eitaa logo
♥️دختران حاج قاسم♥️
601 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
484 ویدیو
41 فایل
❀{یازهـــــرا﷽}❀ 🌸بانوی ایرانی.🌸 غرب تو را نشانه رفته است. چون خوب میداند تو قلب یك خانواده ای {پس #علمدار « #حیای_فاطمی» در #جبهه_هاےجنگ_نرم باش} #ڪپے_با_ذڪر_صلوات_براے_سلامتۍ #آقا_امام_زمان(عج)💚
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃 💓 #دختردار_که_شدم ... واسش یه چادرنمازخوشکل گل گلی می خرم ویادش میدم صدای اذانو که شنیدخوشکل کنه بیادپیشم تاباهم بریم باخدا حرف بزنیم😇 💓 دختردار که شدم... یادش میدم زیبایی هاش اینقدخاصه که نباید راحت نشون هرکسی بده☝️ براش توضیح میدم که مامان چراحجاب می کنه وچراباید حجاب کنه👌 💓 دختردار که شدم ... وقتی غصه اومدتودل کوچولوش توکل وتوسل یادش میدم😊 وقتی ازکارای دوستاش واسم گفت خوشی های حلال یادش میدم لذت بندگی وانتخاب درست رویادش میدم☺️ وقت خواب توگوشش زمزمه می کنم #انا_اعطیناک_الکوثر😍
﷽ ❤️🍃❤️😍 دنیاے دنیاے فوق العاده ایه😍👌 میشه دوستات رو به اسم فعالیتشون صدا بزنے... + فرمانده😐 +جانشین(ایشون بیشتر به اسم صدا زده مےشوند😁) +نیــــروے انسانے +مسئول حلقه [صالحین]😇 کلے میشه سر به سر هم گذاشت و ناراحت نشد😊 میشه رفت اردوی جهادے و ١٠٠% کار کرد🤔😂 میشه کلے برنامه فرهنگے و مذهبے جالب انجام داد😍 اونم گروهے با کلے حرف زدن و سر و کله زدن با هم...😂😂❤️ میشه با دوستاے غیر مذهبے مثه دوستاے مذهبے رفتار ڪرد😚 میشه وقتے دارے با دوستاے از ڪنار یه نامحرم رد میشے ... برگردے و به همه دوستات بگے بچه ها نگاه به زمین☺️...و گروهے گناه نکرد🙂👌 خیلی خوش مےگذره...😍🤗 💚۴٠ سالگیت مبارک جان💚 ✌️😍 https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
🍃امام علی(ع) تأخیر درقبولی دعا،تورا ازآن بازندارد چراکه عطای خدابه اندازۂ نیت بنده است وچه بسا دعابه تأخیرافتد، تاپاداش درخواست کننده بزرگتروعطای بخشنده بیشترگردد 📚 غررالحكم،ح٧۵۲۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم 🌹 خودڪار را بہ گوشہ ے لبم میچسبانم و نگاهم را بہ دیوار میدوزم. صداے خندہ ے امیرمهدے و یاسین از اتاق ڪنارے مے آید،نفس عمیقے میڪشم‌ و چشم هایم را میبندم. بہ چند ساعت پیش فڪر میڪنم،بہ روزبہ! بہ حرف هایش! بہ رفتارش! هنوز شخصیتش برایم ڪمے مجهول است اما انسان خوبے بہ نظر میرسد! انسانے ڪہ ذاتش خوب است و پتانسیل معتقد شدن را دارد!میتوان تغییرش داد! مریم مے خواندم:آیہ! نمیاے شام؟! سپس بلند ادامہ میدهد:یاسین و امیرمهدے! بازے بسہ! چشم هایم را باز میڪنم و خودڪار را از لبم جدا! ڪتاب را میبندم و خودڪار را روے میز میگذارم،یاعلے اے مے گویم و از پشت میز بلند میشوم. دستے بہ موهاے بافتہ شدہ ام میڪشم و از اتاق خارج میشوم،حسام بہ سفر رفتہ و قرار است مریم و امیرمهدے چند روزے پیش ما بمانند. مریم همانطور ڪہ ظرف اردور خورے پر از ترشے را روے میز میگذارد نگاهم میڪند:چہ عجب از اتاقت اومدے بیرون! یہ وقت ڪمڪ نڪنے! لبخند دندان نمایے میزنم:باز اومدیو قلدوریاتو شروع ڪردے خواهر بزرگ! سپس بہ سمت آشپزخانہ میروم،مادرم مشغول ڪشیدن برنج در دیس است. همین ڪہ من را میبیند ڪنجڪاو نگاهے بہ صورتم مے اندازد و دیس برنج را بہ دستم میدهد. لبخندے تحویلش میدهم و بہ سمت میز غذاخورے میروم و دیس برنج را روے میز میگذارم‌. مریم با سلیقہ بشقاب ها و قاشق و چنگال ها و لیوان ها را چیدہ. پارچ آب را هم وسط میز میگذارد و با لبخند عجیبے نگاهم میڪند. چشم هایم را گرد میڪنم:چرا تو و مامان یہ جورے نگام میڪنید؟! میخندد:چہ جورے؟! _یہ جور عجیب! ظرف خورشت را بہ دستم میدهد:من ڪہ طور عجیبے نگات نڪردم! پشت چشمے برایش نازڪ میڪنم‌. _آرہ! گوشام مخملیہ! مریم بلند میخندد و چیزے نمیگوید،پدرم جدے وارد آشپزخانہ میشود و پشت میز مینشیند‌. سریع ظرف خورشت را ڪنار دستش میگذارم و رو بہ مادرم میگویم:دیگہ چیزے نیست؟! مادرم همانطور ڪہ داخل بشقاب تہ دیگ میگذارد مے گوید:نہ عزیزم! فقط بگو یاسین و امیرمهدے ام بیانه شروع ڪنیم! سرے تڪان میدهم و از آشپزخانہ خارج میشوم،مقابل اتاق یاسین مے ایستم،اتاقے ڪہ تا مدتے پیش اتاق نورا بود! چند تقہ بہ در میزنم و سپس در را باز میڪنم،امیرمهدے و یاسین پشت ڪامپیوتر نشستہ اند و بازے میڪنند. ابروهایم را بالا میدهم:درس ڪہ نمیخونید! گرسنہ تونم نمیشہ؟! امیرمهدے سریع بلند میشود و بہ سمتم مے دود:من گشنہ م شد خالہ! یاسین بدون توجہ میگوید:این مرحلہ رم رد ڪنم میام! دست امیرمهدے را میگیرم و همراہ هم بہ سمت آشپزخانہ راہ مے افتیم‌. امیرمهدے دستم را رها میڪند و بہ سمت میز مے دود،پدرم میپرسد:پس یاسین ڪو؟! همانطور ڪہ صندلے ڪنار مادرم را عقب مے ڪشم جواب میدهم:دارہ بازے میڪنہ! گفت میاد! روے صندلے مے نشینم،مادرم دیس برنج را مقابلم میگذارد. تشڪر میڪنم و مشغول برنج ڪشیدن میشوم،ڪمے از خورشت روے برنجم مے ریزم‌. میخواهم قاشقم را پر ڪنم ڪہ مادرم‌ نگاهے بہ من و سپس بہ پدرم مے اندازد:امروز دوبارہ خانم ساجدے تماس گرفت! دستم خشڪ میشود،بدون اینڪہ سر بلند ڪنم گوش هایم را بہ مادرم مے سپارم! پدرم میگوید:اے بابا! میگفتے چندبار باید بگیم نہ؟! _میگہ پسرش اصرار دارہ یہ وقت خواستگارے بهشون بدیم! منم گفتم دوبارہ با شوهرم و دخترم حرف میزنم فردا بهتون خبر میدم! پدرم همانطور ڪہ غذایش را مے جود میگوید:بازم میگم نہ! لازم هم نیست زنگ بزنے خبر بدے! هروقت خودش زنگ زد بگو ما جوابمون قطعے منفیہ! آب دهانم را فرو میدهم و سر بلند میڪنم،نگاهے بہ مریم ڪہ مثلا مشغول غذا خوردن است مے اندازم و سپس بہ پدرم! بیخیال غذایش را مے خورد! مادرم نگاهش را بہ من مے دوزد:نظر تو چیہ؟! هول میشوم،لبم را بہ دندان مے گیرم و مے پرسم:من؟! همہ ے نگاہ ها روے من میخڪوب میشود،مادرم جدے سرش را تڪان میدهد:آرہ تو! پسرہ ڪہ منو نمیخواد! تو رو میخواد! لبم را رها میڪنم:چے بگم خب؟! _میخواے فردا خودت با مادرش حرف بزنے بگے نظر خودت منفیہ؟! تنم یخ مے زند،نگاهم را بہ بشقابم مے دوزم و زمزمہ وار میگویم:یہ بار وقت دادن براے خواستگارے ڪہ ایرادے ندارہ! پدرم متعجب میگوید:چے؟! دوبارہ آب دهانم را فرو میدهم:میشہ ازشون بخواید یڪم صبر ڪنن! الان قطعے نمیتونم بگم! پدرم با حرص میگوید:یعنے چے نمے تونے قطعے بگے؟! مگہ نمیگفتے نہ؟! چیزے نمے گویم،مریم مودبانہ میگوید:خب بابا جان! یہ بار بیان خواستگارے ڪہ اتفاقے نمے افتہ! اصلا چرا شما مخالفے؟! پدرم بلند میگوید:میدونے پسرہ چند سالشہ؟! سرم را بلند میڪنم،مریم نگاهے بہ من مے اندازد:بلہ! مگہ جارے خودم ملیحہ نیست؟! ملیحہ بیست و پنج شیش سالشہ،حمید داداش حسام سے و هشت نہ سالشہ! بہ خدا ڪہ خوشبختن! ✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے
✅نمے دانم شاید #لبخندهایتان ... تسبیح #ذڪر خداوند بود... ڪہ اینگونہ دلنشین مانده است 🌸صبحتون_شهدایے🌸 •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گناه، نابود كننده درخت ايمان مرحوم فيض كاشاني روايتي را در مورد تكرار گناه از وجود مقدس امام حسن عسكري (ع) نقل مي‌كند كه چه بلايي را بر سر انسان‌ مي‌آورد. حضرت عسكري‌ (ع) مي‌فرمايد: وقتي گناه انسان را احاطه كرد و مهار اعضا و جوارح و حالات درون انسان را به دست خودش گرفت، شروع به نابود كردن ريشه‌هاي ايمان‌ مي‌كند، چون ايمان در مقابل گناه طاقت‌ نمي‌آورد.ايمان شجرۀ طيبه است، ولي گناه مانند اسيدي است كه پاي درخت ايمان بريزند كه ريشه آن درخت را مي‌سوزاند. شما ده روز گناه‌ نمي‌كنيد و چه عبادات خوبي نصيب شما مي‌شود، اما يك بار كه گناه‌ مي‌كنيد تا يك ماه‌ نمي‌توانيد آن حالات و آن عبادات را داشته باشيد، پس معلوم‌ مي‌شود كه آن يك گناه با ريشه ايمان درگير مي‌شود و حال انسان را عوض‌ مي‌كند. من يك مقدار صريح‌تر براي شما بگويم كه اگر گناه ادامه پيدا كند، انسان را از وجود مقدس حضرت حق متنفّر‌ مي‌كند! https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پدرم را قانع ڪن چادر بپوشم ... #بدون_شرح نوشته یک دختر روی تابوت شهید
🍃❤️🍃 به سبڪ 😂👌👇 یک کانتیری بودکه مصطفی توش کارفرهنگی انجام میداد... اون موقع کارفرهنگی فروختن نواروپلاک وچفیه وسربندو...بود👌 توی کانتینرغرفه بندی کرده بودواین وسایل رومیفروخت☺️ یه شب،بابچه هاتصمیم گرفتیم به کانتینرمصطفی دستبردبزنیم😝 قفل🔒در روشکستیم ورفتیم داخل😉 ودخل روبازکردیم همه پول💰هاش روبرداشتیم ورفتیم🏃 بعدهم رفتیم درخونه شون وبهش خبردادیم که کانتینر رودزد زده😱 ساعت3نصفه شب بود🌙 مصطفی اومدپایین وناراحت شد😔 بهش گفتیم اشکال نداره بیابریم بستنی بخوریم😋 ورفتیم باپول خودش بستنی🍦خریدیم خوردیم چندمدتی باهم ازاون پول استفاده میکردیم😜 بعدازیکی دوهفته خودمون برای حلالیت گرفتن بهش گفتیم😥 ولی اصلانارحت نشد،انگارنه انگار😳😅 راوے:جانباز مدافع‌حرم برادر امیرحسین حاجےنصیرے❤️ 🌹 https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
❣ #سلام_امام_زمانم ❣ 🌹دل من مال خودم نیسٺ #ڪفیلے دارد 🍃 #عشق در مڪتب ما ‌شرح طویلے دارد 🌹ڪوچ ڪرده خبرے داده ڪہ بر مے گردد. 🍃او ڪہ در گوشہ این دهڪده #ایلے دارد #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
🌹 نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم 🌹 البتہ ما ظاهر زندگے آدما رو مے بینیم ولے انگار مشڪلے ندارن و از صدتا جوون ڪہ همسن و سال همدیگہ ان،خوشبخت ترن! پدرم پوزخند میزند:ملیحہ خانم تون ڪہ سہ چهار سال دیگہ رسید بہ سے سال و شوهرش شد نزدیڪ پنجاہ سال میفهمہ! اصلا بگیم اختلاف سنے شون هیچے! پسرہ خدا و پیغمبر سرش نمیشہ! آرام میگویم:نگفت خدا و پیغمبر سرش نمیشہ! پدرم چپ‌ چپ نگاهم میڪند،گونہ هایم رنگ میگیرند! _پس چے سرش میشہ؟! _هم خدا! هم آدمیت! پدرم سرش را بہ نشانہ ے تاسف تڪان میدهد و میگوید:شیطان كہ راندہ گشت بہ جز یڪ خطا نكرد خود را براے سجدہ ے آدم رضا نكرد شیطان هزار مرتبہ بهتر ز بے نماز این سجدہ بر آدم و آن بر خدا نكرد! سرفہ اے میڪنم:شیطان همہ ے ڪاراش نمایش و ادا بود! اگہ واقعا خدا رو عبادت ڪردہ بود بے چون و چرام حرف خدا رو قبول میڪرد و بہ آدم سجدہ میڪرد! خیلیام دقیقا تو همین حالت شیطانن!فقط براے رفع تڪلیف و نمایش و ریا! مریم پوزخند میزند و زمزمہ میڪند:براے ما ڪہ نماز و روزہ ش بہ راهہ چہ گلے بہ سرمون زدہ؟! پدرم نگاہ خشمگینش را بہ مریم میدوزد،سپس بہ من! _حرف اول و آخرم همینہ! من بہ آدمے ڪہ اعتقاد ندارہ دختر نمیدم! سرم را تڪان میدهم:نہ اعتقاد بدون انسانیت معنا دارہ! نہ انسانیت بدون اعتقاد! ڪسے ڪہ ذاتش خوب بشہ قطعا میشہ معتقدش ڪرد! یڪ تاے ابرویش را بالا میدهد:تو از ڪجا میدونے ذاتش خوبہ؟! شانہ اے بالا مے اندازم:نگفتم میدونم! وقتے شناخت زیادے ازش ندارم از ڪجا بدونم؟! فقط گفتم میشہ بهشون وقت خواستگارے داد و شناختشون! مادرم چشم غرہ اے نثارم میڪند و میگوید:غذاتونو بخورید!از دهن افتاد! پدرم انگشت اشارہ اش را بالا مے گیرد و تڪان میدهد:سعے ڪن حتے بہ این پسرہ فڪرم نڪنے!تمام! نفس عمیقے میڪشم و بدون حرف با غذایم بازے میڪنم،دو سال و نیم قبل بہ ازدواج وادارم ڪرد و حالا بہ ازدواج نڪردن! همانطور ڪہ قاشقم را روے برنجم میڪشم میگویم:براے مام اینطورے اومدہ دیگہ! همہ متعجب نگاهم میڪنند،قاشق را داخل دهانم میبرم و بہ زور محتویاتش را قورت میدهم!باید صبر ڪنم تا مهدے خبر بدهد! 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 نگاهے بہ اطراف مے اندازم و با لبخند میگویم:هر دفعہ میام اینجا انگار فرق میڪنہ! مطهرہ همانطور ڪہ قاشقے چاے داخل قورے مے ریزد میگوید:والا تغییرے نڪردہ! راستے! براے افطار باید بمونیا! محمدحسین شرڪت میمونہ افطارے دارن! روے مبل لم میدهم و صورتم را بہ سمت ڪولر میگیرم،چشم هایم را میبندم:چقدر بہ افطار موندہ؟! _یڪ ساعت! پوفے میڪنم و چیزے نمیگویم،امروز حسابے ضعف ڪردم! یڪ ماہ از آن شبے ڪہ مادر روزبہ تماس گرفت گذشتہ،مادرم فرداے آن شب با سمانہ تماس گرفت و گفت تصمیم مان تغییر نڪردہ و عذرخواهے ڪرد! مادرم گفت مثل اینڪہ سمانہ ناراحت شدہ و سر سنگین برخورد ڪردہ،سہ چهار روز بعد مهدے تماس گرفت و گفت بہ بهانہ ے نزدیڪے بہ امتحانات موبایلم را خاموش ڪنم و بہ هیچ عنوان تا نگفتہ روشن نڪنم! هرچہ پرسیدم گفت بہ وقتش میگوید! تاڪید ڪرد تمام راہ هاے ارتباطے اے ڪہ روزبہ میتواند با من داشتہ باشد را ببندم و ڪاملا عادے برخورد ڪنم! انگار نہ انگار رابطہ یمان از رئیس و منشے بودن در شرڪت فراتر رفتہ! گفت اگر در راہ دانشگاہ هم دیدمش یا جایے دیگر اهمیتے ندهم و اگر خواست صحبت ڪند بگویم وقت ندارم و مودبانہ راهم را ڪج ڪنم و بروم! بہ تمام حرف هایش گوش ڪردم،دو سہ هفتہ اے میشود موبایلم را خاموش ڪردہ ام و طورے دانشگاہ میروم و میایم ڪہ روزبہ نتواند جلوے راهم سبز شود! زیاد هم بیرون از خانہ آفتابے نمیشوم،دو سہ ساعت پیش مطهرہ تماس گرفت و خواست بہ خانہ اش بیایم تا ڪمے صحبت ڪنیم! چشم هایم را باز میڪنم و رو بہ مطهرہ میگویم:ڪمڪ نمیخواے؟! لبخند میزند:نہ تنبل خانم!‌ قبل از اینڪہ بیاے سوپمو بار گذاشتم،لوبیا پلوم رو هم آمادہ ڪردم! میخندم:چہ ڪدبانو شدے! پشت چشمے نازڪ میڪند:بودم! _بر منڪرش لعنت! از آشپزخانہ بیرون مے آید و ڪنارم مے نشیند،دستے بہ موهایش میڪشد و مے پرسد:چہ خبر؟! ابروهایم را بالا میدهم:از وقتے رسیدم فڪر ڪنم دفعہ ے چهارم پنجمہ اینو مے پرسے! خبر سلامتیت،نزدیڪے بہ امتحانا و دود و آلودگے و گرما و در حال مرگ بودن! مے خندد:چہ خبراے خوبے! سر حال اومدم! نفسے مے ڪشد و ادامہ میدهد:انگار باید بے مقدمہ بپرسم! _چے رو؟! لبش را ڪج مے ڪند و بہ دندان مے گیرد،چند ثانیہ بعد لبش را رها مے ڪند و مے پرسد:با روزبہ بیچارہ چے ڪار ڪردے؟! متعجب نگاهش میڪنم:یعنے چے؟! نگاہ عاقل اندر سفیهانہ اے نثارم مے ڪند! _دو سہ روز پیش بهم زنگ زد سراغ تو رو میگرفت! صاف مے نشینم و مے گویم:خب! ✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے
••┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•• من یڪ دختـر ...☝️ و ، سرزندہ و پرڪار...😅😃 و نهج البلاغہ اگر میخوانم رمان و حافظ هم میخوانم.🤓 عاشق پهلوانے هایحضرت حیدر اگر هستم،😍 یڪ عالمہ شعر حماسے از شاهنامہ هم حفظم.😏 پاے سجادہ ام گریہ اگر میڪنم😭 خندہ هایم بین دوستانم هم تماشایے است !😉😅 من یڪ عالمہ دوست و رفیق دارم.😍 تابستان ها اگر اردوے جهادے میرویم🙄 اردوهاے تفریحے ام نیز هر هفتہ پا برجاست ...👌 ما اگر سخنرانے میرویم 😕 پارڪ رفتنمان هم سرجایش است ...🎡 مسجد اگر پاتوق ماست🕌 باغ و بوستان پاتوق بعدے ماست ...⛲️ براے نماز صبح قرار مسجد اگر میگذاریم ، هنوز خورشید نزدہ از مسجد تا خانہ پیادہ قدم میزنیم.🚶🚶 دعاے را اگر میخوانیم همانجا سفرہ باز میڪنیم و با خندہ و شادے صبحانہ مان میشود غذا با طعم دعا !🌯🍳 ما اگر سر میڪنیم☝️ نقاش هم هستیم😉خطمان هم خوب است✍ حرفهاے مان سرجایش🙂 شوخے هاے دوستانہ مان را هم میڪنیم😛 نمایشگاہ و تئاتر هم میرویم👌 سینما هم اگر فیلم خوب داشت ...🎞 ڪوہ هم میرویم 🗻 عڪس هاے یادگاری📸 فیلم هاے پر از خندہ و شادی😂 ... ڪے گفتہ ما ...😳🤔😡 من از دنیاے خودمان سراغ ندارم !😍 دنیاے من و این رفیقان با خدایم💞 همین هایے ڪہ دنبال زندگیشان در ڪوچہ و خیابان نمیگردند 😠 همین هایے ڪہ وقتے دلت را میشڪنند تا حلالیت ازت نگیرند ول ڪن نیستند ،😍 همین هایے ڪہ حیاشان را نفروختند ...☝️ خوشبخت ندیدہ ، هرڪس ما را ندیدہ ...☝️👌 یــادت نرود بـ❣ـانو‼️ https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
مگر این چادری عهد قجر عشوه هم می فهمد؟ 💕💞💓💗💖💝💕💞💓💗💖💝 نیشخندی زد و گفت: مگر این معشوقه دلبری می داند مگر این چادری عهد قجر عشوه هم می فهمد؟ راز صید پسران می داند؟ با دو جمله بتواند بکند مست دلی؟ با نگاهی همه فرهاد کند؟همه مجنون بشوند؟ راه رفتن که کند منگ دل هر پسری هیچ می داند او؟ تو بگو اصلا نازی به صدایش باشد؟ چشمک پر هوسی می فهمد؟ جلوه ی تن، رخ زیبا و ادا ملتفت است؟ هیچ از لذت خندیدن و مستی داند؟ تاب گیسو بلد است؟ ♥ ♥ ♥ من همه ش زیر لبم خندیدم او چه داند تو چگونه دل ما را بردی؟ او چه داند که زن و گوهر هستی چه بود ؟ ♥ ♥ ♥ یاد دیدار نخستت بودم با همه سادگی و حجب و حیا می رفتی نه نگاهت به کسی نه زدی چشمک و نه خنده ی بی جا نه سخن نه تنت جلوه گر و عشوه کن مردی بود نه صدایت نازک به همین سادگی و زیبایی دل من را بردی؟ نه فقط من که خدا هم خندید هر فرشته به تو مبهوت شده هر ملک گرد تو می چرخید و بالهایش به تو خوش آمد گفت ♥ ♥ ♥ ماه بانو،عسل چادریم ای به قربان حیایت خانوم مرد اگر مرد بود لذت او عفت توست چلچراغ نفسش چادر توست. ای به قربان حجابت بانو این را خوب بدان همه ی عشق من از چادر توست. . . https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
چــــــادر با مانتو فرقی ندارد اگر وقــــارت را حفظ نکند☝️ ! چــــــادر با مانتو فرقی ندارد اگر قــــهـــقـــه های بــلـنــد خیابانت را مانع نشود❌! اگر در میان سیاهیش رنگ زق لـــــــاکـــــ هایت خودنمایی بکند!💅❌ اگر آرایش صورتت را پاک نکند ....💄❌ چــــــادر با مانتو فرقی ندارد اگر  لباس های زننده و تنگ زیر آن بپوشی! چــــــادر با مانتو فرقی ندارد اگر جلوی چادرت را در برابر نامحرم باز بگذاری!😒 چــــــادر با مانتو فرقی ندارد اگر همانگونه که با مانتو رفتار میکنی با چـــــادر هم رفتار کنی! خلاصه بگویم : آهــــای دختر چـــــادری : چـــــادرت با تمام سختی هایش با مانتو فرقی ندارد اگر ... حــــــــرمتش را حفظ نکنی چـــادرت به اندازه ی کافی مظـــلوم هست پس مظلوم ترش نکن...❌ کمی حـــــــرمت نگه دار.. چادر یادگار حضرت زهرا(س) است، بیاییم اگر کسی هم به یادگار مادرمون حضرت زهرا(س) بی حرمتی کرد یک تذکر لسانی بدهیم... اجر شما پاسداران حجاب حضرت زهرا(س) با حضرت مهدی(عج)... 🌺🌸 اَللّهُمَّ صَلِّ عَلیَ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِلْ فَرَجَهُمْ وَ الْعَنْ اَعْدائَهُمْ اَجْمَعیِنْ🌸🌺 السلام علیک یا فاطمه زهرا (س) ✨🌸الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌸✨ https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
🌹 نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم 🌹 _بیچارہ معلوم بود مرددہ! میگفت چند روزہ هرچے بهت زنگ میزنہ موبایلت خاموشہ و نمیتونہ پیدات ڪنہ! پرسید ازت خبرے دارم یا نہ گفتم حالت خوبہ! گفت باهات ڪار واجب دارہ،اینم پرسید میدونم چرا موبایلتو خاموش ڪردے یا نہ گفتم والا منم نمیدونم! لبم را بہ دندان مے گیرم،ادامہ میدهد:محمدحسینم یڪم حساس شدہ بود چرا بہ من زنگ زدہ! منم مجبور شدم بگم ازت خواستگارے ڪردہ و بے خبرہ! چشم هایم را باز و بستہ میڪنم،مطهرہ ڪنجڪاو نگاهم میڪند. میدانم دوست ندارد چیزے بگویم ڪہ حساس بشوم و روے تصمیمم اثرے بگذارد! روے مبل دراز میڪشم و میپرسم:میشہ تا اذان بخوابم؟یڪم ضعف ڪردم! سرش را تڪان میدهد و بلند میشود،با لبخند نگاهم میڪند:اگہ جوابت مثبتہ بعد یڪم ناز ڪردن بهش راہ بدہ! اگہ جوابت منفیہ معطلش نڪن و یہ ڪلام بگو نہ! بلاتڪلیف نگهش ندار! بدترین حالت توے عشق بلاتڪلیفیہ! لبخند تلخے میزنم:مسئلہ اینہ خودمم بلاتڪلیفم! چشم هایم را مے بندم،مطهرہ دیگر چیزے نمے گوید! روے مبل جا بہ جا میشوم و فڪر میڪنم،این چند هفتہ بے خبرے از او چقدر برایم سخت گذشت! و همچنان ادامہ خواهد داشت! 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 با استرس نگاهم را بہ مهدے میدوزم،سعے میڪنم متوجہ عجلہ و استرسم نشود! خونسرد و لبخند بہ لب قورے دمنوش را برمیدارد و فنجان شیشہ اے را پر از دمنوش دارچین مے ڪند. روز عید فطر تماس گرفت و گفت جایے باهم قرار بگذاریم و صحبت ڪنیم. لبخند شیطنت آمیزے بہ لب دارد،فنجان را مقابلم مے گذارد و نگاهے بہ اطراف ڪافے شاپ مے اندازد. _لاغر شدے بابا جان! لبخند تصنعے اے تحویلش میدهم:بخاطرہ ماہ رمضونہ! پیشانے اش را بالا میدهد و فنجان را بہ لب هایش مے چسباند:فقط بخاطرہ ماہ رمضون؟! _بلہ! _ڪہ اینطور! ڪمے از دمنوشم مے نوشم و مے پرسم:فرزانہ جون خوبہ؟! سرش را تڪان میدهد:خدا رو شڪر خوبہ! ڪلے سلام رسوند! تو خوبے؟! _الحمداللہ منم خوبم! خونسرد تڪہ اے از ڪیڪ وانیلے اش را مے خورد و سڪوت مے ڪند. دوبارہ فنجان را بہ لب هایم مے چسبانم و ڪمے از دمنوشم مے نوشم. مهدے بہ صورتم خیرہ میشود و بے مقدمہ مے گوید:فردا موبایلتو روشن ڪن! فنجانم را روے میز میگذارم و ڪنجڪاو نگاهش میڪنم،لبخند عجیبے میزند:بہ اندازہ ے ڪافے بے خبرے ڪشیدہ! گونہ هایم رنگ مے گیرند،سرم را پایین مے اندازم و بہ میز چشم مے دوزم. مے خندد:میدونم روت نمیشہ بپرسے چرا این همہ مدت طول ڪشید! اما لازم بود! اول براے اینڪہ باید ڪامل تحقیق میڪردم و زیر نظرش مے گرفتم‌! دوم براے اینڪہ ببینیم این آقا چقدر تو رو میخواد و با سختیا و بے خبریا ڪنار میاد! مضطرب سرم را بلند میڪنم،لبخندش عمیق تر میشود:بہ زور تونستم آدمے رو بذارم ڪہ هم تو شرڪت زیر نظرش داشتہ باشہ هم بیرون از شرڪت! هیچ چیز بدے تو گذشتہ ش و الانش پیداش نڪردم! باید مطمئن میشدم دارم دست ڪے مے سپارمت! ظاهرا آدم خوبیہ! نہ اهل زهرمارے و زن بازے و چشم چرونیہ نہ چیزاے دیگہ! مثل اینڪہ جوون خوش نام و خوبیہ! اخلاق و سابقہ ے بدے ندارہ! با آدماے حسابے ام میگردہ و اهل رفیق بازے نیست! این دوماہ ڪلا زیر ذربینم بودہ،خانوادہ شم خانوادہ ے سرشناس و با ڪمالاتے ان! اگہ بخوام در ڪل بگم... مڪث میڪند،آب دهانم را با شدت فرو میدهم! ادامہ میدهد:از نظر من تایید شدہ ست! نہ ڪامل! ولے تا حد زیادے تاییدش میڪنم! اگہ میگم ڪامل تاییدش نمیڪنم بخاطرہ اختلاف سنے و اختلاف عقیدہ هاتونہ! میتونہ لیاقتتو داشتہ باشہ! میتونم بهش بسپارمت! دلم گرم میشود،لبخند خجولے میزنم و مے گویم:بابت ڪمڪ و زحمتاتون ممنونم! پدرے رو در حقم تموم ڪردید! دستش را روے دستم مے گذارد و آرام مے فشارد:باز خوب فڪر ڪن! اگہ بہ یقین رسیدے میتونے باهاش بسازے و براے یہ عمر بخوابش جواب مثبت بدہ! اگہ نہ...محڪم بگو نہ حتے اگہ دلت مخالفہ! جوابے نمیدهم! تڪہ اے از ڪیڪش مے خورد:اگہ بهت زنگ زد محترمانہ و سرد بگو خانوادہ شو بندازہ جلو! همین! نہ یہ ڪلمہ بیشتر نہ ڪمتر! اگہ گفت خانوادہ ش اقدام ڪردن چون خانوادہ ے تو اجازہ ے خواستگارے ندادن و دیگہ نمیتونہ توقع داشتہ باشہ خانوادہ ش اقدام ڪنن بگو این دفعہ اجازہ ے خواستگارے میدید! فقط خواستگارے! نگو جوابت مثبتہ یا منفے! محڪم مے گویم:چشم! نگاهے بہ پشت سرم مے اندازد و با خندہ مے گوید:سریع چاے و ڪیڪتو بخور بریم تا نیومدہ دعوامون ڪنہ! ابروهایم را بالا مے اندازم:ڪے؟! _آقا روزبہ! بے اختیار سر بر مے گردانم،روزبہ را مے بینم ڪہ چند میز آن طرف تر نشستہ و با اخم بہ ما زل زدہ! پیراهن آبے ڪم رنگے همراہ با شلوار ڪتان سورمہ اے پوشیدہ،تہ ریش گذاشتہ و موهایش را ڪمے بلند ڪردہ! ✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے
خدا تنها روزنه امیدی است که هیچگاه بسته نمی شود. تنها کسی است که با دهان بسته هم می توان صدایش کرد، باپای شکسته هم می توان سراغش رفت "خدارا برایتان آرزو دارم" https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
😊 یعنی مُو بارها شده به گُفتُم خدایا؛ به ما توفیق نده ...😐 مُو هَمی رِه دوست دِرُم ♥️ با هَمی مدلی که هست ... دوست دِرُم موقع شهادت هَمی طوری شُم ... که تو به بقیه کنی که بابا؛ هر کسی می‌تونه درست بشه ... اگر همه بشن که دست نیافتنی میشه ... حاج رضا؛ خیلی دلتنگتیم ... کمکمون کن از گناهان این دوره و زمونه خلاص بشیم ... 🌷 شادی روحش https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
چطوری دوست شهید پیدا کنیم؟.mp3
2.38M
چطوری دوست شهید پیدا کنم😍 از دوستان خواهش میکنیم لطفا گوش بدید مخصوصا بزرگوارانی که دوست شهید ندارن باور کنید دوست شهید دنیاتون رو عوض میکنه...
گفت: تا روزی که جنگ باشه... منم هستم... میخوام ازدواج کنم💍 تا دینم کامل شه... تا زودتر شهید شم🙄 مادرشم گفت: "محمدعلی مال شهادته… اونقده میفرستمش جبهه… تا بالاخره شهید شه... زنش میشی..؟؟ قبول کردم☺️ لباس عروسے نگرفتیم... حلقه هم نداشتم... همون انگشتـر نامزدی رو برداشتم💍😌 دو روز بعد عقد... ساکشو بست و رفت😔 یه ماه و نیم اونجا بود... یه روز اینجا...😢 روزی که اعزام میشد گفت: تو آن شیرین ترین دردی که درمانش نمیخواهم ❤️ همان احساس آشوبی که پایانش نمیخواهمـ😍 "زود برمیگردم" همه چیو آماده کرده بودم؛ واسه شروع یه زندگے مشترڪ💕 که خبر شهادتش رسید...😭 حسرت دوباره دیدنش... واسه همیشه موند به دلم...😔 حسرت یه روز... زندگی کامل با او....💔 🌷 💔 🕊 https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
🌹 نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم 🌹 فڪش منغبض شدہ،من را ڪہ مے بیند اخم هایش از هم باز میشوند! صورتم گُر مے گیرد! سریع صورتم را بر مے گردانم و انگشت هایم را درهم قفل میڪنم! صداے روزبہ را از پشت سر مے شنوم ڪہ ڪافے من را صدا میڪند. مهدے آخرین جرعہ ے دمنوشش را مے نوشد:ڪم ڪم بریم؟! سرے تڪان میدهم و بلند میشوم،ڪیفم را روے دوشم مے اندازم و همراہ مهدے قدم برمیدارم. سعے میڪنم بہ روزبہ نگاہ نڪنم،سنگینے نگاهش را احساس میڪنم. از ڪنارش ڪہ عبور میڪنم باز همان بوے خوش سیگار در بینے ام مے پیچد! جملہ اش در ذهنم تڪرار مے شود! "فقط وقتایے ڪہ ذهنم آشفتہ ست یا عصبے ام مے ڪشم!" در دلم مے گویم:"چند صباحیست قلبِ من هم برایت آشفتہ شدہ...خیلے آشفتہ!" همراہ مهدے از ڪافہ خارج میشویم و عطرِ سیگار هم پشت سرمان مے آید! همین ڪہ سوار ماشین میشویم،عطر سیگار مے پرد! مهدے ڪہ ماشین را روشن مے ڪند،از پشت شیشہ ے پنجرہ مے بینمش. یڪ دستش را در جیب شلوارش بردہ و با دست دیگر سیگار را بین لب هایش تنظیم میڪند! با اخم ڪم رنگے همراہ با لبخندے ڪم رنگ تر نگاهم میڪند،میخواهم رو برگردانم ڪہ لب هایش را ڪشدار حرڪت میدهد! حرڪات لب هایش را میخوانم! "آشفتہ تم!" سریع رو بر میگردانم و نگاهم را بہ نقطہ اے نامعلوم مے دوزم،در دلم جوابش را میدهم. "من بیشتر!" سورہ ے نهم میانِ برقِ چشم هایمان نازل شد! آشفتگے یا عشق! انگار همہ چیز دارد رو بہ راہ میشود! ✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے ❤️تماشا مے شوے آیہ بہ آیہ در قنوت من تویے شرط و شروطِ من،اگر گاهے مسلمانم❤️
چند تا لطیفه برای لبخند رو لبهاتون 😄😄👇👇👇👇