🔴آثار و فواید عجیب #صلوات در ماه رمضان
《پیامبراکرم -صلی الله عليه و آله
⬅️هرکه دراین ماه(رمضان) بسیار بر من صلوات فرستدخدا #سنگین گرداند ترازوی عمل او را در روزی که ترازوهای اعمال #سبک باشد.
📙مفاتیح الجنان، فضیلت ماه رمضان
📌خوشابحال آنان که بازبان روزه ثواب #عظیم این ذکر پر برکت را تقدیم مولايشان امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف میکنند!
《إلهی بحق حضرت زینب (س)عجّل لولیّک الفرج
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لعنت خدا بر کسی که غیرت نداره!
سخنان بسیار مهم استاد عالی ؛ امیر المومنین (ع)خطاب به مردم کوفه که در بازار تن زنان انها به مردان میخورد فرمود لعنت خدا بر کسی که غیرت نداره
دشمن بیش از عفّت زنانه، برای غیرت مردانه نقشه دارد!ما بلنگو در دست گرفتیم میگیم خواهرم حجاب! خواهرم حجاب! اول باید بگیم برادرم غیرت
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
🌸 #دعاے_روز اول ماه مبارڪ رمضان 🌸
〖اللَّهُمَّ اجْعَلْ صِيَامِي فِيهِ صِيَامَ الصَّائِمِينَ وَ قِيَامِي فِيهِ قِيَامَ الْقَائِمِينَ وَ نَبِّهْنِي فِيهِ عَنْ نَوْمَةِ الْغَافِلِينَ وَ هَبْ لِي جُرْمِي فِيهِ يَا إِلَهَ الْعَالَمِينَ وَ اعْفُ عَنِّي يَا عَافِياً عَنِ الْمُجْرِمِينَ〗
● خدايا روزه ام را در اين ماه روزه روزه داران قرار ده، و شب زنده داری ام را شب زنده دارى شب زنده داران، و بيدارم كن در آن از خواب بی خبران، و ببخش گناهم را در آن اى معبود جهانيان، و از من درگذر، اى درگذرنده از گنهكاران.●
@okhtaranchadorii
🍁 پــاداش و آثــار روزه 🍁
از محضر رسول خدا صلي الله عليه و آله سوال شد پاداش كسي كه روزه بگيرد چيست؟حضرت فرمودند:✨
«هر مؤمني كه ماه رمضان را روزه بگيرد و آن را تقديم به خدا كند ، خداوند هفت خصلت را در او قرار مي دهد:
❶◆ مال حرام را از جسمش مي زدايد.
❷◆ به رحمت الهي تقرب مي يابد.
❸◆ كفاره اشتباه پدرش آدم عليه السلام را داده است.🌱
❹◆ خداوند، شدت و سختي هاي مرگ را بر او آسان سازد.♥️
❺◆ از گرسنگي و تشنگي در روز قيامت، در امان مي ماند.☘
❻◆ وارد بهشت مي شود و از وارد شدن به آتش جهنم مصون مي ماند.
❼◆ خداوند او را از ميوه هاي بهشتي بهره مند مي سازد.»🌈
منبع: تفسیر شریف البرهان، مرحوم علامه بحرانی
@dokhtaranchadorii
1_64203176.mp3
7.69M
🔉اللَّهُمَّ رَبَّ شَهْرِ رَمَضَانَ...
روزیم کن عرفات بیام آقامو ببینم..
وارزقنی زیارت قبر الحسین...
🔹مناجات با پروردگار
#پیشنهاد_دانلود
#حتما_گوش_کنید
🎤حاج محمود #کریمی
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
از بَـس کِـہ #روزه را بِـه غَـلَـط #روضه خـواندِه اَم
هِـی فِـڪـر مـیـکنـم #رمضان هَـم #محرم اَســت ...
#صلی_الله_علیڪ_یااباعبدالله❤️
#پروفایل_رمضان
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
/ماه دلدادگی بنده به معبود/
اعمال و فضایل ماه رمضان؛ ماه شبهای مناجات و دعا
رمضان از مصدر «رمض» به مفهوم شدت گرما و تابش آفتاب بر رمل... معنا شده است. انتخاب چنین واژهای به راستی از دقت نظر و لطافت خاصی برخوردار است چرا که سخن از گداخته شدن است و شاید به تعبیری دگرگون شدن در زیر آفتاب گرم و سوزان نفس و تحمل ضربات بیامانش، زیرا که رمضان ماه تحمل شدائد و عطش است.
در روایتی از پیامبر گرامی اسلام (ص) علت نامگذاری ماه مبارک رمضان به "رمضان" اینگونه بیان شده است. "این ماه را "رمضان" نامیدند چون گناهان را میزداید. "
در برخی احادیث آمده است که "رمضان" یکی از نامهای خدای سبحان است و نهی شده است که آن را بدون احترام و افزودن واژه "ماه" به کار ببرند. رسول گرامی اسلام (ص) میفرمایند: "نگویید "رمضان" چون "رمضان" یکی از نامهای خدای تعالی است. بلکه بگویید "ماه رمضان. "
این ماه اهمیت خاصی نسبت به دیگر ماههای سال دارد و تنها ماهی است که نام آن در قرآن کریم آمده است.
ماه رمضان زمانی است برای راهنمایی مردم، بیان راه، روش هدایت و جدا ساختن حق از باطل، قرآن نازل شده است پس هر کس که این ماه را دریابد باید در آن روزه بگیرد و هر کسی بیمار و یا در سفر باشد باید به همان تعداد از روزهای دیگر را روزه بگیرد.
حضرت علی (ع) در خطبه خود در اولین روز از ماه مبارک رمضان فرمودند: " ای مردم، این ماه، ماهی است که خداوند بر ماههای دیگر برتری داده است همچون برتری ما خاندان اهل بیت (ع) بر دیگر مردم و ماهی است که درهای آسمان و درهای رحمت در آن گشوده شده و درهای دوزخ در آن بسته میشوند. این ماه شما همچون ماههای دیگر نیست، روزهایش برترین روزها و شبهایش برترین شبها و ساعاتش بهترین ساعتها است. "
در مورد اعمال ماه مبارک رمضان در مفاتیح الجنان اعمال زیادی ذکر شده است که خوانندگان گرامی را جهت خواندن و انجام این اعمال به مراجعه به این کتاب دعوت میکنیم، اما به طور کلی اعمال ذیل در ماه رمضان وارد شده است.
۱- روزه: که از واجبات بر مؤمنین است. روزه وسیلهای است جهت تربیت روح و روان انسان. البته، روزه مختص بدن نیست بلکه روزه زبان، چشم، نفس، قلب، روح و سر نیز ضروری است. روزه زبان عبارتست از: محافظت و نگهداری زبان از دروغ و غیبت و تهمت و امثال اینها.
روزه چشم عبارتست از: خودداری نمودن چشم از نگاه کردن به مناظر ممنوعه و حرام. روزه گوش عبارتست از: خودداری کردن از شنیدن سخنان لغو و بیهوده و غیبت و… روزه نفس که عبارتست از: ترک آرزوها و آمال دنیوی و ترک شهوات نفسانی، روزه قلب که عبارتست از: تخلیه قلب از محبت دنیا و زینتهای آن. روزه روح عبارتست از: تخلیه آن از آرزوی نعمتهای اخروی. روزه سر عبارتست از: قطع نمودن از غیرخدا و باز داشتن روح و روان از غیر او. پیامبر اکرم (ص) میفرمایند: «روزه سپری در برابر آتش است. روزه بگیرید تا تندرست شوید. برای هر چیزی زکاتی است و زکات بدنها روزهداری است.»
۲- قرائت قرآن: در احادیث آمده است که ماه رمضان بهار قرآن است. امام صادق(ع) میفرمایند: «با قرآن به استقبال قرآن بروید. ضمن اینکه ثواب قرائت یک آیه از قرآن در ماه مبارک رمضان برابر است با یک ختم قرآن در ماههای دیگر. »
۳- دعا و استغفار: ماه رمضان ماه دعا و استغفار است. روایت شده که امام زینالعابدین(ع) در این ماه جز به دعا و تسبیح و استغفار و تکبیر لب نمیگشود. چراکه طبق فرموده پیامبر(ص) : «دعای روزهدار ردّ نمیشود. »
۴- خواندن ادعیه مخصوص ماه مبارک رمضان که در هر روز و برای تعقیبات نماز وارد شد. مثل دعای یا علی یا عظیم… و دعای اللهم ادخل علی… و دعای افتتاح و دعای سحر و دعای افطار و...
۵- غسل نمودن در این ماه که ثواب بسیار دارد.
۶- خواندن نمازهای مخصوص ماه مبارک رمضان
۷- افطار که از لحظات بسیار معنوی در ایام رمضان است. خداوند در این زمان هزار هزار کس یعنی یک میلیون نفر را در هر روز از ماه رمضان از آتش جهنم نجات میدهد. ضمناً یکی از اعمال پسندیده و خوب ماه رمضان افطاری دادن به روزهداران است که طبق روایت از امام صادق (ع) آمده است که افطاری دادن در ماه رمضان اجر کسی را دارد که ۳۰ بنده مؤمن را آزاد کرده باشد.
۸- سحر: پس از افطار، سحر هم از لحظات پر معنویت ایام رمضان است که ادعیه و اعمال مخصوص دارد. در حدیثی آمده است که (حق تعالی و ملائکه صلوات میفرستند بر آنها که استغفار میکنند در سحرها و سحری میخورند) خواندن نماز شب و نافله، دعا و استغفار و… هم از اعمال سحر است.
۹- نیکی در حق مؤمنان، صله رحم، رسیدگی به درماندگان و مستحقان، صدقه و انفاق، خواندن نمازهای واجب و مستحبی، صلوات بر پیامبر (ص)، دعا در حق مؤمنان و گذشتگان، قرائت قرآن و ادعیه، استغفار، یتیم نوازی و… از اعمال این ماه مبارک است.
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
🍃🌸
#حتمابخونیم
مذهبی بودم
کارم شده بود چیک و چیک!
سلفی و یهویی..
عکس های مختلف با چادر و روسری لبنانی!
من و دوستم یهویی توی کافی شاپ
من و زهرا یهویی گلزار شهدا
من و خواهرم یهویی سرخه حصار
عکس لبخند با عشوه های ریز دخترکانه..
دقت میکردم که حتما چال لپم نمایان شود در تمامی عکسها..
کامنتهایم یک در میان احسنت و فتبارک الله احسن الخواهر!
دایرکت هایم پرشده بود از تعریف و تجمید ها
از نظر خودم کارم اشتباه نبود
چرا که داشتم حجاب؛حجاب برتر!
کم کم در عکسهایم رنگ و لعاب ها بالا گرفت
تعداد مزاحم ها هم خدا بدهد برکت!
کلافه از این صف طویل مزاحمت...
یکبار از خودم جویا شدم چیست علت؟!
چشمم خورد به کتابی..
رویش نشسته بود خروارها خاک غفلت..
هاا کردم.. و خاکها پرید از هر طرف..
"سلام بر ابراهیم" بود عنوان زیر خاکی من...
ابراهیم هادی خودمان..
همان گل پسر خوشتیپ..
چارشانه و هیکل روی فرم و اخلاق ورزشی..
شکست نفس خود را..
شیک پوشی را بوسید و گذاشت کنج خانه..
ساک ورزشی اش هم تبدیل شد به کیسه پلاستیکی!
رفتم سراغ ایسنتا و پستها
نگاهی انداختم به کامنتها
80 درصدش جنس مذکر بود!!!
با احسنت ها و درودهای فراوان!
لابه لای کامنتها چشمم خورد به حرفهای نسبتا بودار برادرها!
دایرکت هایم که بماند!
عجب لبخند ملیحی..
عجب حجب و حیایی...
انگار پنهان شده بود پشت این حرفهای نسبتا ساده
عجب هلویی..
عجب قند و نباتی ای جان!
از خودم بدم امد
شرمسار شدم از اینهمه عشوه و دلبری..
شهید هادی کجا و من کجا!
باید نفس را قربانی میکردم..
پا گذاشتم روی نفس و خواستم کمی بشوم شبیه ابرهیم و ابرهیم ها...
@dokhtaranchadorii
♥️دختران حاج قاسم♥️
#رمان_عقیق_پارت_هشتادوششم 📚 یادم آمد....این آغوش ، این گرما... درست بیست و چهارسال پیش یک ماه میه
#رمان_عقیق_پارت_هشتادوهفتم
📚 _بله با اجازتون...
**
بیجان دستی برای شهرزاد تکان میدهم و دور شدنشان را نظاره میکنم....کیفم را وارسی میکنم تا کلید را پیدا کنم ، نیست...هرچه میگردم نیست لعنتی.... میخواهم زنگ در را بزنم که یادم می افتد مامان عمه خانه نیست....بیرمق جلوی در روی پله های مینشینم....گویی در خلاء دست و پا میزنم...خالی تراز هر پری است مغزم....سر روی زانو میگذارم ، سر درد عجیبی گرفتم...کجا میشود یک دل سیر داد زد؟
اه من چرا اینطور شدم؟ اشکی از گوشه ی چشمم فرو میریزد....من چرا اینقدر لوس شده ام؟ من فقط مادرم را دیده ام همین!
وای خدایا رحمی به این سلولها بکن که اینطور بی تاب در آغوش کشیدن زن چند ساعت پیش هستند.....عقده هایم داشتند یکی یکی سر باز میکردند....شهرزاد مادر داشت و من نداشتم...چه گردی عجیبی
داشت دنیا...چه کوچک و حقیر است این دایره ی سرگردان...چه حال و هوای تلخی...تلخندی میزنم....دیوانه شده ام.... خدایا کمک کن...کارم به جایی رسیده دارم حسادت میکنم....لب میگزم حسادت کار دیوانه هاست!
صدای مردانه ای مرا به خود می آورد: اتفاقی افتاده خانم آیه؟
سرم را بالا میگرم و گنگ به امیرحیدر رو به رویم نگاه میکنم...
_حالتون خوبه؟
سرم را پایین میگریم و به سختی از جایم بلند میشوم و در همان حین میگویم: سلام نه چیزی نشده.
_چرا اینجا نشسته بودید؟ حالتون خوب نیست گویا.
دستی به دیوار میگیرم و با صدای ضعیفی میگویم: مامان عمه خونه نبود که در رو برام باز کنه..چیزی نیست.
میخوام به خانه بروم که زانوانم سست میشود و تقریبا روی زمین می افتم.... صدای یاعلی گفتن امیرحیدر را میشنوم و بعد کنارم زانو میزند: چی شد؟ حالتون خوب نیست باید بریم دکتر!
آرام میگویم: چیزی نیست آقا سید.
میخواهم دوباره بلند شوم که میگوید: بشینید خواهشا با این وضع که نمیتونید برید خونه...
زنگ واحد کناریمان را میزند و صدای رعنا خانم میپیچد: کیه؟
_سلام همشیره ببخشید این وقت شب مزاحم شدم امکانش هست کمکون کنید؟
_چی شده؟
_همسایتون خانم سعیدی حالشون یکم بد شده میشه کمک کنید ایشونو تا یه درمانگاه برسونیم؟
چند دقیقه بعد رعنا خانم چادربه سر بالا سرم می آید و مضطرب میگوید: یا فاطمه زهرا...چی شده آیه؟
نیمه جان لبخندی میزنم و میگویم: یکم قندم افتاده چیزی نیست ممنون میشم کمکم کنی بریم خونه!
اخمی میکند و میگوید:خونه چیه؟ داری از حال میری عقیله نیست؟
_نه رفتن مهمونی....
امیر حیدر میگوید: من میرم ماشینو روشن کنم...حاج خانم شما هم به خانم سعیدی کمک کنید بلند شه.
حتی نای تعارف کردن و نه آوردن هم ندارم....همین که سوار پراید سفید رنگ امیر حیدر میشوم ، چشمهایم را روی هم میگذارم...📚
@dokhtaranchadorii
#رمان_عقیق_پارت_هشتادوهشتم
📚 نور مهتابی کمی چشمهایم را میزند.... گلوی خشک شده ام برای فرو دادن آب دهانم بد قلقی میکند....کمی دو رو برم را نگاه میکنم و نگاهم به قطره چکان سرم متصل به دستهایم می افتد....دوباره سر
میچرخانم و یادم میافتد که کجایم؟
دوباره دلم میگیرد بی دلیل....لب بر میچینیم مثل بچه ها بی دلیل!
پرده سبز رنگ کنار میرود و مامان عمه با هول و ولا داخل می آید و با سر و صدایش پریناز هم داخل میشود مامان عمه بالای سرم میرسد و یک ریز میپرسد: چی شده عمه فدات بشه؟ چه بلایی سرت اومده؟
پریناز هم همکاری میکند با او: آیه حرف بزن عزیزم؟چی شده آخه؟
آنقدر سر و صدایشان بلند است که پرستار با اخمهای در هم سر میرسد و میگوید: چه خبره اینجا؟ دور مریضو خلوت کنید تازه به هوش اومده...برید بیرون لطفا!
نگاهی به چهره نگران پریناز می اندازم و میگویم: خوبم...نگران نباش عزیزم!
مامان عمه به جان مخ و اعصاب نداشته پرستار افتاده و قول میدهد کمتر سر و صدا کند فقط بماند....از جایم بلند میشوم...لوس بازی دیگربس است...کم حرص نخوردند در این چند ساعت!
پریناز سمتم می آید: بلند نشو جانم....بلند نشو سرمت تموم نشده.
خیره به چشمها و چروکهای ریز گوشه اش میکنم....ببخش که بیست و چهارسال مادر صدایت نکردم....خسته لبخند میزنم و میگویم: خوبم مامان پری بی زحمت بگو بیان دم و دستگاهشونو ازتنم
بیرون بکشن!
دکتر اوراژنس خانم جوانی است که بعد از معاینه ام میگوید: احتمالا یه شوک عصبی و عمیق بوده!
روی کاغذ چیزهایی را مینویسد: چند تا آمپول و قرص ویتامین نوشتم...یه دو سه روز استراحت کنن و حدالامکان یه محیط بدون هیجان و استرس براشون فراهم کنید.
پوزخندی میزنم....خانم دکتر بازی اش گل کرده بود بنده خدا...آنقدر ها هم که فکر میکنید فرزند مادر نیستم!
کمی ضعف دارم در راه رفتن ولی با کمک مامان عمه و پریناز از تخت پایین می آیم....پرده را که کنار میزنم چهره نگران مردهای ایستاده در راه روی اورژانس دلم را درد می آورد....خدا از من نگذرد!
ابوذر و کمیل با نگرانی سمتم می آیند و کمیل بی هوا سامره را به آغوش ابوذر می اندازد و بی مقدمه در آغوشم میگیرد: چت شده آیه؟ حالت خوبه فدات بشم؟
با نگرانی چشهمایش را روی صورتم میچرخاند....رد اشک را که روی صورتش میبینم از خودم بیش از پیش بدم می آید...لبخندی میزنم و میگویم: هیچی نیست داداشی...چرا اینقدر نگرانی میکنی آخه؟
بابا محمد لب میزند الحمدلله و ابوذر میپرسد:خوبی؟
پلک روی هم میگذارم که آری.
نگاهم به امیرحیدر کنار بابا محمد نگران ایستاده می افتد و با شرمندگی میگویم: تو رو خدا ببخشید آقا سید اسباب زحمت شدیم....رعنا خانم کجاست؟
_این چه حرفیه....بعد از اومدن عمو محمد رسوندمشون خونه بهترید ان شاءاله؟
_خوبم....ممنونم از لطفتون..
نگاه ابوذر ساکتم میکنم....حالا چه طور بگویم؟
وارد خانه که میشویم بی مقدمه سراغ سجاده خان جون را میگیرم....پریناز متعجب نگاهم میکند:وسجاده میخوای چیکار؟
منتظر توضیح اند و من کمی نیاز داشتم تا آرام شوم...اینطور بی خویشتنداری را خودم هم از خودم ندیده بودم!
نگاهی به ساعت می اندازم نزدیک اذان صبح بود....
_بزارید نمازمو بخونم....براتون تعریف میکنم.
وضو میگیرم و در اتاق کمیل را میبندم....خیره ی سجاده خان جون میشوم....قامت میبندم و نماز میخوانم.... سر سنگین تر از قبل.....📚
@dokhtaranchadorii
#رمان_عقیق_پارت_هشتادونهم
📚 تمام که شد چند لحظه ای مبهم به سجاده نگاه کردم....یک چیز های خصوصی داشتم با خدایم....شعری را زمزمه میکنم عجیب هماهنگ با حالم...
خورشیدم و خاموش دریایم و آرام
در گشت و گذارم ، از عقل به اوهام
جرات میکنم به حرف زدن:
_حرف بزنیم؟
_گله کنم؟
_حیف که حق خدایی به گردنم داری.... حیف که احترامت واجب تر از هر واجبیه...حیف که دوستت دارم...حیف که رفیقمی..حیف که...شایسته ی تحسینم
سیلی خور دشنام بغضم میترکد: آخه قربونت برم...این چی بود نصیبم کردی ؟امتحان؟ از کی؟از من؟ به خودت قسم
اونی که فکر میکنی نیستم...نداره...دلم تاب نداره....به خودت قسم سخته...خیال کردی چقدر توان دارم مگه؟ نزدیکم و دورم ، چون کفر به خیام!
_ بیست و چهارسال نبود....عادت کرده بودم به نبودنش به ندیدنش حالا اومدی و گذاشتیتش سر راهم که چی؟ که ببینتم و نشناستم و دق کنم؟که وقت و بی وقت ادا در بیارم برات؟ هی ببینمش و هی یادم بیاد بیست و چهارسال خودش رو ترجیح داد به من؟ که زبونم لا دهن که خواستم باز کنم دلشو بشکونم؟
دلت خوش چی بود که اینطور امتحامنم کردی؟ با مادرم؟ صدایم را پایین تر آوردم و با شرم گفتم: که شبیه دیوونه ها حسادت کنم؟ داشتم مثل آدم آیِگیم رو میکردم....داشتم مثل آدم سعی میکردم اونی باشم که میخوای....داشتم زندگی میکردم برای خوب بودن داشتم....
عقیقم را لمس میکنم...گرم بود ولی حق خدایم نبود بی اختیار به سجده میروم و دم گوش زمین پچ پچ میکنم آنقدر آرام که فقط خودش در عرش بشنود....خواب دم صبح کائنات را مواظبم که بهم
نزنم!
_آره آره حق با شماست عزیزم....حق با شماست همیشه اون ته مهای قلبم اونجا که فقط یه چیزایی رو نگه میدارم که گاهی حتی خودمم ازشون خبر ندارم میخواستم ببینمش بغلش کنم ، بوش کنم صداش کنم مامان....بشنوم جان مامان....ولی تو چرا جدی گرفتی رفیق؟ مگه خودت بهتر از خودم نمیشناختی منو؟
میخواهم دوباره گله کنم....یادم می افتد آغوشش چه لذتی داشت....دلم را وارسی میکنم دنبال یک کینهشی دلمه بسته بلکه کج و گوشه اش پیدا کنم تا بیش از این دینی به گردنم نباشد...دین (شکر
نگفتن نعمت چند ساعت پیش را میگویم)
صدای خنده ی خدا را میشنوم....آرام میخندد من باب همان خواب دم صبح کائنات!
سر از سجده بر میدارم و من نیز خندهام میگیرد مونولوگ مضحکی بود میدانم: بخند...آره جونم...بخند...خنده دارم هست....لااقل یه ثباتی یه سکونی یه حال متعادلی بهم بده....نه مثل الان که نمیدونم خوشحال باشم یا ناراحت؟
چشمهایم را میبندم....همان لیوان معروف پشت پلک هایم نقش میبندد....قسمت خالیاش میشود بیست و چهار سال بی مادری و پرش میشود چند لحظه آغوش گرم مادرانه....مادر را میگوم همان
که بهشت فرش زیر پایش است!
میدانید تنها تشنه ی آب ندیده میفهمد مزه ی چند قطره آب زلا و گوارا...سر میکشم نیمه ی پر لیوان را...مثل همیشه
دوباره خنده ام میگیرد: همیشه همینجوری...ساکت میشنی یه گوشه دست زیر چونه ات میزاری و گله های بچگانمو گوش میدی ته تهش یه جوری نگاه میکنی آدم شک میکنه همه چی دست تو📚
@dokhtaranchadorii
#رمان_عقیق_پارت_نودم
📚 باشه یا نه...ته تهش با سکوتت فرصت میدی یه نگاهی به خودم و شرایط بندازم...دوست هم نداری شرمندگیمو ببینی...بازم مثل همیشه تو بردی جانم....الحق که خدایی....ببین رفیق میخوام خیلی بیشتر از قبل بهت تکیه کنم.....یکم سخت تر از باقی امتحاناست هوامو بیشتر داشته
باش...باشه؟
اشکی از چشمم فرو میریزد....اشک دوست داشتن است.
_ببین رفیق دارم قامت میبندم برای این امتحانت(رنج میبرم قربةٌ الی الله) هوامو داشته باش....باشه؟
سجاده را جمع میکن و از اتاق بیرون می آیم....میز صبحانه را چیده اند....لبخندی به جمع نگران روبه رویم میزنم...حالا آرامم....دلم ضعف میرود برای سکوت بابا محمد....جانم فدای فهمش....نگاه می اندازم به جمع و روی میز مینشینم.... هنوز همانجا ایستاده بودند....به میز اشاره میکنم: بشینید دیگه
ابوذر عصبی میگوید: شما نمیخوای به ما بگی چی شده؟
_چرا میگم بشینید آروم باشید...میگم!
مینشینند و میخواهم برای خودم چای بریزم که پریناز نمیگذارد خودش بلند میشود و من میمانم و جمع....چاره ای نمیماند....کاش میشد مثل یک راز بماند.... نگاهم میکنند....آب دهانم را قورت میدهم....خیره به نان سنگک های روی میز میگویم:
_من دیشب یکی رو دیدم که...که دیدنش یکم شوکه کننده بود.
صدای بابا محمد را بعد از چند ساعت میشنوم:کی...
آب دهانم را قورت میدهم
_دیشب که نیومدم مهمونی قرار شد با یکی از دوستام برم....
بابا محمد میپرد وسط حرفم:کی آیه؟
_مادرمو
_چی شد؟
پریناز مبهوط نگاهم میکند و بدون اینکه پاسخم را بدهد میگوید:م...مادرتو؟
نگاه از او میدزدم و هیچ میگویم... سکوت بد قیافه ای بر فضا حاکم بود.... مامان عمه آرم تکیه به صندلی میزند و بابا محمد با اخم نگاهم میکند....ابوذر از جایش بلند میشود و به پریناز میگوید: شما برو بشین من خودم چاییشو میریزم.
کمیل سرش را پایین می اندازد و از جایش بلند میشود: صبحونه میل ندارم مامان دستت درد نکنه.
و بعد میرود....هیچ کس هیچ نمیگوید و همین هیچ نگفتن اوضاع را بدتر میکند.... مامان عمه با سوالش پتکی میزند بر سر این سکوت و میپرسد: از کجا مطمئنی خودش بود؟
_بغلم کرد همون بود رو میداد....همون گرمای آغوش همه چیز همون بود...
میبینم لرز کوچکی به پشت پریناز می افتد....ابوذر متفکر به کف آشپزخانه خیره است و من کاش لالی لا علاج میگرفتم.....بابامحمد کمی عصبی میپرسد: همین؟ یه عطر و یه آغوش گرم شد مدرک و دلیل؟
پوزخندی میزنم: زندگی اونور بهش ساخته ماشاءالله تکون نخورده...یکم با عکسای دوران جوونیش فرق داره... خودش بود بابا جون...خودش بود!
پریناز بی حرف بلند میشود میخواهد برود که دستش را میگیرم: کجا ؟
نگاهم نمیکند و موهایش را میزند پشت گوشش و باصدایی که ارتعاش حاصل از بغض آوارشده بررویش دیوانه ام میکند میگوید: یکم سرم درد میکنه دیشب خوب نخوابیدم میرم استراحت کنم ، ابوذر جان بعد صبحانه بی زحمت میزو جمع کن!
میرود و من چقدر از بانی این قدمهای سست که خودم باشم بدم می آید.
بابا محمد جدی میگوید:تعریف کن...📚
#ادامہ_دارد.....
@dokhtaranchadorii
#آقای_مهربانم_سلام
شعبان رسید ؛ آمد و رفت و نیامدی
پس کی تمام می شود این انتظار ما ؟
شعبان نیامدی، رمضان کن عنایتی
بگذار پا به چشم من ای روزه دار ما
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین🌹
عالم مدار و نقطہ ی پرگار، کربلا
سـر منشا کرامت بسیار، «کربلا»💟
باشدقـراربعدی مـا «لحظہ ی اذان»🙌
یک شب کنار«سفره ی☕️ افطار» کربلا
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
دعای روز دوم ماه مبارک رمضان
💠اللَّهُمَّ قَرِّبْنِی فِیهِ إِلَى مَرْضَاتِکَ وَ جَنِّبْنِی فِیهِ مِنْ سَخَطِکَ وَ نَقِمَاتِکَ وَ وَفِّقْنِی فِیهِ لِقِرَاءَةِ آیَاتِکَ بِرَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ
💠خدایا مرا در این روز به رضا و خشنودیت نزدیک ساز و از خشم و غضبت دور ساز و برای قرائت آیات قرآنت موفق گردان، به حق رحمتت ای مهربانترین مهربانان عالم
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
🌙{رمضان، ماهی است که} در آن شما را به مهمانی خدا دعوت کردهاند و شما در آن از اهل کرامت خدا شدهاید. نفسهای شما در آن ثواب تسبیح و ذکر خدا دارد و خواب شما ثواب عبادت.
اعمال شما در آن پذیرفته است و دعاهای شما مستجاب، پس، از پروردگار خویش با نیتهای راستین و دلهای پاک، بخواهید که توفیق روزه این ماه و تلاوت قرآن در آن را به شما عنایت فرماید. پس شقی و بدبخت، آن کسی است که در این ماه بزرگ، از آمرزش خدا بیبهره شود. در این ماه با گرسنگی و تشنگی خود، گرسنگی و تشنگی روز قیامت را بیاد آورید. به فقیران و درماندگان کمک و یاری کنید.
📚فرازهایی از خطبهی پیغمبر اسلام(ص) هنگام آغاز ماه مبارک رمضان
#همه_مهمان_خدا
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii