#پرسش
#امر_به_معروف_بدحجابی
😠 آیا بدحجابی من به کسی مربوطه⁉️
✍ بله ،مربوطه❗️
دوما : حد آزادی، تا جائیه که مانع آزادی دیگران نشه❌ اگه هرکس بخواد مطابق میل دلش رفتار کنه، دیگه هیچ کس به حداقل حد خودش هم نمیرسه😤
چون اونی که زور و امکاناتش بیشتره، بیشتر جلوی حق دیگران رو میگیره ...
حتی در کشورهای بیدین هم نه تنها آزادی مطلق وجود نداره بلکه تازه قوانین اونها بیشتر هم هست ...♻️
مثال ساده اش؛ سیگار کشیدن در فضای خصوصی مثل تاکسی؛ حالا اگه فردی بگه به شما چه؟ ریه خودم داغون میشه❗️ شما قبول میکنی؟😏
@dokhtaranchadorii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 امروز دانشگاه تهران‼️
«بی قانون حیا کن، دانشگاه و رها کن»
شعار دانشجویان دانشگاه تهران علیه تجمع غیرقانونی و ضدحجاب ظهر امروز تعدادی از فعالین موسوم به چپ
.
.
آفرین به بچه های انقلابی ایران اسلامی که نمیزارن ناموس ایرانی دستاویز دلارهای آمریکایی بشه
الان دیگه کسی اختلاس و دزدی نمیکنه حجاب مهم شد که از سر بردارن .
.
تا وقتی که بحث امر به معروف و نهی از منکره اما میگن ای بابا بیخیال بشید برید دنبال اختلاس گرها و دزدها چرا همش چسبیدید به بحث حجاب و پوشش؟؟
@dokhtaranchadorii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️فوری
🎥ظهر امروز تعدادی از فعالین چپگرا و کمونیست، تجمعی باحمایت کانال "آمدنیوز" در دانشگاه تهران شکل دادند. در این تجمع عدهای علیه برخی احکام دینی و قوانین کشور شعارهایی تند سر دادند.
🔹دقایقی پس از آغاز این تجمع، دانشجویان انقلابی دانشگاه تهران با حضور در صحن دانشگاه تهران با این تجمع غیرقانونی مخالفت کردند و با اقتدار خود مشت محکمی بر دهن کجی یاوه گویان زدند.
@dokhtaranchadorii
♥️دختران حاج قاسم♥️
⛔️فوری 🎥ظهر امروز تعدادی از فعالین چپگرا و کمونیست، تجمعی باحمایت کانال "آمدنیوز" در دانشگاه تهران
✍️ در دانشگاهها چه خبر است؟!
🔸دقیقاً چه طراحی پشت عصبیسازی و تحریک دانشجوها به تجمع و اعتراض به دلایل و بهانههای کماهمیت وجود دارد؟!
🔸باید باور کنیم که مدیران وزارت علوم، یکهو انقلابی و متدین و پایبند به ارزشها شدهاند و یک روز آییننامه عجیب و غریب پایش رفتار دانشجویان در فضای مجازی منتشر میکنند و یکروز در دانشگاهها گشت ارشاد راه میاندازند؟!
🔸بهنظر میرسد اتاق فکر جریان سازش با غرب، به دنبال تغییر فاز مطالبات مردم از حوزه اقتصادی(که نماد ناکارآمدی دولت و حامیان اصلاحطلبش است) به حوزه فرعی آزادیهای اجتماعی با محوریت دانشجویان است. چیزی که کموبیش در لابهلای مصاحبهها و گفتههای لیدرهای فکری این جریان مثل جلاییپور و حجاریان و... مورد اشاره قرار گرفته است!
🔸این روزها خیلی باید مراقب طراحیهای این جماعت باشیم. رصد دقیق و نقطهای و جریانی تحولات و فعالیتها و مواضع لیدرهای جریان سازش را باید به دقت در دستور کار قرار دهیم.
🔸هیچ بعید نیست #کمیته_ایکس دوباره فعال شده باشد. با دستورکار ناراضیتراشی و تحریک عصبی و روانی اقشار مختلف مردم و ایجاد آشوب و هرج و مرج در کشور.../خبرگزاری دانشجو
@dokhtaranchadorii
♥️دختران حاج قاسم♥️
✍️ در دانشگاهها چه خبر است؟! 🔸دقیقاً چه طراحی پشت عصبیسازی و تحریک دانشجوها به تجمع و اعتراض به د
...
#دانشگاه_جنگل_نیست_بی_قانونی_توش_باشه
«بی قانون حیا کن، دانشگاه و رها کن»
شعار دانشجویان دانشگاه تهران علیه تجمع غیرقانونی و ضدحجاب ظهر امروز تعدادی از فعالین موسوم به چپ
.
روایت یکی از دانشجویان از اتفاقات امروز
.
امروز دانشگاه تهران تجمع کرده بودن علیه حجاب اجباری و ... اول از همه میخواستن برن دانشکده فنی و شلوغ کنن اونجا رو ... برادرها و خواهرهای معتقد نذاشتن.... بعد جلوی چهار راه مسجد حلقشون کردیم و شعار الله اکبر دادیم
و آخر رفتیم سمت دانشکده هنر ... واقعا واقعا تعدادشون خیلیییی کمتر از مذهبی ها بود .... و اون چیزی که امثال مسیح تو پیجشون نشون میدن ، واقعیت نیست، در واقع اونا صرفا جمعیتِ خودشون رو نشون میدن!
ولی چیزی که ما دیدیم.... دم بچه های #کف_خیابون مون گرم
یه جایی ، اونوری ها حلقه درست کرده بودن که بیان وسط و شال از سر بردارن و .....
برادرها به ما گفتن دور تا دورشون ما (خواهر ها) بایستیم و شعار الله اکبر بدیم تا صداشون به گوش کسی نرسه و نتونن کار خاصی بکنن
متوجه نشدیم چیشد اما یکهو زد و خورد پیش اومد و آقایون دست به یقه شدن
گروهی که داشتن دعوا میکردن یهو به یه سمت متمایل شدن و جوری شد که مرز بین خانوم و آقا از بین رفت .... در آن واحد برادرها اومدن بین ما و اون گروه ایستادن، دست هاشونو باز کردن جوری که حایل میان ما و آقایون شدن.... و ما رو به عقب هدایت کردن ....
اینکه تو اون شرایطِ ملتهب، حواسشون به ما خانوم ها بود که حتی تماس اتفاقی با آقایون پیدا نکنیم، اوج #غیرت شون بود....
قشنگ ترین صحنه ای بود که دیدم امروز ....
@dokhtaranchadorii
گاهی #چــادرم خاکی میشود....
چـــادرمشکی ام🍃 ♥ ️ ازدرودیوارشهر #خاکی میشود...
ازنگاه هایِ طعنه آمیز خاکی میشود...😏
ازحرفهایِ #سیاه خاکی میشود...😞
وگاهی چــادرم راخودم خاکی میکنم...💔 ☺ ️
چــادرم رامیشویم تاغبارشهر راازرویش پاک کنم...⛄ ️
تاسنگینیِ نگاه هاراپاک کنم...🙄
چادرم که #خاکی میشود....
روضه ی مادر(س)میخوانم....🙃
باهمه یِ این حرفها، #چــادرِ خاکی ام راباتمام وجودم،دوست دارم...😌 ♥ ️
وآن راباافتخار،برسرمیکنم،😎
بیادِ #چــــادرِ خاکیِ مادرم زهرا(س)دربینِ کوچه هایِ غریبِ مدینه...😢
#چادرانه...
@dokhtaranchadorii
#ریحــــــــانهـ🌸
#چـادرݥ را باد نیاورده
ڪه باد ببره...😏
چــادرݥ پرچم #غیرتِ
همه ے مردان سرزمینم است
ڪه سرخـ❤️ـے خونشان را
به سیاهے آن بخشیده اند...☺️☝️
#چادرم_را_عاشقم 😌💗
🌸🍃@dokhtaranchadorii
♥️دختران حاج قاسم♥️
#رمان_عقیق_پارت_نودوپنجم 📚 آیه با لبخند به چشمهای شبیه چشمهای خودش خیره شد و زمزمه کرد:سلامت ر
#رمان_عقیق_پارت_نودوششم
📚 حمید را خوب میشناخت...آدمی نبود که به هرکسی نزدیک شود واجازه ی نزدیکی بدهد....شهرزاد جان حمید بود و باید میفهمید کاسه ای زیر نیم کاسه ی این همه صمیمیت است....پوزخندی زد حالا اگر همان اول کار میفهمید مگر فرقی هم میکرد؟ دوباره دلش ریخت...دیعنی آیه اش را پیدا کرده بود؟ فکر میکرد روزی اگر دخترش را پیدا کند و ببیند حتما بد حال میشود...همیشه انتظار یک شوک قوی را میکشید و یک مشت رفتار کلیشه ای....اما او گوشه ای نشسته بود و داشت تکه های جور چین
زندگیاش را مرتب میکرد و هق هق میکرد....دخترش بالغ تر از آنی بود که فکر میکرد....خیره ای عقیق در دستانش شده بود....این انگشتر...دوباره چشمش رفت سمت آیه.میان رکوع بود که عقیق دخترک از گردنش بیرون زد....یک جفت
مردانه ی همین عقیق در دستش...همان مهر تایید تصوراتش...همان عقیق یمانی اصل مقدس!
دست گذاشت روی دهانش تا صدایش بالا نرود....زیرلب خدا خدا میگفت و... راستی جهان چه عالم صغیری است... کاش کسی برود و خیال آیه را راحت کند که بعد ها (ملا صدرا) هم سو با آیه از صغیر بودن جهان گفته و کبیر بودن انسان....آیه بعد از زیارت دنبال حورا گشت اما او را نیافت....داشت دیرش میشد شهرزاد را پیدا کرد که گوشهای به سقف زل زده بود و به فکر فرو رفته بود....
_شهرزاد جان مادرت کجاست؟
شهرزاد به خود آمد و با نگاه به دور و برش گفت: نمیدونم!
آیه نگاهی به ساعتش انداخت و گفت: عزیزم من خیلی دیرم شده...باید برم میشه شمارشو بگیری؟
شهرزاد باشه ای گفت و شماره حورا را گرفت...اما حورا خراب تر از آنی بود که بتواند پاسخ شهرزادرا بدهد....
مهران محکم جلوی پای شیوا ترمز کرد.... شیوا خسته تنها نگاهش کرد...واقعا خسته شده بود واقعا!
یک ماه بود که داشت با مرد روبه رویش کلنجار میرفت و به نتیجه نمیرسید... شیوا پوفی کشید و راهی مغازه شد.... مهران بی حرف پشت سرش قدم برمیداشت.....کرکره ی مغازه را داد بالا و بی حرف وارد مغازه شد....مهران با دیدن گل های خشک شده که حالا سی تایی میشوند لبخند میزند.....شیوا دیگر طاقتش طاق میشود و با صدای تقریبا بلندی میگوید: نمیخواید تمومش کنید؟
مهران لبخندی میزند و روی صندلی گوشه ی مغازه مینشیند...
_سلام!
کلافه کرده بود شیوا را حسابی!
_سلام....
مهران کمی خم شد و گفت: چی رو باید تموم کنم؟ شما حتی یه دلیل قانع کننده هم به من نمیدید!
شیوا دلش میخواست گریه کند....با درماندگی میگوید: دلیل میخواید چیکار آقا مهران؟من واقعا نمیخوام ازدواج کنم...نه با شما نه هیچ کس دیگه!
_منم دنبال چراشم...
شیوا دستی به پیشانی اش کشید.نه...نمیشد...پی همه چیز را به تنش مالید و تصمیمی گرفت که به احمقانه یا عاقلانه بودنش شک را داشت....سمت در بازِ مغازه رفت و آن رابست و پلاکارت (تعطیل است) را نصب کرد....با جدیت سمت مهران رفت و صندلی دیگری را پیش کشید....مهران کمی جا خورده بود....خودش را جمع و جورکرد....شیوا نگاهش کرد و بعد چشمهایش را برای چند ثانیه بست...دلش شور میزد ولی... هرچه بادا باد!
نگاهش کرد وگفت: شما واقعا دلیل از من میخواید؟📚
@dokhtaranchadorii
#رمان_عقیق_پارت_نودوهفتم
📚 مهران هم جدی گفت: بله.
شیوا دوباره پرسید:حتی...حتی اگه با آبروی من مرتبط باشه؟
مهران تنها گیج نگاهش کرد....خواست چیزی بگوید که شیوا به علامت سکوت دستهایش را بالا آورد.....آب دهانش را قورت داد و با صدایی لرزان گفت: خیلی خب...من براتون میگم...این داستان منحوس رو فقط من میدونم و آقا ابوذر و حالا هم شما...میگم تا همه چی تموم شه...ولی دلگیرم از شما که مجبورم کردید تا دوباره حرف اون گذشتهی لعنتی پیش کشیده بشه!
مهران دهان باز کرد که شیوا گفت: تو رو خدا....دیگه هیچی نگید و شنونده باشید و بزارید تموم شه این ثانیه های جهنمی!
مهران نگران سکوت کرد و شیوا با همان صدای لرزان شروع به تعریف کردن ماجرا کرد:
یه خانواده سه نفره بودیم...پدرم آدم زحمت کشی بود...کارگری میکرد و زندگی رو میچرخوند....فقیر بودیم اما آبرو مند! دست پدرم پیش هیچ کسی دراز نبود و همیشه افتخارش این بود نونش نون حلاله....تا اینکه ....
نفسی کشید و با زجر قورت داد این بغض: تا اینکه بابا رحیمم یه روز صبح سالم و سرحال از خونه زد بیرون و ....
سر کارگر میگفت پاهاش سرخورده و از ارتفاع شش هفت متری با سر سقوط کرده...به همین راحتی بی پدرشدم... اونموقع ۱۴ سالم بود....چه روزگار سختی بود....بعد فوت پدرم هیچ کس سراغمون نیومد...دوتا عمو داشتم که هر دو وضع مالی تقریبا خوبی داشتند...اماهمشون کشیده بودند کنار مبادا فقر و بدبختیمون مصری باشه و بیوفته به جون زندگیشون...مادرم با سبزی پاک کردن و
خونه ی این و اونو تمیز کردن اموراتمونو میگذروند....تا اینکه وقتی هفده ساله بودم درست سه سال بعد مرگ بابا بیماری تنفسی مامان خونه نشینش کرد....یه چند ماهی رو با فروش وسایل قیمتی خونه و حلقه ازدواجش که تنها سرمایه ی زندگیمون محسوب میشد گذروندیم...اما نمیشد اینطور زندگی کرد....قید درس ومدرسه ام رو زدم....مادرم اول مخالفت میکرد اما میدونستم تنها راه چاره همینه! به جای مادرم یه چند وقتی رو رفتم خونه ی اعیونی های بالا شهر کار کردم...اما....بعد چند وقت بهم گفتن کارگر جوون نمیخوان...
پوزخندی زد: ترس برشون داشته بودشوهر و بچه هاشون یه وقت از راه به در نشن....دیگه واقعا بریده بودم....پس اندازمون داشت ته میکشید...آخراش بود ومن درمونده بودم که باید چیکار کنم؟
حال مادرم هم داشت بدتر میشد و من نمیدونستم باید چیکار کنم....یه روز بعد از کلی گشتن و پیدا نکردن خسته روی نیمکت پارک نشستم...نمیدونستم باید چیکار کنم؟ اونقدری توی فکر بودم که متوجه نشدم دختری کنارم نشسته و مدام داره صدام میکنه...گیج نگاهش کردم که با خنده گفت:دکجایی تو؟
همونطور گیج بهش گفتم: متوجه نشدم!کاری داشتی؟
نگاهی به سر و پام انداخت و پوزخندی زد و بعد گفت:بهت نمیاد عملی باشی...دردت چیه؟
هیچی نگفتم....نزدیکتر شد و گفت: هرکسی یه دردی داره دیگه....بگو شاید تونستیم حلش کنیم!
نگاهش کردم....یه چهره تقریبا زیبا و با یه عالمه آرایش روش...نمیدونم چرا تو اون لحظه اون کارو کردم ولی حس کردم نیازه تا ا یکی دردامو در میون بزارم.... خسته بودم و فکر میکردم اگه زن کنار دستیم نتونه کمکی هم بکنه...لااقل یه ذره سبک شدم...وقتی سیر وپیاز قصه ی زندگیمو بهش گفتم با همون لبخند منحوسش نگاهم کرد و گفت میشه کاری برام انجام بده....باورم نمیشد....فکر میکردم فرشته ی نجاتمو پیدا کردم...با ذوق گفتم چیکار؟
نگاهم کرد و گفت:همراهم بیا!
ازجاش بلند شد....مردد نگاهش کردم.... برگشت و گفت:بیا دیگه...مگه نمیخوای این زندگی کوفتی و وضعیت نکبت باروتموم کنی؟
تردید و گذاشتم کنار و همراهش رفتم.... قطرهای اشک از چشمهایش فرو ریخت... نفس کشیدن برایش سخت شده بود اما ادامه داد:📚
#ادامہ_دارد.....
@dokhtaranchadorii
#فرازی_از_وصیت_نامه
پروردگارا! تو خود گفتی هرکه #عاشق من باشد...عاشقش خواهم بود
و هر که را عاشقش باشم #شهیدش میکنم
و #خون_بهای شهادتش را نیز خود خواهم پرداخت
خدایا! من #عاشق توام
پس خون بهایم را که #شهادت است به من پرداخت کن
#شهید_حجت_الله_رحیمی🌷
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
خدا می بیند ...:
📩
شهــــید گنجی خطاب به شهید
آویـنی گفت: حاج مرتضی دیگر
#باب شـــــهادت هم بسته شد!!
👌 آویـــــنی در جـــــواب گفت:
نه برادر شہادت #لباس تڪ سایزی
است ڪه باید تـن آدم به اندازه آن
در آید هــر وقٺ به سایز این لباس
تڪ سایز درآمدی #پـرواز میڪنی
مطمـــــئن باش!
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
#حسینجانم❤️
#السـلام_عـلےالـحسـین ✋
دارم به شوق کربُبَـلا🌱
مـیکـشم نـفس ☺️
دنیاۍ،بی #حُسین(ع)😔
بہ،دردم نمیخـورد🍂
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
مطمئنا روزه ی روز نهم نذر #عموست
دیدن صحن و سرای #کربلایم آرزوست
#عباس_حامل_اللواء
#بطلب_آقا 😔
.
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠استاد رحیمپور ازغدی:
بی حجابی زنان جزء حقوق زنان نیست، اما جزء اضافه حقوق مردان هست...
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
زمـانھ بر سر جنگ است•••
و چـاڋر سنـگـر است•••
چـاڋر حجـاب نیست
چــاڋر یعـنۍ قیـامـ !✊
چـاڋر یعـنۍ :
دیـݩ خـدا را اقـــامـه ڪنۍ•••👊
@dokhtaranchadorii
1_10007834.mp3
4.31M
#روضه - روز وفات ام المومنین خدیجه کبری(س)
🎙حاج منصور ارضی
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
🏴❣🏴❣🏴❣🏴❣🏴
◈قنوت #امشب زهرا فقط شده مادر
▣به روی سینه مادر نهاده سر #کوثر
◈الهی #مادر یاسم غریب می میرد
▣غریب بود و #غریبانه جان دهد آخر
#وفات_جانسوز_ام_المومنین
#حضرت_خدیجه (سلام الله علیها ) تسلیت باد■
:
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
▪️آجرک الله یا صاحب الزمان▪️
اَمَّنْ یُجٖیبْ خواندن من بے نتیجہ ماند
زهرا(س) یتیم گشت و پدر بےخدیجه ماند...
⚫️وفات #حضرت_خدیجه(س) تسلیت باد.
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii