♥️دختران حاج قاسم♥️
🔸 #حجاب یک حکم شرعی و یک مسئله قانونی است
🔹 دستگاههای دولتی و حکومتی براساس قانون عمل کنند
🔻 رهبرانقلاب، در دیدار رئیس جمهور و اعضای هیئت دولت:
⚠️ ابراز نگرانی نسبت به مسئله حجاب در جامعه، بجا و صحیح است. حجاب یک #حکم_شرعی و یک #مسئله_قانونی است و در این زمینه باید در درجه اول دستگاههای دولتی و حکومتی و مدیران آنها مراقبت کنند تا براساس قانون عمل شود.
❇️ #موازین_دینی و #ظواهر_مذهبی از جانب مدیران در بدنه دستگاهها رعایت شود. باید حرکت دینی در کشور تقویت شود که این موضوع به پیشرفتهای مادی نیز کمک خواهد کرد.
🔰 دشمنان نظام اسلامی صراحتاً می گویند که غلبه بر جمهوری اسلامی و حاکمیت اسلام با جنگ نظامی و تحریم اقتصادی امکان پذیر نیست و باید با #نفوذ_فرهنگی و تأثیرگذاری بر ذهن ها و مغزها و تحریک هوسها به این هدف رسید.
🔶 ما معتقد به بستن فضای فرهنگی کشور نیستیم اما با #ولنگاری_فرهنگی بهشدت مخالفیم و ما باید برنامهریزی جدی در مقابل جبهه استکباری داشته باشیم.
🔷 باید دستگاههای فرهنگی اعم از وزارت ارشاد، سازمان تبلیغات اسلامی، وزارت آموزش و پرورش، وزارت علوم و صداوسیما و حتی دستگاههای اطلاعاتی بر روی این مسائل به شدت حساس باشند. ۹۸/۵/۳۰
@dokhtaranchadorii
❇️ مراقبت از حجاب در درجه اول با مدیران و مراکز حکومتی است
🔻 رهبرانقلاب، در دیدار رئیس جمهور و اعضای هیئت دولت:
⚠️ ابراز نگرانی نسبت به مسئله حجاب در جامعه، بجا و صحیح است. حجاب یک حکم شرعی و یک مسئله قانونی است و در این زمینه باید در درجه اول دستگاههای دولتی و حکومتی و مدیران آنها مراقبت کنند تا براساس قانون عمل شود.
@dokhtaranchadorii
تقدیم به همه خواهراے خوبه
سرزمینم☺️ ...
شڪ نڪن بانو جان
با همین چادر مشڪۍگرچه
در ظاهر،توجلوه هاےتن خود
پوشاندے
شاید از حس خودآرایۍ تن
بگذشتۍ یا به تحقیر و تمسخر
ڪه دوصد دختر همسایه و فامیل
نثارت ڪردندلحظه اے رنجیدے
شایدم زیر همان چـاڋر معصومـ
خودت گریه اےهم ڪردے
ولۍ آخر☝️
خانوم توبدان خوب ڪه ازهر
ڪس زیباے دگر زیبایۍ
@dokhtaranchadorii
#زندگی_به_سبک_شهدا➣
از صحبت با نامحرم
بسیار گریزان بود.😰
اگر میخواست با زنی نامحرم،
حتی بستگانش صحبت کند،
به هیچ وجه سرش را بالا نمیگرفت.✔
به قول دوستانش↯
ابراهیم به زن نامحرم #آلرژی داشت.
#شهید_ابراهیم_هادی🌹♥️
@dokhtaranchadorii
♥️دختران حاج قاسم♥️
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌷 قسمت #صد_و_هفدهم بخشش فراموش شده جواب قبولی ها اومده بود ... توی در بهش
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌷
قسمت #صد_و_هجدهم
گم گشته
مادر مدام برای جلسات دادگاه یا پیگیری سایر چیزها نبود ... من بودم و سعید ... سعید هم که حال و روز خوشی نداشت... ضربه ای که سر ماجرای پدر خورده بود ... از یه خونه بزرگ با اون همه امکانات مختلف ... از مدرسه گرفته تا هر چیزی که اراده می کرد ... حالا اومده بود توی خونه مادربزرگ ... که با حیاطش ... یک سوم خونه قبل مون نمی شد ...
برای من که وسط ثروت ... به نداشتن و سخت زندگی کردن عادت کرده بودم ... عوض شدن شرایط به این صورت سخت نبود ... اما اون، فشار شدیدی رو تحمل می کرد ...
من کلا با بیشتر وسایلم رفتم یه گوشه حال ... و اتاق رو دادم دستش ... اتاق برای هر دوی ما اندازه بود اما اون به در و دیوار گیر می کرد ... آرامش بیشتر اون ... فشار کمتری روی مادر وارد می کرد ... مادری که بیش از حد، تحت فشار بود ...
توی حال دراز کشیده بودم که یهو با وحشت صدام کرد ...
- مهران پاشو ... پاشو مهران مارم نیست ...
گیج و خسته چشم هام رو باز کردم ...
بارت نیست؟ ... بار چیت نیست؟ ...
کری؟ ... میگم مار ... مارم گم شده ...
مثل فنر از جا پریدم ...
یه بار دیگه بگو ... چیت گم شده؟ ...
به کر بودنت ... خنگی هم اضافه شد ... هفته پیش خریده بودمش ...
سریع از جا بلند شدم ...
تو مار خریدی؟ ... مار واقعی؟ ...
آره بابا ... مار واقعی ...
آخه با کدوم عقلت همچین کاری کردی؟ ... نگفتی نیشت میزنه؟ ...
- بابا طرف گفت زهری نیست ... مارش آبیه ...
ادامه دارد...
🌸نويسنده:شهید سيدطاها ايمانی🌸
🍃🌸
@dokhtaranchadorii
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌷
قسمت #صد_و_نوزدهم
مارگیر🐍
شروع کردیم به گشتن ... کل خونه رو زیر و رو کردیم ... تا پیدا شد ... سعید رفت سمتش برش داره ... که کشیدمش عقب ...
- سعید مطمئنی این زهر نداره؟ ...
علی رغم اینکه سعید اصرار داشت مارش بی خطره ... اما یه حسی بهم می گفت ... اصلا این طور نیست ... مار آرومی بود و یه گوشه دور خودش چمبره زده بود ... آروم رفتم سمتش و گرفتمش ...
کوچیک هم نیست ... این رو کجا نگهداشته بودی؟ ...
تو جعبه کفش ...
مار آرومی بود ولی من به اون حس ... بیشتر از چیزی که می دیدم اعتماد داشتم ... به سعید گفتم سینک ظرف شویی رو پر آب کنه ... و انداختمش توی آب ... به سرعت برق از آب اومد بیرون و خزید روی کابینت ...😨
سعید شک نکن مار آبی نیست ... اون که بهت دروغ گفته آبیه ... بعید می دونم بی زهر بودنش هم راست باشه ...
چند لحظه به ماره خیره شدم ...
- خیلی آروم برو کیسه برنج رو خالی کن توی یه لگن ... و بیارش ...
سعید برای اولین بار ... هر حرفی رو که می زدم سریع انجام می داد ... دو دقیقه نشده بود با کیسه برنج اومد ...
خیلی آروم دوباره رفتم سمتش ... و با سلام و صلوات گرفتمش ... و انداختمش توی کیسه ... درش رو گره زدم ... رفتم لباسم رو عوض کردم ...
کجا میری؟ ...
می برمش آتش نشانی ... اونها حتما می دونن این چیه... اگر زهری نبود برش می گردونم ...
صبر کن منم میام ...
و سریع حاضر شد ...
ادامه دارد...
🌸نويسنده:شهید سيدطاها ايمانی🌸
🍃🌸
@dokhtaranchadorii
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌷
قسمت #صد_و_بیستم
مرغ عشق؟ ...
اول باور نمی کردن ...
آخر در کیسه رو باز کردم و گفتم ...
_خوب بیاید نگاه کنید ... این که دیگه این همه سر به سر گذاشتن نداره ...
کیسه رو از دستم گرفت ... تا توش رو نگاه کرد ... برق از سرش پرید ...😳😦
- بچه ها راست میگه ... ماره 🐍... زنده هم هست ...
یکی شون دستکش دستش کرد ... و مار رو از توی کیسه در آورد ... و بعد خیلی جدی به ما دو تا نگاه کرد ...😠
- این مار رو کی بهتون فروخته؟ ... این مار نه تنها مار آبی نیست ... که خیلی هم سمیه ... گرفتنش هم حرفه ای می خواد ... کار راحتی نیست ...
سعید بدجور رنگش پریده بود ...
- ولی توی این چند روز ... هر چی بهش دست زدم و هر کاریش کردم ... خیلی آروم بود ...
- خدا به پدر و مادرت رحم کرده ... مگه مار ... مرغ عشقه ... که به جای حیوون خونگی خریدی بردیش؟ ...😐😟
رو کرد به همکارش ...
_مورد رو به 110 اطلاع بده ... باید پیگیری کنن ... معلوم نیست طرف به چند نفر دیگه مار فروخته ... یا ممکنه بفروشه ...
سعید، من رو کشید کنار ...
- مهران من دیگه نیستم ... اگه پای خودم گیر بیوفته چی؟...
دلم ریخت ...
_مگه دروغ گفتی یکی بهت فروخته؟...😟
_نه به قرآن ...😰
_قسم نخور ... من محکم کنارتم و هوات رو دارم ... تو هم الکی نترس ...😊
خیلی سریع ... سر و کله پلیس پیدا شد ...
ادامه دارد...
🌸نويسنده:شهید سيدطاها ايمانی🌸
🍃🌸
@dokhtaranchadorii
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌷
قسمت #صد_و_بیست_و_یکم
ژست یک قهرمان
هر چند بعد از جمله محکمی که به سعید گفتم ... جسارتش بیشتر شد ... اما بدجور ترسیده بود ...
توی صحبت ها معلوم شد که ... بعد از اینکه مار رو خریده ... برده مدرسه و چند تا از همکلاسی هاش هم ... توی ذوق و حال جوانی ... پاشون رو گذاشتن جای پای سعید و شیر شدنکه اونها هم مار بخرن ... و ترسش از همین بود ...
عبداللهی ، افسر پرونده ... خیلی قشنگ با مورد سعید برخورد کرد ... و انصافا شنیدن اون حرف ها و نصیحت ها براش لازم بود ...
سعید هم که فهمید باهاش کاری ندارن ... آروم تر شده بود... اما وقتی ازش خواستن کمک شون تا طرف رو گیر بندازن... دوباره چهره رنگ پریده اش دیدنی شده بود ...
- مهران اگه درگیری بشه چی؟ ... 😨تیراندازی بشه چی؟ ...
به زحمت جلوی خنده ام😄 رو گرفتم ...
_وقتی بهت میگم اینقدر فیلم جنایی و آدم کشی نگاه نکن... واسه همین چیزهاست ... از یه طرف، جو می گیرتت واسه ملت شاخ و شونه می کشی ... از یه طرف، این طوری رنگت می پره ...
قرار شد ... سعید واسطه بشه ... و یکی از سربازهای کلانتری ... به اسم همکلاسی سعید و خریدار جلو بیاد ... منم باهاشون رفتم ...
پلیس ها تا ریختن طرف رو بگیرن ... سعید مثل فشنگ در رفت ...
آقای عبداللهی که ازش تشکر کرد ... با اون قیافه ترسیده اش ... ژست قهرمان ها رو به خودش گرفته بود ... و تعارف تکه پاره می کرد ...
_کاری نکردم ... همه ما در قبال جامعه مسئولیم ... و ...
من و آقای عبداللهی به زحمت جلوی
خنده مون رو گرفته بودیم ... 😂😃آخر خنده اش ترکید ... و زد روی شونه سعید ...
_خیلی کار خوبی می کنی ... با همین روحیه درس بخون... دیگه از این کارها نکن ... قدر داداشت رو هم بدون ...
از ما که دور شد ... خنده منم😂 ترکید ...
- تیکه آخرش از همه مهمتر بود ... قدر داداشت رو بدون ...
با حالت خاصی بهم نگاه کرد ...
- روانی ... یه سوسک رو درخته ... به اونم بخند ...😄
ادامه دارد...
🌸نويسنده:شهید سيدطاها ايمانی🌸
🍃🌸
@dokhtaranchadorii
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌷
قسمت #صد_و_بیست_و_دوم
فیل و پیری
خسته از دانشگاه برگشته بودم ... در رو که باز کردم ... یه نفر با صدای مضطرب و ناراحت صدام کرد ...
_آقا مهران ...
برگشتم سمتش ... انسیه خانم بود ... با حالت بهم ریخته و آشفته ...
- مادرت خونه نیست؟ ...
نه ... دادگاه داشتن ...
بیشتر از قبل بهم ریخت ...
_چی شده؟ ... کمکی از دست من برمیاد؟ ...
سرش رو انداخت پایین ...
هیچی ...
و رفت ...
متعجب ... چند لحظه ایستادم ... شاید پشیمون بشه ... برگرده و حرفش رو بزنه ... اما بی توقف دور شد ...
رفتم داخل ... سعید چند تا از هم کلاسی هاش رو دعوت کرده بود ... داشتن دور هم فیلم نگاه می کردن ... دوست هاش که بهم سلام کردن تازه متوجه من شد ... سرش رو آورد بالا و نگاهی بهم کرد ...
- چیه قیافه ات شبیه علامت سوال شده؟ ...
نشستم کنارشون و یه مشت تخمه برداشتم ...
هیچی دم در انسیه خانم رو دیدم ... خیلی بهم ریخته بود... چیزی نگفت و رفت ... نگرانش شدم ...
با حالت خاصی زل زد بهم ...
_تو هم که نگران هر احمق بیشعوری که رسید بشو ...
و بعد دوباره زل به صفحه تلویزیون ...
_حقشه بلایی که سرش اومده ... با اون مازیار جونش ...
- برای مازیار اتفاقی افتاده؟ ...
_نه ... شوهرش می خواد دوباره ازدواج کنه ... مردک سر پیری ... فیلش یاد هندستون کرده ...
و بعد دوباره با حالت خاصی بهم نگاه کرد ... چشم هاش برق می زد ...
- دختره هم سن و سال توئه ... از اون شارلاتان هاست ... دست مریم رو از پشت بسته ...
ادامه دارد...
🌸نويسنده:شهید سيدطاها ايمانی🌸
🍃🌸
@dokhtaranchadorii
#دلنوشته
مےبینے حسین جان؟!
هنوز مُحَرمت نیامده...
ولے من از همین الان
نگران
اربعینت هستم...
رخصت دیدار مےدهی آقا؟!
من به یاد اربعینت چله نشین شدهام...
مےترسم
اربعین بیاید...
مهدی هم میان زُوارت باشد...
سربازانش هم باشند....
من نباشم😔😔
این سنگین ترین مصیبت دنیاست براے همچو منے...
#اربعینت
ز داغ تو دل حزین است
به یادت چله نشین است
همه آرام و قرار این دل
زیارت در اربعین است
سپردم دل را به جاده
میایم پای پیاده
ره عشق است و ندارم باکی
اگر خاری در کمین است
جان و جانان من
عشق و ایمان من
با تو پیمان من
حســـــــــــین❤️❤️
#حسین_جانم
#ارسالی_کاربر
@dokhtaranchadorii
🌼🌼🌼
✅ امام موسی کاظم علیهالسلام
بهترین عبادت بعد از شناختن خداوند ، انتظار فرج و گشایش است....
📕 کافی ، ج 4
@dokhtaranchadorii
💔
سلام رفیق!
هیچ نسبتی با تو ندارم
نه اخلاصت را دارم
نه صفای باطنت را
و نه حتی مثل تو، بامعرفتم!!!!
فقط همین را مےدانم
که در این برهوت احساس،
که دیگران، زمین مےنامندش
تنها یاد تو
شفای زخم های این دل است...💔
و لاغیر!
مرهمی از جنس ملکوتیان
#شھیدجوادمحمدی
#ولادت
#شھادت
#شفاعت
#رفاقت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
#پروفایل
@dokhtaranchadorii
#تلنـگـــــر
حرفم اول با خودمه بعد بقیه👌
بیایین جـــــدی فڪر💭ڪنیم...
#شهــــــــــدا ڪجا و ما ڪجا...
ما ڪه دغدغه روز و شبمون...
شده اینستاگرام و تلگرام📱 و...
شهــــــــــدا🌷 بخاطر #من_وتو رفتن...
اینهمه شهــــــــــید میاد از #سوریه...
ڪی به روے خودش میاره...😔
یڪم بیشتر حواسمون به #خودمون باشه...
بیشتر حواسمون به ڪارامون باشه...
ما #شیعه_ایم...😔
ما منتظر آقاییم........
بیاین کمتر گناه🔞 کنیم...
به #نامحرم نگاه نکنیم🍂
مایی که ادعای مذهبی بودنمون میشه....
اگر عکس با #قبرشهدا میگیریم حداقل شهدایی هم عمل کنیم...✊
خودمون رو جای #شهدا تصور کنیم.....
بببینیم چه طوری رفتند که ما آزاده زندگی میکنیم.....
قدر داشته هامونو بدونیم👌
حرفم با کسایی هست که #صحبتی رو میکنند اما عمل نمیکنند📛
به خودت بیا.....!!!!!
حواست باشه چه کار میکنی...
#عمل_کننده_باشیم
♨️تقوا یعنی...
👈 تقوا یعنی اگر یک هفته مخفیانه
از همهی کارهای ما فیلم 📹 گرفتند و
گفتند اعمال هفتهی گذشتهات در
تلویزیون 📺 پخش شده،ناراحت نشویم🚫
@dokhtaranchadorii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ڪلیپ🎥
🔺تاثیر فضای مجازی بر سبک زندگی
⚠️بیحس سازی افکار مردم جهان⚠️
📛بی بند و باری داره ترویج داده میشه...
#استاد_رائفی_پور
@dokhtaranchadorii
گفتم: تا حالا فڪر ڪردے
توے این چیدمانے ڪه واسہ
خودت انتخاب ڪردے ، رضایت
خدا ڪجا قرار مے گیره؟؟؟
خندید و سرش رو تڪون داد
وگفت: نہ! تا حالا فڪر نڪردم
بعد گفتم تو راه ڪه داشتم
ڪنارت میومدم خیلۍ دلم
شڪست آخہ همہ ے مردا
داشتند با یہ نگاه بدے خواهرم
رو یعنے تو رو دید مے زدند
دختر تو نامــوس خـدایۍ😊 !!!
@dokhtaranchadorii
#آقای_سرزمینم
نسل من “مرد” می خواهد
آرامش من در اقتدار توست نه پول و ماشینت!!!✋
مرا با نام خودم صدا بزن نه از ورای دنیای خودت
عشق برای زن نه هوس است نه نادانی، معنایش ماندن تا پای جان است 💓
با زن روراست باش و زنانگی هایش را بفهم تا تمام دنیایش را بی منت به پایت بریزد 😌
#آقای_سرزمینم
انقدر دنبال یک “بانوی خاص” نگرد، #خودت_هم_کمی_“مرد”_باش…
💓 #علۍ_باش_فاطمه_ات_میشوم
@dokhtaranchadorii
🦋🍃✨
🍃
✨
تویی که {زیبایی #زلیخایی} داری😍
ولی منش{ #مریم گونه ات }😇
اجازه نمی دهد که از آن سواستفاده کنی و نمی گذارد
که زیباییت را دستمایه آزار دیگران کنی؛
کاش کمی از منش تو را پسرانی داشتند
که یادشان رفته باید وارث {نجابت #یوسف }باشند 😓😞💔
✨
🍃
🦋🍃✨
@dokhtaranchadorii🌈🙃
🌸✨🌸🍃
✨
🌸
🍃
🔻شبهه میکنند: حجاب خوبه! حجاب اجباری بده!!
اختیاری کنید هرکس خواست بگذارد،هرکس نخواست نگذارد؟!
🔺 جواب:
آیاد موافقید #کمربند ایمنی را هم اختیاری کنیم؟! 🚕🚗
#مدرسه رفتن و سواد راهم اختیاری کنیم؟!🏢
#درب ساختن برای خانه ها را هم اختیاری کنیم؟!🚪
#خانه ساختن در وسط خیابان ها را هم اختیاری کنیم ؟!🏘
#سیگار کشیدن بچه ها را هم اختیاری کنیم ؟!🚬🤔
بدهیم دستشان بگوییم #اختیار با توئه بکش یا نکش!😓😑
اگر قرار باشد همه قوانین #مثبت و #سازنده و #سالم یک دین یا یک کشور اختیاری شوند؛ دیگر چیزی از آن دین و کشور #باقی نمی ماند...🥀
حجاب هم حکم #دین ماست 😇
هم #سمبل فرهنگ اصیل ایرانی😌
و#نشانه ی نجابت زنان مان ☺️
و هم حکم #عقل برای حفظ زیبایی های منِ زن و سلامت شوهر تو...🙂💜🍃
@dokhtaranchadorii🌈✨
🌺🌱🌺🌱
🌱
🌺
🌱
اگه چادر بپوشی فلانی ها خوششون نمیاد😕
اگه چادر بپوشی میگن عقب مونده است،
میگن امروزی نیستی، همه تیپ زدن تو میخوای با چادر بیای؟!😟
دیگه کسی بهت توجه نمیکنه ها !😲
حالا هی خودتو از چشم بنداز ،
از دخترعموهات یاد بگیر.😑
مثلا تحصیل کرده ای!؟!
همه جا آبروی ما رو ببر.
میخوای چیو ثابت کنی؟! 😒
{ مردم چقدر #دنیا رو جدی گرفتن! }😏😊
@dokhtaranchadorii🌈
چادر سیاه من
یک تکه پارچه نیست که به روانشناسی رنگ ها حواله اش بدهید!
چادر من یک #ارزش است ☺️🙃❤️🍃
*نتیجه تحقیق دانشمندان در سال 2005:
فکر کردن به ارزش ها، مثل یک رژیم غذایی خوب عمل می کند.
@dokhtaranchadorii🌈