eitaa logo
♥️دختران حاج قاسم♥️
639 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
484 ویدیو
41 فایل
❀{یازهـــــرا﷽}❀ 🌸بانوی ایرانی.🌸 غرب تو را نشانه رفته است. چون خوب میداند تو قلب یك خانواده ای {پس #علمدار « #حیای_فاطمی» در #جبهه_هاےجنگ_نرم باش} #ڪپے_با_ذڪر_صلوات_براے_سلامتۍ #آقا_امام_زمان(عج)💚
مشاهده در ایتا
دانلود
😍🌟💫🌟😍🌟😍🌟💫🌟😍 🎤حـاج حسین یکتـــا : شهدا وسط عمليات  رو تمرين كردند ! و ما الان  معبريم ؛ در يک پيچ مهـــم تاريخی ! هر كس از حضرت زهـــ💚ــراء سلام الله علیها طلب کمک کنه ؛ خانــــم دستش رو خواهد گرفت ! وسط اين همه انحــراف و شبهه و حرف و حديثـــــ👥... نبايد كُپــ كنيم ؛ درست توســـل📿 كنيد ؛ سيل و طوفانے🌪كه اومده همه رو میبره ! مگر اينكه خــدا به كسی نظر كنه ... . شھــدا وسط معبر کم نیاورند و اقتدا به اربابـــ❤️ کردند ! راست گفتند به امام زمان دوستت داریم و عمل کردند به حرفشون ... . ⚠️نکنه ما کم بیاریم تو عملیـات ! . ⚠️سـوخت و ساز و دود نمیخرن ! . ⚠️حرف ، سر و صدا نمیخرن ! . ⚠️عمـــــل میخـــــــــرن ! @dokhtaranchadorii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بقیه با نامزدشون میرن بیرون اون موقع من اینجا نشستم دارم صلوات میفرستم ک شماها لفت ندین والا 😂😂😂😂😂✋ 🍂🍁 @dokhtaranchadorii
🕊🌷 🌷 🕊 همسرش میگفت[😊] در فصل پاییز به دنیا آمد[😍] درفصل پاییز ازدواج کردیم[😄] در فصل پاییز ڪربلا رفتیم[❤️] درفصل پاییز هم شهید شد[😔💔] عجب فصلی بود این فصل پاییز...... 🌷 ❤️ •| @dokhtaranchadorii |• 🌷 🕊🌷
#ریحانه دلتنگـ💔ـت ڪہ مےشــوم... چــادرمـ🍃 مےشود برایــم مصــداق حــرم آخــر بوۍ🌼 ڪربـلا میدهــد عطـر مادرم زهـ💚ـرا "سلام‌الله‌علیها" را میــدهد گاهے ڪہ نفسـ😷 ڪشیدن برایم سخــت مےشود، میرم در هواۍ چــادرمـ🌸 نفسـ😇 تازه مےڪنم... #عطر_تو_دارد_همه_لحظه‌های_من💛•💜 ⭐️ @dokhtaranchadorii
پروفایل مذهبی👇🏻👇🏻👇🏻
|🐚| چادر بہ سرش دارد و ذڪرے بہ لبشـــ😊 خورشید طوافـــ😇ــ مے ڪند دور سرشـــ اے ڪاش دعــــ🙏ـــــاڪند مرا بانو جـــــ😍ـــان در وقت اذان ظهـــــ☀️ــــ‌ر و شــب با سحـــرشـ🌚 |😍| •☔️• @dokhtaranchadarii
❄️❄️❄️ ❄️❄️ ﴾﷽﴿ ❄️ 💠 🍂 💠 ۱۶۹_۱۷۰ _هنوز دلتو باهاش صاف نڪردے! صدایش مرا از گذشتہ ها بیرون میڪشد،نفس عمیقے میڪشم و زانوهایم را بغل میڪنم:من همہ رو بخشیدم! همہ رو! هرڪیو ڪہ منو ناخواستہ وارد این بازے ڪرد! جز یہ نفر... هادے لبخند آرامش بخشے میزند و نجوا میڪند:همون نفر اصلیہ! چیزے نمیگویم،خوب میداند من از درد این روزها بہ مرور خاطرات گذشتہ پناہ میبرم! زمزمہ میڪند:ڪاش حداقل من نمے اومدم تو زندگیت... سریع میگویم:از این یہ مورد پشیمون نیستم! لبخند میزند و هالہ ے نورے اطرافش پیدا میشود،بہ هادے زل میزنم هالہ ے نور هر لحظہ نزدیڪتر میشود و هادے را در برمیگیرد. سریع بلند میشوم،فریاد میزنم:ڪجا؟! سرش را بہ سمتم برمیگرداند:دلِ پاڪتو با ڪینہ سیاہ ڪردے...آیہ اے ڪہ من میشناختم اینطور نبود! میگے همہ رو بخشیدے اما تہ دلت اینطور نیست! جرے تر میشوم،اشڪانم شدت میگیرد و صدایم اوج:تو بگو! تو ڪہ همہ چیزو دیدے! ڪجاے این بازے من گناهڪار بودم؟! چرا من شدم بازیچہ؟! چهرہ اش محو میشود و صدایش مے پیچد:خودت وارد بازے شون شدے! فریاد میزنم:بے رحم نشو لعنتے! توام مثل اونا بهم بدهڪارے! این را ڪہ میگویم هالہ ے نور ناپدید میشود و هادے بہ سمتم سر برمیگرداند،چہ بے تابانہ سیاهے چشمانش نگاهم میڪنند! صدایش مے لرزد:آرہ آیہ! من بهت خیلے بدهڪارم... همین بدهڪارے دارہ عذابم میدہ! لبم را بہ دندان میگیرم و چند قدم بہ سمت عقب برمیدارم و او چند قدم بہ سمت من! _من بہ قلبت بدهڪارم! بہ زندگیت بدهڪارم! بہ جوونیت بدهڪارم! بہ حال آشفتہ ت بدهڪارم! اما بے انصاف نشو...من بہ خودمم بدهڪارم! بہ قلبے ڪہ از یہ روزے بہ بعد فقط براے تو تپید... محڪم روے قفسہ ے سینہ اش میڪوبد و بلند میگوید:میدونے شب شهادتم چہ حالے داشتم؟! میدونے وقتے آخرین بار پشت تلفن باهات حرف زدمو اونطورے صدام ڪردے چہ بلایے سرم آوردے؟! اشڪانم شدت میگیرد و او با بغض ادامہ میدهد:بہ ولاے علے اون شب میخواستم برگردم! یہ لحظہ گفتم هادے تو ڪجا اینجا ڪجا! هادے تازہ عروست تو خونہ منتظرتہ! بہ دو سہ قدمے ام میرسد،زمزمہ میڪند:بین ایمان و احساسم موندم! بخاطرہ تو! بہ چشمانش زل میزنم و طلبڪار میشوم:منم روزے ڪہ راهیت ڪردم بین ایمان و احساسم ایمانمو انتخاب ڪردم! قطرہ ے اشڪ براقے از گوشہ ے چشمش مے چڪد:پس نگو هادے رفت پیش خدا و عشق و حال! نگو بهشتو با جونش خرید و تموم شد! یہ وقتایے ام بگو هادے اون بالا دارہ عذاب میڪشہ،چون درداے منو میبینہ،چون میبینہ بودنش تو زندگیم باهام چے ڪار ڪرد! بگو هادے روزے هزار بار اون ور با قطرہ قطرہ اشڪِ من شهید میشہ! لبش را بہ دندان میگیرد و سرش را برمیگرداند:بگو هادے میدونہ بهم بد بدهڪارہ! گوشہ ے چادرم را بہ دست میگیرم و میفشارم،پشیمانم از گفتہ هایم! _اون شب عملیات داشتیم،پشت دیوار وایسادہ بودم و تفنگ تو دستم. صداے قدماے یہ نفرو شنیدم،یواشڪے نگاہ ڪردم میدونے ڪیو دیدم؟ ڪنجڪاو میگویم:ڪیو؟ _دستم رو ماشہ بود ڪہ وقتے اومد جلو بزنمش،صداے قدماش نزدیڪتر شد،محڪمتر اسلحہ رو گرفتم و نفسمو حبس ڪردم. رسید نزدیڪم...خواستم ماشہ رو بڪشم ڪہ تو رو دیدم! گیج نگاهش میڪنم ڪہ چشمانش برق میزنند:چند بار چشمامو باز و بستہ ڪردم گفتم نڪنہ خواب آلودم یا توهم زدم! اما نہ! تو بودے ڪہ رو بہ روم وایسادہ بودے! با اون چادر سفیدہ ت ڪہ گلاے صورتے دارہ،از اون لبخندایے رو لبات بود ڪہ من براشون مے مُردم! چند ثانیہ همینطور گیج نگاهت ڪردم،نزدیڪ یہ ماہ بود ندیدہ بودمت. آروم گفتم:آیہ! بے مقدمہ گفتی:منتظرتم زود برگرد خونہ! تفنگو آوردم پایین،تا چند ساعت قبلش فڪر میڪردم براے شهادت فقط باید از جونم بگذرم اما اون لحظہ فهمیدم نہ! فقط از جون گذشتن نیست! میدونستم اونے ڪہ رو بہ روم وایسادہ تو نیستے و فڪر و خیال زدہ بہ سرم،شایدم امتحان اصلے بود! امتحان بین ایمان و احساسم! تفنگو آوردم بالا و رو قلبتو هدف گرفتم،دستام مے لرزید،حتے فڪر اینڪہ با تفنگم خیالِ تو رو نشونہ بگیرم دیونہ م میڪرد. عقلم داد میزد بزنش لعنتے! یہ داعشیہ ڪثیفہ و قلبم داد میزد نہ! هادے آیہ جلوت وایسہ! بغضم شڪست...جلوے سرباز دشمن بغضم شڪست... میدونے این تو میدون جنگ یعنے چے؟! دستمو گذاشتم رو ماشہ و اشڪ ریختم،سخت تر از گذشتن از جونم گذشتن از تو بود! دست من رو ماشہ بود و تو با لبخند جلوم وایسادہ بودے جلوم و میگفتے منتظرمے... من باید تو رو میزدم! نشونہ گرفتم... تو رو...قلبمو...عشقمونو! ماشہ رو ڪشیدم و زمزمہ ڪردم:دوستت دارم! نمیدونے اون سرباز داعشے چطورے نگام میڪرد...فڪر میڪرد با یہ دیونہ طرفہ! ... نویسنده این متن👆🏻: 👉🏻 💠 . 🍂🍁 @dokhtaranchadorii