#دختر_آفتاب 💓🔅💓
دینگ
-سلام..خوبی؟
+شما؟
دینگ
-ایکس هستم از ایگرِگ آباد
+نمیشناسم
دینگ
-حالا آشنا میشیم..
دینگ
-من با کسی نیستم..میشه با هم باشیم؟
این مکالمه برای همه ی ما،یعنی دخترها، حداقل یکبار پیش آمده..من هم مستثنی نبودم..روزی که آقای ایکس پیام داد:"آفتاب خانم میشود باهم باشیم؟"گوشی را انداختم گوشه ی تخت..ترسیده بودم..کاغذ و قلم آوردم..و شروع کردم به حساب کتاب..شوخی نبود که..قرار بود بوی فرند دار بشوم..!
به ناااام خدا..
یک جدول پنج خانه ای کشیدم
بالای خانه سمت راست نوشتم:
"برای داشتن بوی فرند نیاز داریم به.."
و بالای خانه سمت چپ نوشتم:
"آیا می توانم؟"
خب!
برای داشتن بوی فرند نیاز داریم به..
لوندی و ناز عشوه خرکی..
|اوممم!من که تا امروز ناز دارِ پدر بودم..|
آیا میتوانید؟
نه آفتاب، لوسِ باباست
نیاز داریم به..
احساسات مفت و چند روزه..
|اوممم!من که تا امروز باغِ گلِ ارزشمندِ پدر بودم..|
آیا میتوانید؟
نه آفتاب، پرنسسِ باباست
نیاز داریم به..
اعصاب قوی و یک مشت جنگ و دعوا..
|اوممم!من که تا امروز پدر داد نمیزد تا قلب کوچکم نلرزد..|
آیا میتوانید؟
نه آفتاب، دردانه یِ باباست
نیاز داریم به..
دروغ پشت دروغ..
|اوممم!من که تا امروز برایم پدر الگوی صداقت بود..|
این هم نه!اصلا و ابدا
رسیدم به خانه آخر..
این خانه چقدر به نفع من بود!
نیاز داریم به..
تیغ زدن جیب و گرفتن شارژ و کادویِ وَلِن..
|اوممم!پدر برایم کم نگذاشته بود از هر حیث و نظر..|
آیا میتوانید؟
نه آفتاب، همه ی داراییِ باباست
برایش فقط یک پیام دادم:"پیامک بعدی با پدرم طرفی آقا"
گوشی را دوباره پرت کردم روی تخت..
اینبار با یک:خدایا شکرت!
صدای چرخاندن کلید در می آمد..
کسی از دور صدا میزد:
آفتاب؟بابا؟
#میم_اصانلو
#انتشار_باذکرنام_نویسنده
@dokhtaranchadorii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چادر فاطمه داریم بر سرمون
:
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
انقدر نگو من گنهکارم 😞
🌀 #حاج_اسماعیل_دولابی👇
هی نگو من گنهکارم....😒
این را ادامه نده تا خودت هم به این یقین برسی...✌
روی صفات خوب و کارهای خوبت کار کن تا روی اونها به یقین برسی...👌
معصیت را به یقین نرسان....☝
ایمان را به شک تبدیل نکن،
تاثیر زبان اینست که اگر چهار مرتبه بگویی بیچاره ام و عادت کنی😖 اوضاع خیلی بی ریخت می شود...
همیشه بگویید الحمدلله
شکر خدا...🙏
بلکه بتوانی دلت را هم با زبانت همراه کنی.💐
اگر پکر هستی دو مرتبه همراه با دلت بگو الحمدلله...❤️
آن وقت غمت را از بین می برد...😊
#گناه
🌺تعجیل در فرج آقا امام زمان صلوات🌺
@dokhtaranchadorii
♥️دختران حاج قاسم♥️
#رمان_عقیق_پارت_چهلم 📚 یاعلی میگویم و از جایم بلند میشوم...لبخند میزنم...من آیه ام...کسی که نیمه
#رمان_عقیق_پارت_چهلویکم
📚 آه خدای من این همه صفت داری قربان نامت بروم بعد باید بیایی و با حکمتت ما را بیازمایی؟
صدایش را شنیدم : چی شد آیه؟
من از ضعیف بودن بدم می آمد...از الکی گریه کردن...از این کم طاقتی هم بیزار بودم اما حالا هم احساس ضعف میکردم ، هم چشمانم تر شده بود و هم
کم طاقت شده بودم!
چشم باز کردم و خیره به سرامیک های مشکی سفید کف اطاق گفتم:استاد یه چیزی رو میدونستید؟ علم وجود دروغگو و بی رحمیه...خیلی دروغگو و بی رحم!
تلخندی زد و گفت: جالبه ، توصیف جالب و منحصر به فردیه ، چرا آیه؟
میگویم: اگر دروغگو و بی رحم نبود اینقدر راحت درصد نمیداد ، اینقدر راحت از نبودن اون بچه بیگناه حرف نمیزد!
میگوید:آیه تو چرا اینقدر این بچه ها برات مهمن؟ وجدان کاریت ستودنیه اما تو قرار نیست برای تک تک این بیمارها اینقدر غصه بخوری...اینجوری از پا درمیای ، ممکنه تو تجربه کاریت هزار تا مثل مینا ببینی!
میگویم: من یه پرستارم...میگن سخت ترین شغل دنیا کارگر معدن بودنه ولی اونایی که اینو گفتن هیج وقت پرستار نبودند...پرستاری سخته نه برای اینکه شب کاری داره، نه برای اینکه باید
کارهایی رو انجام بدی که خیلی ها چندششون میشه ، پرستاری سخته چون باید احساس خرج کنی...احساسی که شبیه یه آب روان میمونه...باید رنج
ببینی و تسکین دهنده باشی ، این احساس اگه خرج نشه میگنده و میشه گند آب...میشه مرض..مرض مثل بقیه بودن مرض مثل بقیه بی خیال بودن.... چون تو غرق تو باتلاق روز مرگیهات شدی...اما اگه خرج بشه بیشتر میشه... من برای تک تک این بچه ها احساس خرج میکنم چون من یه پرستارم... برعکس اگه اینجور نباشم از پا در میام!
آرام میخندند در میان بغض مرا هم به خنده می اندازد خودکارش را روی میز رها میکند و میگوید:
تو باید به جای پرستار فیلسوف میشدی...چه فلسفه ای به هم بافتی ، شاعری هم بهت میومد با این برداشتی که از این کار داشتی...اعتراف میکنم تا به حال اینطور به مسائل نگاه نکرده بودم!
لبخند میزنم چیزی به یادم می افتد و میپرسم: راستی شنیدم خودتون عملش نمیکنید درسته؟
_آره اما جراحش خیلی خوش دست تر از منه!
بازهم شکسته نفسی کرده بود....استاد!
_من که تو این بیمارستان قابل تر از شما سراغ ندارم!
_تو لطف داری اما اون دکتر از دکترای اینجا نیست!
چا خوردم...جالب شده بود!
ادامه میدهد:درواقع ایشون والای کوچک پسر منه!
_اوه پس ارثیه!
_میشه گفت علاقه به تیغ جراحی ارثیه... به قول تو علم دروغ میگه که صفات اکتسابی به ارث نمیرسه!
به ساعتم نگاهی می اندازم ، اوه خدای من این مرد چقدر بزرگوار بود که به رویم نمی آورد چقدر از وقت با ارزشش را با خزعبلاتم تلف کردم از جایم بر میخیزم و میگویم:
_وای استاد ببخشید من این همه وقت شما رو گرفتم!
با خوشرویی میگوید: این چه حرفیه خانم سعیدی؟ من از هم صحبتی با شما لذت میبرم ، تو این چند ماه دوری از خانواده و دخترم این خوبه که تو هستی!
_لطف دارید استاد...با اجازتون من مرخص بشم!
تا دم در می آید و بدرقه ام میکند و در آخر میگوید: خوشحال میشم دوباره ببینمت ، گران نباش خانم پرستار خوب میشه!
_ان شاءالله...
میگویم اگر خدا بخواهد....چون اگر بخواهد میداند چطور این علم بی رحم را شرم زده کند...خدا است دیگر ...خدا!📚
@dokhtaranchadorii
#رمان_عقیق_پارت_چهلودوم
📚 ابوذر گوشی به دست از کلای کلافه کننده مغناطیس بیرون می آید...هرچه مهران را میگرفت جواب نمیداد...از بی فکری این پسر حرصش در آمده بود.... امروز دومین روزی بود که بی دلیل غیبت میکرد!
بالاخره گوشی را برداشت :هان چیه ابوذر؟
صدای خسته اش ابوذر را بیشتر نگران کرد: سلام پسره ی بی فکر تو کجایی دو روزه نه گوشی جواب میدی نه میای دانشگاه؟
با صدای گرفته اش میگوید:حالم خوش نیست ابوذر...
_چرا چت شده؟
_چیز مهمی نیست فقط حوصله دانشگاهو ندارم!
_چرا چرند میگی؟ درست بگو ببینم چی شده؟
پوفی میکشد و با صدای تقریبا بلندی میگوید: ای بابا گیر دادیا ابوذر ، من خوبم داداشم تو هم بکن از ما دیگه!
ابوذر اینبار عصبی صدایش را بالا تر میبرد و میگوید:چه خبرته؟ پاشو امروز بیا مغازه ببینمت!
_ابوذر بیخیال...
_مرض ابوذر ساعت ۳ دم مغازه باشیا
_اوووف باشه بابا ول کن نیستی که!
لبخندی روی لبهای ابوذر نقش میبندند و خداحافظی میکند....کتابهایش را توی کیفش میگذراید و نگاهی به ساعتش میکند و به طرف کلاس استاد شهسواری راه می افتد...همیشه دلش برای این استاد میسوخت...خانم ۴۱ ساله ای که خیلی بیشتر از سنش نشان میداد...در
واقع او زیر این همه فرمول له شده بود!
سامیه و زهرا و پروانه مثل جاسوسان سازمانهای امنیتی ابوذر را زیر نظر داشتند...یعنی صدای کمی بلند تر از معمول او آنان را متوجه او کرده بود و حالا داشتند سلول به سلول ابوذر بیچاره را آنالیز میکردند!
سامیه با شیطنت به زهرا میگوید: زری میگما از این صدای بلند معلومه عصبی بشه عصبی شده ها!
پروانه کمی پیاز داغش را زیاد میکند و میگوید: غلط نکنم دست به زنم داره!
زهرا فقط به این مسخره بازی ها میخندند و بعد میگوید: مرد باید جذبه داشته باشه!
سامیه و پروانه ایشی میگوند و بعد سامیه ادامه میدهد: راستی زهرا خودش تا حالا حرفی نزده؟
زهرا خیره به قد و قامت ابوذر که حالا دیگر خیلی دور شده بود میگوید:نه بابا! ایشون با حجب و حیا تر از این حرفاست!
پروانه چشم غره ای میرود و میگوید: خدایی شور حجب و حیا رو درآورده دیگه ، بابا بد نیست آدم یکم آپ دیت باشه...ایشون دیگه رسما دارن سبک ملت زیسته در زمان قاجار زن میبرن!
زهرا در مقام دفاع در می آید و میگوید: کار خوب ربطی به زمان و مکان نداره که ، تازه بزار بیان خواستگاری حرف هم میزنیم!
سامیه چشمکی میزند و میگوید:کلک تو هم بدت نمیادا!
پروانه که گویی چیزی به یادش آمده بی هوا میپرسد: راستی زهرا چه خبر از ارسلان؟📚
#ادامہ_دارد.....
@dokhtaranchadorii
#یامهــــدے❤️
تو اے صفاے ضمیرم! چرا نمی آیی؟
چرا بهانہ نگیرم؟ چرا نمی آیی؟
اگر حجاب ظهورٺ وجود تار من اسٺ
خدا ڪند ڪه بمیرم! چرا نمی آیی؟
تو امر ڪن سر خود را بدسٺ می گیرم
ببین چقدر دلیرم چرا نمی آیی؟
میان خلقٺ من با گل تو رابطه اے اسٺ
من از تراب غدیرم، چرا نمی آیی؟
هواے دیدن سرداب غیبتٺ دارم
بہ این رواق اسیرم، چرا نمی آیی؟
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
#حسین_جان
دلبسته ام به دلبر پایین پای تو
پر می زند کبوتر دل درهوای تو
باشدقرارسینهءآشفته ام عباس
ذکر فضائل " حرم " و کربلای تو
سلام ارباب خوبم✋🌸
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
»
✨ امام صادق (؏) :
🌸 اگر کسی گرفتار و اندوهگین است《ذکر یونسیه》را بسیار بخواند
(لا الهَ الا أنتْ سُبْحانَکَ انّی کُنتُ مِنَ الظّالِمین)
📚 خصال ۳۱۹/۱
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
قمقمه خالی یک
شهید هـم
بـه انـدازه
هَـمـان
مشک خالی
سقایِ خیمه
های حسین
دل میسوزاند ...
🍃#قمقمه_به_جامانده_از_شهید🍃
#شهدا
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
✨﷽✨
👌بهترین فـــــیلتر شکن
⛔️انسان با انجام گناه فیلترهایے بین
خود و خدا ایجاد میکند !
گناهانے که مانع استجابت دعا هستن و
راه انسان به خدا رو ناهموار میکنن
و اما " نـــــماز " بهترین فیلتر شکن دنیاست!
خـــــدا این فیلتر شکن را امضا و مهر کرده است
خصوصیت مهم این فیلتر شکن این است که مانع انجام گناه مے شود و رشد و کمال انسان را سرعت مے بخشد.
✔اگر باور ندارید این آیه را بخوانید
" اِنَ الصَلاة تَنهےٰ عَنِ الفَحشا وَ المُنکَر "
🌷"بدرستے که نماز انسان را از
فساد و فحشاء باز مے دارد "🌷
📚 عنکبوت_آيه ۴۴
╭─┅─🍃🌸🍃─┅─╮
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
╰─┅─🍃🌸🍃─┅─╯
❤💖❤💖❤💖❤💖❤💖
💖❤💖❤💖❤💖❤💖
🔹قشنگترین حس دنیاست☺️
وقتی #چادرت حد و مرز مشخص میکند برایت...👌
این حجابی که اسمش را اجبار گذاشته اید....⤵
در زمانه ای که حیا و مردانگے بعضی از مردان سرزمینم.😒 هرروز همچون برگ های پاییزے 🍁 فرو میریزد 🍂...
می پوشاند مرا....❤️
چه حس شیرینے دارد.....☺️
با جان و دل......❤️
گرمایت را.....
سیاهیت را....
بلندیت را .....
پذیرفتم.❤️☺️
🔼 اگر تو در این میان تنها سیاهیش را میبینے...☝️.
مشکل #چادر من نیست!؛❌
آنها که اسمش را اجبار گذاشته اند...😒 نمیدانند که مشکی بودنش آبی ترین آسمان من است...🌈
سیاه ترین رنگ جهان هم که باشد.....☝️😊
باطنش سبزترین نگاه عالم است👌☺️
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
#شهیدانه
می گفت:چادر یادگار
حضرت زهرا(س)است،ایمان یک زن
وقتی کامل می شود_که حجابش را
کامل رعایت کند،،،،👌🌹
#شهید_ابراهیم_هادی_
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
🌱💚
نذار✋• چادر از سر بیفٺھ رھـا شہ
بذار آخـرش با شہادٺــ❤️• ٺمـوم شہ
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
✾✨عطر خدا✨✾
و تـآریڪۍ وجـودِ آسمـان را در آغـوش
ڪشیـد وماه معنـا پیـدا کــرد …
وتــو سیــاهۍ شـب را بـہ سـر انداختـۍ
شـدۍ مــآهِ چــآڋرت!
و دُشمـن،مــآه وجودے ِ تـو را نشـانہ
رفـت . . . !
آرۍ مشڪۍ رنگِ عشقہ....
همان رنگ چـاڋرت...
بـانوۍ محجبہ سرزمینم
باید بوسہ زد برنجابت قدم هایۍ👣
ڪه برمیدارۍ…
چهرهٔ معصومانہ ات زیر نقاب چــاڋر ،
گنج وجودۍپنهان ڪرده پشت
چاڋرت…
نجابت صدایت...
صلابت گام هایت...
دل رحیمت …
رفتار زهرا گونہ ات...
تماماً،بوۍ ❃✨عطــر”خدا “✨❃
مۍ دهد …
@dokhtaranchadorii
▪️در آستانۀ تو کسی نا امید نیست
▪️آقا برای ما همه، باب الحوائجی
▪️بی شک شفیع ماست نگاه رئوف تو
▪️در رستخیز واهمه باب الحوائجی
فرا رسیدن شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام تسلیت باد. 🏴
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii