❄️❄️❄️
❄️❄️ ﴾﷽﴿
❄️
💠 #رمان_آیه_های_جنون 🍂
💠 #قسمت_۲۸۲
متفڪر نگاهم میڪند:و مهندس فراهانے؟!
مڪث میڪنم،باید بہ او اعتماد ڪنم و سر بستہ موضوع را بگویم؟!
بدون حرف بہ صورتم خیرہ شدہ،نگاهم را بہ میز مے دوزم.
_مهندس فراهانے و پدرم یہ سرے اختلافایے با هم دارن ڪہ مهندس فراهانے منو خانوادہ م رو هم درگیر این اختلاف ڪردہ و یہ سرے مزاحمتا براے من ایجاد ڪردن!متفڪر نگاهم میڪند و بلند میشود،بہ سمت میزش میرود و یڪے از ڪشوها را باز میڪند.
پاڪت سیگارش را از داخل ڪشو بیرون مے ڪشد:این روزا ڪلا فڪرم آشفتہ ست!
نگاهش را چند لحظہ بہ داخل ڪشو میدوزد و سپس ڪشو را مے بندد.
همانطور ڪہ با فندڪ سیگارش را روشن مے ڪند مے پرسد:حالا آدرس یا شمارہ ے شهابو چے ڪار میخواید؟!
_دنبال ڪسے ام!
پڪے بہ سیگارش میزند و ابروهایش را بالا میدهد:شهاب میتونہ براتون پیداش ڪنہ؟!
_از نزدیڪان خودشونہ،میخوام راہ ارتباطے رو برام باز ڪنن!
روے صندلے اش مے نشیند و مے گوید:با وجود اختلافایے ڪہ گفتید بهترہ مستقیم با شهاب صحبت نڪنید! شهاب پسر فوق العادہ سادہ و خوش قلبیہ اما یڪم ڪینہ ایہ!
ڪنجڪاو مے پرسم:خیلے باهاش صمیمے اید؟
سرش را تڪان میدهد:من زیاد نہ! با فرزاد خیلے راحت تر و صمیمے تر بود ڪہ نمیدونم چرا این روزا باهم بہ مشڪل برخوردن و نسبت بہ هم خیلے حساس شدن!
حتما حساسیت فرزادم نسبت بہ شما دونستن این اختلافیہ ڪہ مے گید!
متفڪر بہ رو بہ رویم خیرہ میشوم،چند لحظہ بعد بہ سمتش برمے گردم و مے پرسم:شما شمارہ یا چیز دیگہ اے از خواهرش دارید؟!
متعجب نگاهم میڪند:آرزو؟!
_بلہ!
_شمارہ ڪہ نہ! فقط چندبارے با شهاب دیدہ بودمش!
آهانے مے گویم و بلند میشوم،میخواهم بہ سمت در حرڪت ڪنم ڪہ مے خواندم:خانم نیازے!
بہ سمتش برمے گردم:بلہ؟!
جدے مے گوید:دوست ندارم دیگہ درگیرے و بحثے بین شما و فرزاد ببینم! از رفتار امروزتون چشم پوشے میڪنم!
پوزخندے میزنم و چیزے نمے گویم،بہ سمت در راہ مے افتم و در را باز میڪنم.
میخواهم در را ببندم ڪہ مے بینم روزبہ سریع از داخل ڪشوے میز حلقہ ے سادہ ے نقرہ اے رنگے بیرون مے ڪشد و داخل سطل زبالہ پرت مے ڪند!
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
از آسانسور خارج میشوم و بہ سمت دفتر راہ مے افتم،سر و صداهایے از داخل سالن مے آید متعجب وارد دفتر میشوم.
وارد هفتہ ے سوم فروردین ماہ شدہ ایم،چند نفر از ڪارمندها در رفت و آمدند و بادڪنڪ هاے هلیومے سفید و آبے را بہ سمت سقف روانہ مے ڪنند!
یلدا با دقت بہ آن ها چشم دوختہ،متعجب بہ سمتشان مے روم و سلام میڪنم.
همہ با عجلہ جوابم را مے دهند،میخواهم بہ سمت یلدا بروم ڪہ مهندس امیر میرزایے با عجلہ وارد دفتر میشود و بلند مے گوید:بچہ ها! رضا رو گذاشتم پایین مهندسو بہ حرف بگیرہ و معطلش ڪنہ! همہ چے آمادہ ست؟!
همہ یڪصدا مے گویند:بعلہ!
درسا یڪے از نقشہ ڪش هاے شرڪت داد میزند:بگید آقا حامد ڪیڪو شمعو بیارہ! از دیشب پدرم در اومدہ تا سالم نگهش داشتم!
بہ سمت یلدا مے روم و با خندہ مے گویم:سلام! اینجا چہ خبرہ؟!
یلدا بہ سمتم بر مے گردد و لبخند میزند:سلام آیہ جون! بچہ ها میخوان براے مهندس ساجدے تولد بگیرن!
متعجب مے گویم:پس چرا ڪسے بہ من چیزے نگفت؟! من ڪادو ندارم بهش بدم!
مهربان مے گوید:با دو سہ تا از بچہ ها تصمیم گرفتہ بودیم تولد بگیریم اما مردد بودیم آخر دقیقہ ے نود نهایے شد! فقط امیدوارم مهندس ساجدے همہ مونو اخراج نڪنہ!
پشت بند این جملہ مے خندد،با لبخند بہ شور و نشاط ڪارمندان نگاہ میڪنم و گوشہ اے براے تماشا مے ایستم.
آقا حامد با ڪیڪ بزرگ دایرہ اے شڪلے ڪہ با گل هاے خامہ اے آبے تزئین شدہ نزدیڪمان میشود و رو بہ یلدا مے گوید:اینو ڪجا بذارم؟!
قبل از اینڪہ یلدا دهان باز ڪند درسا سریع مے گوید:آقا حامد لطفا بذارش روے میز آیہ!
حامد ڪیڪ را روے میز مے گذارد و سپس شمع هایے ڪہ عدد سے و یڪ را نشان میدهد روے ڪیڪ میگذارد.
میرزایے دوبارہ با عجلہ وارد دفتر میشود و مے گوید:دارہ میاد بالا!
همہ آرام ڪنار هم مے ایستند و میرزایے و دو نفر دیگر از مهندسان شرڪت برف شادے بہ دست پشت در مے ایستند.
چند لحظہ بعد صداے قدم هایے مے پیچد و روزبہ در چهارچوب در ظاهر میشود.
میخواهد اولین قدم را بردارد ڪہ مهندس میرزایے و دو نفر دیگر سریع از پشت در بیرون مے آیند و شروع میڪنند بہ زدن برف شادے روے صورت روزبہ!
هم زمان تمام ڪارمندهاے ڪف میزنند و بلند مے گویند:تولدت مبارڪ!
روزبہ هاج و واج سعے دارد از دست میرزایے و دوستانش فرار ڪند اما اجازہ نمے دهند.
همہ شروع بہ خندیدن مے ڪنند،چند لحظہ بعد میرزایے و دوستانش دست بر مے دارند.
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆🏻:
#لیلی_سلطانی 👉🏻
💠 #فدایی_خانم_زینب
💠⚪️💠⚪️💠⚪️💠⚪️
🍀 شوخی با #نامحرم 🍀
✅ ابوبصیر می گوید: در کوفه برای زنی قرآن می خواندم،
یک بار در موردی با او شوخی کردم. بعد از مدّتی خدمت امام باقر (علیه السلام ) رسیدم، امام مرا مورد مؤاخذه و سرزنش قرار داد
✨✨✨
و فرمود: «کسی که در خلوت مرتکب گناه شود خداوند به او نظر لطف نمی کند، چه سخنی به آن زن گفتی؟!»
✨✨✨
وی گوید: از شرم و خجلت سر در گریبان افکندم و توبه کردم.
✨✨✨
امام باقر ( علیه السلام ) فرمود:«شوخی با زن نامحرم را تکرار نکن.»
🍀احادیثی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم):🍀
♨️♨️ دست دادن به نامحرم👇👇
✳️ هر کس با یک زن نامحرم دست بدهد، روز قیامت در غل و زنجیر به محشر وارد میشود و خداوند دستور میدهد که او را به آتش جهنم بیفکنند.
♨️ هزار سال حبس برای شوخی با نامحرم⇟
✳️ هرکس با غیر همسر خویش شوخی و مزاح کند به اندازه هر کلمه ای که در دنیا سخن گفته باشد، خداوند هزار سال او را در زندان دوزخ نگاه خواهد داشت.
@dokhtaranchadorii
هدایت شده از ظلمت نفسی :)❣️
دیوونه ی این دوبیتم :
بی بی جان. . .
گـــــدا نمی خواهی.؟!
دختر بی وفــــــا نمی خواهی. ؟!
کـــــاش می شد ز من سوال کنی
دخترم " کربـــــــلا " نمی خواهی. . !؟
@dokhtaranchadorii
♥️دختران حاج قاسم♥️
﴾﷽﴿ 💠 #رمان_آیه_های_جنون 💠 #قسمت_۱ آرام چشمانم را باز میڪنم،با چشم هاے خواب آلود اطرافم را دید می
برگشت به قسمت اول رمان آیه های جنون برای اعضای جدید.....
💔😔
خوشبــحال زنــان عــربــ تا دلشــان میگــیرد #چــادر سر میڪـــنند و میرونــد سمتــ حرمــ سفره دلشـــان را پیشـــ آقا باز میڪننــد...
آرامــ کہ شدند برمیگردند...😭😭
من که دور افتــادمـ چہ کنمــ...
من کہ غمگینــ و خستهــ اینجـــا تنهـــا مانده امــ چہ کنمــ...😢
منــ نالایقـــ جاماندهـــ...
🏴#اربعین_حسینی_تسلیت_باد
هدایت شده از ظلمت نفسی :)❣️
#دلنوشته
راهی شدم....
به سرزمینی که بارها نامش را شنیده ام..وبرای اتفافاتی ک در آن رخ داد گریستم...آری امسال سعادت مند شدم...
این روزها شوقی عجیب دارم...
تصمیماتی بزرگ گرفتم...آنقدر بزرگ ک تمام زندگی ام را جهت میدهد...
تصمیم گرفتم ببخشم...تمام آن کسانیکه خواسته و ناخواسته مرارنجاندند...یا حتی گریاندند...بخشیدم و گذشتم...شاید نتوانم فراموش کنم..اما از اعماق وجودم بخشیدم....اکنون از تویی که این دلنوشته را میخوانی نیز خواستارم ببخشی...من و تمام بدی هایی ک شاید خواسته یانا خواسته در حق تو کردم...بگذر و بدان دعاگوی تو در بین الحرمین ارباب هستم...
حتی اگر نتوانستی ببخشی ب من پاسخگو باش ک چگونه میتوانم بخشش تورا برای خودم داشته باشم....خواهشمندم از اعماق وجود مرا حلال کن...زیراکه میخواهم آسوده خاطر پا در حرم عشق بگذارم...
@dokhtaranchadorii