وقتی چادری شدم نمازم را هم بهتر میخوانم پنجشنبه ها، هیأت رفتنم هم ترک نشده مواظب تر شده ام و لبخندهای عمیق تری به زندگی میزنم... میگفت حال و روزم بهتره با چادرم..🌷
✖️من راضی به این نمی شوم که خون پاک شهید به خاک بریزد تا من محجبه شوم! خون شهید خیلی گرانبهاتر است.. چادر لباس کسانی ست که راهشان ادامه راه شهداست🌷🌷 و زندگی شان شهیدانه😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💝💚 حریم تو و همسرت خصوصی بمونه 💍❣ قدیمی ها می گفتن حمام رفتی،برای زنهای فامیل تعریف نکن. نیازی نیست خوشی ها و لذت های زندگیتو کنی و از هر صحنه ی زندگیت عکس بگیری و بذاری اینستاگرام یا عکس پروفایلت. نگو حرف مردم برام مهم نیست.چون با این کار اتفاقا داری نشون میدی دنبال تایید مردم و نمایش دادن زندگیتی. چه اهمیتی داره ک ملت بدونن خیلی عاشق شوهرتی یا باهاش مشکل داری؟ تا دعواتون شد نرو پستِ غم بذار تا یه خیر و خوشی ای بود به رخ نکش. حریم خصوصیتو خصوصی نگه دار عمومیش نکن... @dokhtaranchadorii
👆👆👆قابل توجه بعضی ها 😒😒